قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

به کجا رسیدید؟

 

ما هم رفتیم
به یک مهمونی که با پر رویی، خودمون ، خودمون رو دعوت کردیم
دعا کنید محرم بشیم
دعا کنید موندگار بشم
حلال کنید


راهیان نور

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!

اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

 

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!

اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم


به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود.
طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند...

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۱۵
سعید

  وقتی دست شهید خرازی قطع شد


 
  • ایشان در سال 1365 و در جریان عملیات کربلای 5 شربت شهادت نوشید اما سه سال قبل، در اسفند ماه و طی عملیات خیبر، با آتشبار مستقیم دشمن به شدت مجروح شد و دست راستش قطع گردید.

اسفند ماه مصادف است با سالگرد شهادت علمدار لشکر 14 امام حسین(ع) و عشقِ رزمندگان اصفهانی، حاج حسین خرازی. ایشان در سال 1365 و در جریان عملیات کربلای 5 شربت شهادت نوشید اما سه سال قبل، در اسفند ماه و طی عملیات خیبر، با آتشبار مستقیم دشمن به شدت مجروح شد و دست راستش قطع گردید.

عکسی که می بینید، تصویری است استثنایی و کمتر دیده شده از حاج حسین خرازی که ساعاتی پس از مجروح شدن در عملیات خیبر،پس از پایان عمل جراحی بی هوش روی تخت اتاق عمل قرار دارد.
شادی روحش صلوات

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۵۵
سعید

شهادت دُرّ گرانبهایی است

شهادت دُرّ گرانبهایی است که بعد از جنگ به هر کس نمی دهند.مقام معظم رهبری .

متن زیر قسمتی از وصیت نامه شهدا است در ارزوی شهادت. یادشان گرامی.

شهادت دُرّ گرانبهایی است

خداوندا، تو شاهدى از آن لحظه ‏اى که از خانه مان خارج شدم فقط به خاطر تو و براى رضاى تو آمدم. خدایا، پدر و مادرم و خانواده ‏ام و دوستانم را ترک گفتم، زیرا عشق من به تو مهم‏تر و مهم‏تر از دوستى با آنان بود.

خداوند را سپاس مى‏گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورد و به من توانایى داد تا در صف جندالّله قرار گیرم.
شهید محمد حسین حقانی ولی پور

خدایا، به من توفیق ده. که نیمه شب‏ها صداى العفو، العفو خود را بلند کنم. و دلم مى‏خواهد در راهت خندان شهید شوم.
شهید حسین حیدرى

پروردگارا، دوست دارم در کنار شهیدان والامقام حنظله و همچون آن شهید مظلوم از شهیدان بى غسل و کفن باشم.
شهید محمدرضا توکلیان

پروردگارا، شاهد باش که چگونه شادى و مهربانى و چهره ‏هاى سرشار از ایمان در این لحظه‏ هاى مقدس در سیماى این عزیزان هست، پس بیا به لطف خودت عنایت و بزرگوارى و رحمتت را در این ساعات آخر که چند ساعتى بیشتر به لحظه موعود نیست، عطا کن و من حقیر را عفو کن.
شهید مرتضى توحیدى

خدایا! بارالها پروردگارا، معبودا، معشوقا، مولایم، من ناتوان توان تحمل درد از دست دادن پاهایم را ندارم، چگونه تحمل عذاب تو را مى‏توانم بکنم، خدایا! مرا ببخش و از گناهانم در گذر، تو کریم و رحیم هستى. خدایا ما با تو پیمان بسته ‏ایم و بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان مى‏مانیم و مانده ‏ایم.
شهید على‏اکبر رنجبر نجف آبادى

خدایا، بر من منت گذاشتى که بزرگ‏ترین نعمت خود را که شهادت و مرگ سرخ است به من هدیه کردى.
شهید ابراهیم نوروزى

پروردگارا، در این راه قدم مى‏نهیم و رضاى تو را بر رضاى خود مقدم دانسته و راضى به قضاى تو هستیم اگر در این راه غالب گشتیم و اگر مغلوب شدیم باز هم راضى هستیم. چه بسا، این سخن زیبا که هر چه از دوست رسد نیکوست.
شهید عبدالله جعفرى

خدایا، اگر لیاقت شهادت را نصیب من ساختى، بدنم را در میدان جنگ پاره، پاره نما که در روز محشر در پیشگاه سالار شهیدان حسین بن على (ع) شرمنده نباشم.

خدایا، ما وظیفه ى خود را درباره‏ى شکرگذارى نعمت‏هاى بیکران تو انجام نداده ‏ایم و قدر این هدف و کرامت، ندانستیم خودت، ما را در سایه مهرت محفوظ بدار و از آتش خشمت که براى کافران و منافقان و گناهکاران است، دور نگهدار.
شهید على اکبر جهانى

پروردگارا، اکنون که به این بنده ى حقیر توفیق عنایت فرموده، تا بتوانم در جبهه‏ هاى نبرد حق علیه باطل حضور پیدا کنم و در برابر وظیفه ‏ى شرعى و میهنى که به عهده دارم، عمل نمایم. همواره سپاسگزارم.
شهید عباسقلى بروز

خدایا، اگر لیاقت شهادت را نصیب من ساختى، بدنم را در میدان جنگ پاره، پاره نما که در روز محشر در پیشگاه سالار شهیدان حسین بن على (ع) شرمنده نباشم.
شهید على بیگى

خداوندا، از تو مى‏خواهم راه بسته شده کربلا را جهت زیارت خانواده شهدا، مفقودین، اسراء و معلولین به دست سپاه خودت مفتوح فرمایى.
شهید احیامحمد خانکلابى

خدایا! شاهد باش به عشق تو و در مسیر تو حرکت کرده ‏ام و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار دارم خدایا، من عاشق و خواهان شهادتم. نه بدین معنى که از دنیا فرار مى‏کنم، بلکه مى‏خواهم گناهانى که انجام داده ‏ام به واسطه رنج کشیدن در راه تو و ریختن خونم به خاطر تو پاک شود.
شهید رمضان ذاکرى

معبودا، این دنیاى فانى مرا سخت در خود جاى داده و گناهان و موانع‏ه اى بسیار دشوارى جلوى راهم قرار گرفته و نمى‏توانم به سوى تو بیایم و از تو مى‏خواهم که دست مرا بگیرى و نزد خودت ببرى و نزد کسانى که در راه تو شجاعانه جنگیدند و مظلومانه به لقاءالله پیوستند.
شهید محمدعلى رحیمى

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۳۶
سعید