قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ق.ظ

راز یک شهید

راز یک شهید

چند لحظه کوتاه با شهدا و زرمندگان جنگ ایران و عراق

راز یک شهید

راز انگشتر یک شهید

عملیـــات کربلای 8 نزدیک بود. آمد و انگشترش را به من داد و گفت این انگشتر پیش شما باشد،من در این عملیات به شهادت میرسم.

با اصرار زیاد راز این انگشتر را از او پرسیدم، نامه ای را درآورد وامضاء چند شهید را نشان داد.

آن نامه در حقیقت عهدی بود که در آن تعدادی از بچه ها به هم قول داده بودند که اگر یکی شهید شد بعد از شهادتش به بقیه بگوید که چه چیز مانع شهادتشان شده است.

آن نامه را در آورد و گفت آخرین بار که به مرخصی رفته بودم به مزار شهیدی که پای این نامه را 3بار امضاء کرده بود رفتم وکلنگی را هم با خودم بردم. کلنگ و نامه را بالای سنگ مزارش گذاشتم ، گریه کردم و گفتم  اگر تا صبح به من نگویی چرا شهید نمیشوم مزارت را خراب میکنم.

نزدیک های صبح بود که در خواب دیدم که انگشتر دستش را نشان داد وبعد هم به سرعت ناپدید شد از خواب که بیدار شدم فهمیدم که به این انگشتر دلبستگی زیادی پیدا کرده ام چون که این انگشتر را عزیزی به من هدیه داده بود و به آن وابستگی داشتم. برای همین این انگشتر را به تو میدهم تا خیالم راحت باشد که هیچ گونه وابستگی به این دنیا ندارم.

 این را گفت و رفت و در همان عملیات کربلای 8 بود که شهید دهستانی به مقام شهادت نائل آمد.

بیت‌المال را هدر دادم...

 هلی‌کوپتر عراقی امان بچه‌ها را بریده بود و دایم منطقه را بمباران می‌کرد.

حسین رفت سراغ موشک مالیوتکای بچه‌های لشکر 25 کربلا که نزدیک‌مان بودند و موشک را به طرف هلی‌کوپتر شلیک کرد،

هلی‌کوپتر مسیرش را عوض کرد و از منطقه دور شد و دیگر برنگشت،

تا دو روز با کسی صحبت نمی‌کرد می‌گفت اون موشک مال بیت‌المال بود و می‌بایست به هدف بخوره،من مال بیت‌المال رو تلف کردم.

خاطره‌ای از مدیریت سردار شهید"حسین نادری" فرمانده گردان 416 لشکر 41 ثارالله



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

راز یک شهید

چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ق.ظ

راز یک شهید

چند لحظه کوتاه با شهدا و زرمندگان جنگ ایران و عراق

راز یک شهید

راز انگشتر یک شهید

عملیـــات کربلای 8 نزدیک بود. آمد و انگشترش را به من داد و گفت این انگشتر پیش شما باشد،من در این عملیات به شهادت میرسم.

با اصرار زیاد راز این انگشتر را از او پرسیدم، نامه ای را درآورد وامضاء چند شهید را نشان داد.

آن نامه در حقیقت عهدی بود که در آن تعدادی از بچه ها به هم قول داده بودند که اگر یکی شهید شد بعد از شهادتش به بقیه بگوید که چه چیز مانع شهادتشان شده است.

آن نامه را در آورد و گفت آخرین بار که به مرخصی رفته بودم به مزار شهیدی که پای این نامه را 3بار امضاء کرده بود رفتم وکلنگی را هم با خودم بردم. کلنگ و نامه را بالای سنگ مزارش گذاشتم ، گریه کردم و گفتم  اگر تا صبح به من نگویی چرا شهید نمیشوم مزارت را خراب میکنم.

نزدیک های صبح بود که در خواب دیدم که انگشتر دستش را نشان داد وبعد هم به سرعت ناپدید شد از خواب که بیدار شدم فهمیدم که به این انگشتر دلبستگی زیادی پیدا کرده ام چون که این انگشتر را عزیزی به من هدیه داده بود و به آن وابستگی داشتم. برای همین این انگشتر را به تو میدهم تا خیالم راحت باشد که هیچ گونه وابستگی به این دنیا ندارم.

 این را گفت و رفت و در همان عملیات کربلای 8 بود که شهید دهستانی به مقام شهادت نائل آمد.

بیت‌المال را هدر دادم...

 هلی‌کوپتر عراقی امان بچه‌ها را بریده بود و دایم منطقه را بمباران می‌کرد.

حسین رفت سراغ موشک مالیوتکای بچه‌های لشکر 25 کربلا که نزدیک‌مان بودند و موشک را به طرف هلی‌کوپتر شلیک کرد،

هلی‌کوپتر مسیرش را عوض کرد و از منطقه دور شد و دیگر برنگشت،

تا دو روز با کسی صحبت نمی‌کرد می‌گفت اون موشک مال بیت‌المال بود و می‌بایست به هدف بخوره،من مال بیت‌المال رو تلف کردم.

خاطره‌ای از مدیریت سردار شهید"حسین نادری" فرمانده گردان 416 لشکر 41 ثارالله

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۰۴
سعید

نظرات  (۴)

سلام وب بسیار جالبی و تاثیر گذاری دارین خوشحال میشم به وبم سر بزنید
کاش همه مان به خون شهدا احترام میذاشتیم وای که چه طور میشه دیگه تو روی شهدا نگاه میکنیم
الهی..
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم ، نکند فرق به حالم ، چه برانی ، چه بخوانی ، چه به اوجـــم برسانی ، چه به خاکم بکشانی،
نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی ...
خیلی التماس دعا ...
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۸:۴۷ راهیان خوشبختی
سلام وب خوبی دارین خوشحال می شم به وب منم سر بزنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی