قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۸۸، ۱۱:۴۶ ق.ظ

چمران

 
 

لحظه ...

در زندگی هر کسی، لحظاتی هست که می‌تواند یک‌دفعه مسیر زندگی را عوض کند. می‌تواند یکباره همه‌چیز را به هم بریزد یا نریزد فرق قهرمان‌ها با آدم‌های معمولی همین لحظه است و همین‌که این لحظه‌ در مورد آنها «می‌تواند». آرنستو چه گوارا مثلا این لحظه را درک کرد. آن وقتی که دولت آربنز گوزمان- رئیس‌جمهور محبوب گواتمالا- توسط یک کودتای آمریکایی سرنگون شد. همان لحظه بود که آرنستو از یک پزشک معمولی مثل هزاران پزشک دیگر، تبدیل شد به یک اسطوره درست است که او قبلا با موتور سیکلت‌اش به سفر دور قاره لاتین رفته بود و بدبختی‌ها را دیده بود اما آن لحظه خاص بود که آرنستو را به «چه» تبدیل کرد و گرنه خیلی‌های دیگر هم بودند که بدبختی‌های مردم قاره را دیده بودند؛ ندیده بودند؟ قصه چه گوارای ما که ماجرایش از آن آرژانتینی به مراتب هیجان‌انگیز تر هم هست درست یک همچنین نقطه‌ای دارد.

 
چمران

چمران مثل خیلی از دانشجوهای امروزی، از یک خانواده مذهبی می‌آید، درس می‌خواند، به خارج می‌رود، آنجا هم درس می‌خواند، دعای کمیل شب‌های جمعه راه می‌اندازد، توی مراکز علمی استخدام می‌شود و... تا اینجایش با قصه آدم‌های دیگری که می‌شناسیم خیلی فرق دارد؟ فوقش چمران آدم موفق‌تری بوده و جزو 10 دانشمند مطرح فیزیک  پلاسما در زمان خودش، همین. اما این «همین» یک جایی می‌شکند یک جایی چمران تصمیم می‌گیرد دیگر همین نباشد پشت پا می‌زند به همه امکانات علمی و پژوهشی و زندگی درینگه دنیا و می‌رود دنبال چریک بودن و مبارزه مسلحانه. آنجا، آن لحظه کی بوده؟ درست بعد از 15 خرداد 42.

15خرداد که شد، چمران 2 هفته تمام خودش را در خانه حبس کرد و فکر کرد... فکر کرد ... وقتی که بیرون آمد دیگر چمران سابق نبود. توی آن 2هفته چی گذشت؟ ما همین‌قدر می‌دانیم که چمران وقتی از خانه، از لحظه بیرون آمده، گفته حاصل مطالعات و تحقیقات علمی او می‌شود همین تانک‌هایی که مردمش را به کشتن می‌دهد. دیگر چه؟ دیگر برای ما چیزی معلوم نیست.

چمران در آمریکا با یک دختر دانشجوی سرخ‌پوست ازدواج کرده بود. اسم ایرانی هم برایش گذاشته بود؛ پروانه ...

یک بار که مادر پروانه معنی اسم را پرسیده بود و چمران و دخترش برایش توضیح داده بودند، به چمران خیره خیره نگاه کرده بود و گفته بود که پروانه خود چمران است، گفته بود که چمران را می‌بیند که دارد در آتش می‌سوزد.... (مادر پروانه، کاهن قبیله بود.)

 

                      و اما لحظه زندگی ما کی فرا می رسد....



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

چمران

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۸۸، ۱۱:۴۶ ق.ظ
 
 

لحظه ...

در زندگی هر کسی، لحظاتی هست که می‌تواند یک‌دفعه مسیر زندگی را عوض کند. می‌تواند یکباره همه‌چیز را به هم بریزد یا نریزد فرق قهرمان‌ها با آدم‌های معمولی همین لحظه است و همین‌که این لحظه‌ در مورد آنها «می‌تواند». آرنستو چه گوارا مثلا این لحظه را درک کرد. آن وقتی که دولت آربنز گوزمان- رئیس‌جمهور محبوب گواتمالا- توسط یک کودتای آمریکایی سرنگون شد. همان لحظه بود که آرنستو از یک پزشک معمولی مثل هزاران پزشک دیگر، تبدیل شد به یک اسطوره درست است که او قبلا با موتور سیکلت‌اش به سفر دور قاره لاتین رفته بود و بدبختی‌ها را دیده بود اما آن لحظه خاص بود که آرنستو را به «چه» تبدیل کرد و گرنه خیلی‌های دیگر هم بودند که بدبختی‌های مردم قاره را دیده بودند؛ ندیده بودند؟ قصه چه گوارای ما که ماجرایش از آن آرژانتینی به مراتب هیجان‌انگیز تر هم هست درست یک همچنین نقطه‌ای دارد.

 
چمران

چمران مثل خیلی از دانشجوهای امروزی، از یک خانواده مذهبی می‌آید، درس می‌خواند، به خارج می‌رود، آنجا هم درس می‌خواند، دعای کمیل شب‌های جمعه راه می‌اندازد، توی مراکز علمی استخدام می‌شود و... تا اینجایش با قصه آدم‌های دیگری که می‌شناسیم خیلی فرق دارد؟ فوقش چمران آدم موفق‌تری بوده و جزو 10 دانشمند مطرح فیزیک  پلاسما در زمان خودش، همین. اما این «همین» یک جایی می‌شکند یک جایی چمران تصمیم می‌گیرد دیگر همین نباشد پشت پا می‌زند به همه امکانات علمی و پژوهشی و زندگی درینگه دنیا و می‌رود دنبال چریک بودن و مبارزه مسلحانه. آنجا، آن لحظه کی بوده؟ درست بعد از 15 خرداد 42.

15خرداد که شد، چمران 2 هفته تمام خودش را در خانه حبس کرد و فکر کرد... فکر کرد ... وقتی که بیرون آمد دیگر چمران سابق نبود. توی آن 2هفته چی گذشت؟ ما همین‌قدر می‌دانیم که چمران وقتی از خانه، از لحظه بیرون آمده، گفته حاصل مطالعات و تحقیقات علمی او می‌شود همین تانک‌هایی که مردمش را به کشتن می‌دهد. دیگر چه؟ دیگر برای ما چیزی معلوم نیست.

چمران در آمریکا با یک دختر دانشجوی سرخ‌پوست ازدواج کرده بود. اسم ایرانی هم برایش گذاشته بود؛ پروانه ...

یک بار که مادر پروانه معنی اسم را پرسیده بود و چمران و دخترش برایش توضیح داده بودند، به چمران خیره خیره نگاه کرده بود و گفته بود که پروانه خود چمران است، گفته بود که چمران را می‌بیند که دارد در آتش می‌سوزد.... (مادر پروانه، کاهن قبیله بود.)

 

                      و اما لحظه زندگی ما کی فرا می رسد....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۳/۳۱
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی