قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۱۵ ب.ظ

شوخ طبعی های جنگ

مناجات با ولوم بالا

e f ' , ' *  ( '  h d h e  ( ' d '

 سرانجام نیروهای گردان از گرد راه رسیدند و به خیمه هایی که ما بنا کرده بودیم رونق و صفا بخشیدند روزهای خوب شیخ صله هیچگاه از یادمان رفتنی نیست. حمید پایمرد ، پشت چادر گروهان، قبری کوچک کنده بودو شب ها در آن برای خود حال و هوایی داشت. او که در هر حالی دست از شوخی بر نمی داشت، نیمه های شب صدایش را در خال مناجات بلند می کرد و به قول معروف « ولوم» صدایش را می برد بالا تا با این کار، هم سر به سر بچه ها گذاشته باشد و هم آنها را برای نماز شب بیدار کند درست مثل برنامه ای که ابوالفضل شجاعی و رنجه با هم داشتند. آن رو هنگام سحر و نافله شب که فرا می رسید، به بازی کردن یک نمایش ساختگی دست می زند که حاصل آن چیزی جز بیدار کردن بقیه بچه ها برای نماز شب نبود.

او که در هر حالی دست از شوخی بر نمی داشت، نیمه های شب صدایش را در حال مناجات بلند می کرد و به قول معروف « ولوم» صدایش را می برد بالا تا با این کار، هم سر به سر بچه ها گذاشته باشد و هم آنها را برای نماز شب بیدار کند درست مثل برنامه ای که ابوالفضل شجاعی و رنجه با هم داشتند.

طبق قرار قبلی، رنجه برای اقامه نماز شب از خواب بر می خواست و برای گرفتن وضو از چادر خارج می شد. در حین خارج شدن، شجاعی پشت پایی به او می زند و رنجه خود را به زمین می انداخت. ابوالفضل هم از خواب بلند می شد و می گفت: « جلو پات رو نگاه کن! ما رو از خواب بیدار کردی. توی کمرت بخوره اون نماز شبت که می خونی!»

این طوری بود که از جر و بحث و داد و بیداد ساختگی این دو تا نه تنها بچه های گروهان که کل بچه های گردان از خواب می پریدند و سحر را در می یافتند.

ولی ما که اهل نماز شب نبودیم، بعد از چند شب که حمید این بلا را سرمان آورد و خوابمان را به هم زد، به یک یورش قبرش را خراب کرده، او را به جای دیگر کوچ دادیم. او هم رفت و پشت چادر یکی از دسته ها بساطش را پهن کردو ما را از شر داد و هوار شبانه اش راحت ساخت.

منبع : مقام محمود



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

شوخ طبعی های جنگ

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۱۵ ب.ظ

مناجات با ولوم بالا

e f ' , ' *  ( '  h d h e  ( ' d '

 سرانجام نیروهای گردان از گرد راه رسیدند و به خیمه هایی که ما بنا کرده بودیم رونق و صفا بخشیدند روزهای خوب شیخ صله هیچگاه از یادمان رفتنی نیست. حمید پایمرد ، پشت چادر گروهان، قبری کوچک کنده بودو شب ها در آن برای خود حال و هوایی داشت. او که در هر حالی دست از شوخی بر نمی داشت، نیمه های شب صدایش را در خال مناجات بلند می کرد و به قول معروف « ولوم» صدایش را می برد بالا تا با این کار، هم سر به سر بچه ها گذاشته باشد و هم آنها را برای نماز شب بیدار کند درست مثل برنامه ای که ابوالفضل شجاعی و رنجه با هم داشتند. آن رو هنگام سحر و نافله شب که فرا می رسید، به بازی کردن یک نمایش ساختگی دست می زند که حاصل آن چیزی جز بیدار کردن بقیه بچه ها برای نماز شب نبود.

او که در هر حالی دست از شوخی بر نمی داشت، نیمه های شب صدایش را در حال مناجات بلند می کرد و به قول معروف « ولوم» صدایش را می برد بالا تا با این کار، هم سر به سر بچه ها گذاشته باشد و هم آنها را برای نماز شب بیدار کند درست مثل برنامه ای که ابوالفضل شجاعی و رنجه با هم داشتند.

طبق قرار قبلی، رنجه برای اقامه نماز شب از خواب بر می خواست و برای گرفتن وضو از چادر خارج می شد. در حین خارج شدن، شجاعی پشت پایی به او می زند و رنجه خود را به زمین می انداخت. ابوالفضل هم از خواب بلند می شد و می گفت: « جلو پات رو نگاه کن! ما رو از خواب بیدار کردی. توی کمرت بخوره اون نماز شبت که می خونی!»

این طوری بود که از جر و بحث و داد و بیداد ساختگی این دو تا نه تنها بچه های گروهان که کل بچه های گردان از خواب می پریدند و سحر را در می یافتند.

ولی ما که اهل نماز شب نبودیم، بعد از چند شب که حمید این بلا را سرمان آورد و خوابمان را به هم زد، به یک یورش قبرش را خراب کرده، او را به جای دیگر کوچ دادیم. او هم رفت و پشت چادر یکی از دسته ها بساطش را پهن کردو ما را از شر داد و هوار شبانه اش راحت ساخت.

منبع : مقام محمود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۵/۲۰
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی