قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

یادی از شهید مظلوم ، محمد فرومندی

یادی از شیر بچه مظلوم خطه خورشید 

شهید محمد فرومندی


گفتم: «برادر محمد یادتون هست روزی که دکتر معمار پانسمان زخمتون رو عوض می‌کرد. ما داشتیم گریه می‌کردیم؛ اما شما خیلی عادی نگاهمون می‌کردی و حرف می‌زدی تا آخرش حتی یه آخ هم نگفتی!»


0119102051-news-thumb1.jpg

به گمانم سال ٦٢ بود که مجروح شده بود. آورده بودنش سبزوار تا خانواده‌اش به او رسیدگی بیشتری کنند. چند ساعتی بیشتر نمی‌شد که از منطقه جنگی آمده بودم که این خبر را فهمیدم.

همان‌جا با حسین محمدیان- که بعدها به شهادت رسید- بدون معطلی رفتیم عیادتش.
خانه‌اش پر از جمعیت بود. معلوم بود همه مردم خبر آمدنش را شنیده‌اند. محمد که وسط هال دراز کشیده بود تا چشمش به ما دو نفر افتاد به خودش تکانی داد و خواست بنشیند که نگذاشتیم بعد از حال و احوال و روبوسی گرم و گیرا، کنارش نشستیم.

خیلی از آن‌هایی را که برای ملاقاتش آمده بودند، می‌شناختیم، همان‌هایی بودند که بی‌مهری‌های زیادی در حقش کرده بودند. حالا با دسته گل و شیرینی آمده بودند سرسلامتی، نمی‌دانم شاید هم دلجویی و معذرت‌خواهی، هنوز سر صحبتمان با محمد باز نشده بود که یکی گفت: آقای دکتر معمار تشریف آوردند. لطفا اتاق را خالی کنید. دکتر معمار، جراح عمومی بود که برای تعویض پانسمانش آمده بود. ما هم مثل بقیه بلندشدیم تا به اتاق دیگر برویم که گفت: «شماها بمونین.»


خیلی از آن‌هایی را که برای ملاقاتش آمده بودند، می‌شناختیم، همان‌هایی بودند که بی‌مهری‌های زیادی در حقش کرده بودند. حالا با دسته گل و شیرینی آمده بودند سرسلامتی، نمی‌دانم شاید هم دلجویی و معذرت‌خواهی


وقتی اتاق خلوت شد دکتر دست‌به‌کار تعویض پانسمان شد. تا روی زخم را باز کرد یک‌هو تکانی خوردم. ترکش خمپاره حفره‌ای توی کمرش ایجاد کرده بود که دل آدم از دیدن آن صحنه ریش می‌شد. هم من و هم حسین از دیدن آن زخم عمیق کم آوردیم و هر دو بدون اختیار زدیم زیر گریه... آخر با همه وجود دوستش داشتیم و نمی‌توانستیم او را در آن حال ببینیم. برخلاف حس‌وحالی که ما دو نفر داشتیم. دکتر معمار با خونسردی هرچه تمام‌تر، پنبه‌های آغشته به مواد ضدعفونی را با قیچی داخل زخم فرو می‌کرد و به‌آرامی دور می‌داد تا همه جوانب زخم را ضدعفونی کند.

mohamad foromandi.jpg

بی‌خیال‌تر و آرام‌تر از دکتر خود محمد بود که حتی چشم‌هایش را هم نبسته بود چه رسد به آنکه بخواهد فشار دندان‌هایش به هم، درد را در وجودش مهار کند. همان کاری که اکثر ما موقع درد می‌کنیم! محمد گویی در عالم دیگری بود و اصلا درد را احساس نمی‌کرد.

عملیات طاقت‌فرسای ضدعفونی و پانسمان زخم که تمام شد، دکتر معمار رفت و باز اتاق شلوغ شد؛ اما این‌بار شلوغ‌تر از قبل. دیگر صلاح نبود بیشتر بمانیم یا بخواهیم نعمت دیدار او را از دیگران سلب کنیم.

از این موضوع مدتی گذشت تا اینکه قرار شد باهم برویم اهواز، در قطار فرصت خوبی بود تا از هر دری صحبت کنیم. یادم آمد از آن مجروحیت و تحمل زیادش بپرسم. گفتم: «برادر محمد یادتون هست روزی که دکتر معمار پانسمان زخمتون رو عوض می‌کرد. ما داشتیم گریه می‌کردیم؛ اما شما خیلی عادی نگاهمون می‌کردی و حرف می‌زدی تا آخرش حتی یه آخ هم نگفتی!»

محمد با حالت لبخند حرفی زد که یادگاری خوبی شد. گفت: «وقتی بدنی برای خدا جراحت بردارد، تحملش رو هم خدا می‌ده، اصلا زخم و مجروحیت برای خدا که درد نداره، داره؟»

shahid-foromandi-300x160.jpg

من که مانده بودم چه جوابی بدهم، فقط گفتم: «آره همین‌طوره، این تحمل کردن‌ها هم کار خداست...» همین جملات کوتاه بود تا برای چندمین بار بفهمم که او حرفش با عملش یکی است.

سردار شهید محمد فرومندی جانشین لشکر٥ نصر خراسان در عملیات کربلای٥ به آرامش ابدی رسید.
حمیدرضا صدوقی 



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

یادی از شهید مظلوم ، محمد فرومندی

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

یادی از شیر بچه مظلوم خطه خورشید 

شهید محمد فرومندی


گفتم: «برادر محمد یادتون هست روزی که دکتر معمار پانسمان زخمتون رو عوض می‌کرد. ما داشتیم گریه می‌کردیم؛ اما شما خیلی عادی نگاهمون می‌کردی و حرف می‌زدی تا آخرش حتی یه آخ هم نگفتی!»


0119102051-news-thumb1.jpg

به گمانم سال ٦٢ بود که مجروح شده بود. آورده بودنش سبزوار تا خانواده‌اش به او رسیدگی بیشتری کنند. چند ساعتی بیشتر نمی‌شد که از منطقه جنگی آمده بودم که این خبر را فهمیدم.

همان‌جا با حسین محمدیان- که بعدها به شهادت رسید- بدون معطلی رفتیم عیادتش.
خانه‌اش پر از جمعیت بود. معلوم بود همه مردم خبر آمدنش را شنیده‌اند. محمد که وسط هال دراز کشیده بود تا چشمش به ما دو نفر افتاد به خودش تکانی داد و خواست بنشیند که نگذاشتیم بعد از حال و احوال و روبوسی گرم و گیرا، کنارش نشستیم.

خیلی از آن‌هایی را که برای ملاقاتش آمده بودند، می‌شناختیم، همان‌هایی بودند که بی‌مهری‌های زیادی در حقش کرده بودند. حالا با دسته گل و شیرینی آمده بودند سرسلامتی، نمی‌دانم شاید هم دلجویی و معذرت‌خواهی، هنوز سر صحبتمان با محمد باز نشده بود که یکی گفت: آقای دکتر معمار تشریف آوردند. لطفا اتاق را خالی کنید. دکتر معمار، جراح عمومی بود که برای تعویض پانسمانش آمده بود. ما هم مثل بقیه بلندشدیم تا به اتاق دیگر برویم که گفت: «شماها بمونین.»


خیلی از آن‌هایی را که برای ملاقاتش آمده بودند، می‌شناختیم، همان‌هایی بودند که بی‌مهری‌های زیادی در حقش کرده بودند. حالا با دسته گل و شیرینی آمده بودند سرسلامتی، نمی‌دانم شاید هم دلجویی و معذرت‌خواهی


وقتی اتاق خلوت شد دکتر دست‌به‌کار تعویض پانسمان شد. تا روی زخم را باز کرد یک‌هو تکانی خوردم. ترکش خمپاره حفره‌ای توی کمرش ایجاد کرده بود که دل آدم از دیدن آن صحنه ریش می‌شد. هم من و هم حسین از دیدن آن زخم عمیق کم آوردیم و هر دو بدون اختیار زدیم زیر گریه... آخر با همه وجود دوستش داشتیم و نمی‌توانستیم او را در آن حال ببینیم. برخلاف حس‌وحالی که ما دو نفر داشتیم. دکتر معمار با خونسردی هرچه تمام‌تر، پنبه‌های آغشته به مواد ضدعفونی را با قیچی داخل زخم فرو می‌کرد و به‌آرامی دور می‌داد تا همه جوانب زخم را ضدعفونی کند.

mohamad foromandi.jpg

بی‌خیال‌تر و آرام‌تر از دکتر خود محمد بود که حتی چشم‌هایش را هم نبسته بود چه رسد به آنکه بخواهد فشار دندان‌هایش به هم، درد را در وجودش مهار کند. همان کاری که اکثر ما موقع درد می‌کنیم! محمد گویی در عالم دیگری بود و اصلا درد را احساس نمی‌کرد.

عملیات طاقت‌فرسای ضدعفونی و پانسمان زخم که تمام شد، دکتر معمار رفت و باز اتاق شلوغ شد؛ اما این‌بار شلوغ‌تر از قبل. دیگر صلاح نبود بیشتر بمانیم یا بخواهیم نعمت دیدار او را از دیگران سلب کنیم.

از این موضوع مدتی گذشت تا اینکه قرار شد باهم برویم اهواز، در قطار فرصت خوبی بود تا از هر دری صحبت کنیم. یادم آمد از آن مجروحیت و تحمل زیادش بپرسم. گفتم: «برادر محمد یادتون هست روزی که دکتر معمار پانسمان زخمتون رو عوض می‌کرد. ما داشتیم گریه می‌کردیم؛ اما شما خیلی عادی نگاهمون می‌کردی و حرف می‌زدی تا آخرش حتی یه آخ هم نگفتی!»

محمد با حالت لبخند حرفی زد که یادگاری خوبی شد. گفت: «وقتی بدنی برای خدا جراحت بردارد، تحملش رو هم خدا می‌ده، اصلا زخم و مجروحیت برای خدا که درد نداره، داره؟»

shahid-foromandi-300x160.jpg

من که مانده بودم چه جوابی بدهم، فقط گفتم: «آره همین‌طوره، این تحمل کردن‌ها هم کار خداست...» همین جملات کوتاه بود تا برای چندمین بار بفهمم که او حرفش با عملش یکی است.

سردار شهید محمد فرومندی جانشین لشکر٥ نصر خراسان در عملیات کربلای٥ به آرامش ابدی رسید.
حمیدرضا صدوقی 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی