قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ب.ظ

نباید که فقط به فکر خودمان باشیم ...

نباید که فقط به فکر خودمان باشیم ...


وقتی خانم راضیه قلی زاده همسر سردار شهید مهدی فرودی، از آن دوران صحبت میکند، آدم را میبرد به آن روزها که همدلی و عشق، سرلوحه ی زندگی مردم این سرزمین شده بود. و البته همیشه و در همه عصرها انسانهایی هستند که زخم زبان و نیش و کنایه شان دل آدمی را بدجور میرنجاند. از میان خاطرات شیرین و تلخ حاج خانم قلی زاده، در فراز و فرود زندگی با شهید فرودی، خاطره یک شب بارانی را که مرانیز منقلب کرد، برایتان بازگو میکنم.


1612339703308690572.jpg

به گمانم شب میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها بود. فرزند دومم را درراه داشتم. آسیه دختر کوچکم، آنشب مریض بود و تب شدیدی داشت. تنها بودم و کسی هم در خانه نبود تا بچه را به درمانگاه ببرد. خودم دست به کار شدم و آسیه را بغل کردم و از خانه زدم بیرون.

اتفاقا آنشب باران شدیدی هم میبارید. چادرم را کشیدم روی سرش و تا مطب دکتر پیاده رفتم. وقتی به مطب رسیدم، از سر تا پایم آب میچکید. چند نفری که در مطب منتظر بودند تا نوبتشان بشود، با دیدن سر و وضع من خنده شان گرفت. خیلی از برخوردشان ناراحت شدم.

خدا رو شکر دکتر آشنا بود و تا در اتاق را باز کرد و مرا دید، گفت: خانم فرودی، بچه را بیاورید. بارها اتفاق افتاده بود که تنها رفته بودم، میدانست که شوهرم همراهم نیست. خیلی به ما محبت داشت. بدون نوبت آسیه را معاینه کرد و برایش دارو نوشت.

داروهای آسیه را گرفتم و همانطور که آمده بودم، زیرباران پیاده به سمت خانه راه افتادم. از برخورد آن چند نفر دلم شکسته بود و بغض کرده بودم.

همانطور که تند و سریع قدم برمیداشتم تا زودتر به خانه برسم، در دلم با خدا صحبت میکردم.

گفتم خدایا! تو خودت میدانی که شوهر من، در جبهه ها در حال خدمت به همین مردمه، برای اینکه این آدمها تو آسایش باشن ولی بعضی ها در کنار شوهرشون راحت دارن زندگیشونو میکنن و بی خبر از همه جا، به من و امثال من میخندند. چرا باید اینطور باشه؟

همانطور با خدا حرف میزدم و گریه میکردم. به خانه که رسیدم زنگ در را زدم، مهدی در را باز کرد و وقتی مرا در آن وضع و حال دید، تعجب کرد و گفت: چرا زیر این بارون تنها رفتی؟ میگفتی یکی از بچه ها با ماشین بیاد شما رو برسونه! ***

گفتم نخواستم مزاحم کسی باشم. همانطور که بچه را از بغل من میگرفت، گفت: خب حداقل با ماشین برمیگشتی که اینقدر اذیت نشید.

6330886493479882176.jpg

گفتم: منکه خیس شده بودم، دیگه فاصله اش اونقدر نبود که با ماشین بیام. با ناراحتی گفت: شما نباید رودربایستی کنید. این وظیفه ماست. هر کدام از ما که مرخصی باشیم، باید تا بیست خانواده را رسیدگی کنیم. کاری داشتند انجام بدیم. الان اوضاع فرق میکنه. زمان جنگه. نباید که فقط به فکر خودمون باشیم.

بعدها میگفت: اگه چنین شجاعتی نداشتی و من اطمینان نداشتم، فکر و حواسم همه ش اینجا بود و خیالم از بابت شما و زندگیم آسوده نبود.

*******************************

*** پی نوشت :

منظور شهید فرودی چندی از بهترین و صمیمی ترین دوستانشان بودند که در مواقع لزوم از هیچ کمکی در حق هم و در حق خانواده شهید فرودی دریغ نمیکردند و فقط کافی بود که همسر بزرگوار این شهید عزیز با این بزرگواران تماس بگیرند تا برای دکتر بردن فرزند شهید فرودی اقدام نمایند




نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

نباید که فقط به فکر خودمان باشیم ...

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ب.ظ

نباید که فقط به فکر خودمان باشیم ...


وقتی خانم راضیه قلی زاده همسر سردار شهید مهدی فرودی، از آن دوران صحبت میکند، آدم را میبرد به آن روزها که همدلی و عشق، سرلوحه ی زندگی مردم این سرزمین شده بود. و البته همیشه و در همه عصرها انسانهایی هستند که زخم زبان و نیش و کنایه شان دل آدمی را بدجور میرنجاند. از میان خاطرات شیرین و تلخ حاج خانم قلی زاده، در فراز و فرود زندگی با شهید فرودی، خاطره یک شب بارانی را که مرانیز منقلب کرد، برایتان بازگو میکنم.


1612339703308690572.jpg

به گمانم شب میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها بود. فرزند دومم را درراه داشتم. آسیه دختر کوچکم، آنشب مریض بود و تب شدیدی داشت. تنها بودم و کسی هم در خانه نبود تا بچه را به درمانگاه ببرد. خودم دست به کار شدم و آسیه را بغل کردم و از خانه زدم بیرون.

اتفاقا آنشب باران شدیدی هم میبارید. چادرم را کشیدم روی سرش و تا مطب دکتر پیاده رفتم. وقتی به مطب رسیدم، از سر تا پایم آب میچکید. چند نفری که در مطب منتظر بودند تا نوبتشان بشود، با دیدن سر و وضع من خنده شان گرفت. خیلی از برخوردشان ناراحت شدم.

خدا رو شکر دکتر آشنا بود و تا در اتاق را باز کرد و مرا دید، گفت: خانم فرودی، بچه را بیاورید. بارها اتفاق افتاده بود که تنها رفته بودم، میدانست که شوهرم همراهم نیست. خیلی به ما محبت داشت. بدون نوبت آسیه را معاینه کرد و برایش دارو نوشت.

داروهای آسیه را گرفتم و همانطور که آمده بودم، زیرباران پیاده به سمت خانه راه افتادم. از برخورد آن چند نفر دلم شکسته بود و بغض کرده بودم.

همانطور که تند و سریع قدم برمیداشتم تا زودتر به خانه برسم، در دلم با خدا صحبت میکردم.

گفتم خدایا! تو خودت میدانی که شوهر من، در جبهه ها در حال خدمت به همین مردمه، برای اینکه این آدمها تو آسایش باشن ولی بعضی ها در کنار شوهرشون راحت دارن زندگیشونو میکنن و بی خبر از همه جا، به من و امثال من میخندند. چرا باید اینطور باشه؟

همانطور با خدا حرف میزدم و گریه میکردم. به خانه که رسیدم زنگ در را زدم، مهدی در را باز کرد و وقتی مرا در آن وضع و حال دید، تعجب کرد و گفت: چرا زیر این بارون تنها رفتی؟ میگفتی یکی از بچه ها با ماشین بیاد شما رو برسونه! ***

گفتم نخواستم مزاحم کسی باشم. همانطور که بچه را از بغل من میگرفت، گفت: خب حداقل با ماشین برمیگشتی که اینقدر اذیت نشید.

6330886493479882176.jpg

گفتم: منکه خیس شده بودم، دیگه فاصله اش اونقدر نبود که با ماشین بیام. با ناراحتی گفت: شما نباید رودربایستی کنید. این وظیفه ماست. هر کدام از ما که مرخصی باشیم، باید تا بیست خانواده را رسیدگی کنیم. کاری داشتند انجام بدیم. الان اوضاع فرق میکنه. زمان جنگه. نباید که فقط به فکر خودمون باشیم.

بعدها میگفت: اگه چنین شجاعتی نداشتی و من اطمینان نداشتم، فکر و حواسم همه ش اینجا بود و خیالم از بابت شما و زندگیم آسوده نبود.

*******************************

*** پی نوشت :

منظور شهید فرودی چندی از بهترین و صمیمی ترین دوستانشان بودند که در مواقع لزوم از هیچ کمکی در حق هم و در حق خانواده شهید فرودی دریغ نمیکردند و فقط کافی بود که همسر بزرگوار این شهید عزیز با این بزرگواران تماس بگیرند تا برای دکتر بردن فرزند شهید فرودی اقدام نمایند


نظرات  (۲)

سلام بر شما
وبلاگ زیبا و دلنشینی دارید و اسم وبلاگ هم بسیار زیباست فکه313
ان شاالله عاقبت بخیر شوید
التماس دعا
سلام بر شما
وبلاگ زیبا و دلنشینی دارید و اسم وبلاگ هم بسیار زیباست فکه313
ان شاالله عاقبت بخیر شوید
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی