قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

نیمه پنهان جنگ ایران و عراق۲ 

جنگ ایران و عراق یکی از پیچیده ترین جنگهای جهان و منطقه بود و ما اکنون در شرایطی قرار گرفته‌ایم که لحظه به لحظه اسرار و ناگفته هایی از این جنگ منتشر می شود. بخشی از حقیقت، درون جنگ ماست و بخشی دیگر آن در دست 26 کشوری است که چرخ های ماشین جنگی عراق را روغن می زدند.  به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌کنیم:

نیمه های پنهان جنگ ایران و عراق 2

مصر کانالی برای فروش تسلیحات ناتو

آلن فریدمن(محقق و نویسنده امریکایی):

«در طول دهه 80 حسنی مبارک رئیس جمهور مصر حدود 5/3 میلیارد دلار موشک و تسلیحات به عراق فروخت که صدام از پرداختن بهای آن امتناع کرد. در سال 1984 او با همکاران خود در دولت مصر به توافق رسید تا با عراق بر روی برنامه سری موشک های بالستیک دارای قابلیت هسته ای همکاری کند. این برنامه پروژه کندور 2 نام گرفت. مبارک در ملاقات خود با بوش در سال 1986،مصر را به کانالی برای صدور انواع گوناگون فناوری های موشکی ناتو که شرکت های پوشش اروپا به بغداد قاچاق می کردند تبدیل ساخت.»

بلژیک و ساخت پایگاه های نظامی برای عراق

«صدام در ژوئن 1982 قراردادی به ارزش 830 میلیون دلار با یک شرکت بلژیکی به نام سیکسکو امضا کرد. هدف از این طرح پر هزینه که به نام رمزی پروژه 505 خوانده می شد آن بود که برای جنگنده های پیشرفته عراقی 800 پناهگاه در عمق 50 متری زمین احداث گردد. سیکسکو که از اعتبارات صادراتی دولت بلژیک استفاده می نمود طی 4 سال 17 پایگاه هوایی و چند مقر نظامی در عراق ایجاد نمود. میراژهای عراق در جریان جنگ با ایران از همین پناهگاه ها خارج می شدند و به پرواز در آمدند. از دیگر شرکای صدام سایبترا کنسرسیوم بلژیکی بود که با جدیت تمام روی پروژه¬های عکاشات و القائم کار میکرد و یکی از بزرگترین کارخانه های آزمایشی و تولید فسفات جهان را در این دو منطقه بنا نمود.»

رئیس صنایع دفاع عراق :صدام سال 1990 را برای استفاده از بمب اتم در منطقه جنوبی جنگ تعیین کرده بود. آن روز تنها چیزی که برای صدام اهمیت داشت به پایان رساندن ساخت بمب اتم و استفاده از آن علیه ایران بود.

3) کمکهای هسته ای و سلاحهای غیر متعارف:

همکاریهای هسته ای برزیل

کنت تیمرمن(محقق و نویسنده امریکایی):

«در همان حال که فرانسه مشغول تکمیل راکتورهای هسته ای در عراق بود، صدام با برزیل قرار داد 10 ساله همکاری هسته ای امضا کرد. این قرارداد که در سال 1972 بسته شد به قدری محرمانه بود که دولت بعدی برزیل مدعی شد از محتوای آن بی خبر بوده است. در یکی از تبصره های قرارداد که به درخواست صدام گنجانده شده بود، برزیل متعهد می شد مقادیر زیادی اورانیوم طبیعی و غنی شده با درصد کم ، تکنولوژی هسته ای، تجهیزات و آموزش مربوطه را در اختیار عراق قرار دهد.»

فرانسه و اعطای یک بمب اتمی به عراق

ماجرای اهدای بمب اتمی به صدام رو در ادامه مطلب بخوانید . . .

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۱۷:۴۹
سعید

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود

نامه شهید بهروز مرادی به خواهرزاده‌اش راضیه

شهید بهروز مرادی در اول دی ماه 1335 در خرمشهر و در خانواده‌ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر، با شهید "محمدعلی جهان آرا" همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد.آنچه می خوانید نامه شهید بهروز مرادی به خواهرزاده‌اش راضیه است.

شهید بهروز مرادی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام. امیدوارم که در همه حال، لطف خدا شامل حال تو باشد. باید ببخشی از این که مدتی است در نوشتن نامه کوتاهی کرده ام. هر بار که خود را مهیا برای نوشتن می بینم، در خود احساس می‌کنم که کوهی از اندوه و نگرانی بر دوشم سنگینی می‌کند و همین باعث می‌شود که از ابراز آن خودداری کنم.

گاه احساس می‌کنم آنچه را که با آن درگیر هستیم یک درد است، و برای درمان آن، چاره را سخت می بینیم. مریضی های برگرفته میکروب و ویروس نیست بلکه چیزی است که بیشتر، شعله‌های سرکشی را می ماند که بند بند وجودمان را می سوزاند. فریاد گری هستیم که فریادی از او شنیده نمی‌شود. بجز خدا، با چه کسی باید سخن گفت؟

گویی‌ در این‌ انقلاب‌ تنها مانده‌ایم‌. کسی‌ نیست‌ که‌ بفهمد ما چه‌ می‌گوییم‌؛ دوستان مان‌ یکی‌ یکی‌ می‌روند ــ و دیگران‌ هم‌ در انتظار... می‌روند و می‌رویم‌، تا شاید آیندگان‌ را راهگشا باشیم‌. به‌ هر کجا که‌ می‌رویم‌، غریب‌ هستیم‌. همه‌ با ما بیگانه‌ شده‌اند. و ما خود نیز، از خود بی‌خودان‌ را می‌مانیم‌. آنها از این‌ که‌ ما به‌ راه‌ جنگ‌ کشیده‌ شده‌ایم‌، برای مان‌ دل‌ می‌سوزانند. گویی‌ ما به‌ منجلاب‌ فسادی‌ افتاده‌ایم‌ که‌ برای‌ نجات‌، نیاز به‌ منجیانی‌ آن چنانی‌ داریم‌!

راضیه‌؛ باید مرا ببخشی‌ که‌ برای‌ تو دردنامه‌ می‌نویسم‌. از ابراز هم?‌ آن چه که‌ در سینه‌ام‌ انباشته‌ است،‌ خود را ناتوان‌ می‌بینم‌. اما خوشحال‌ هستم‌ که‌ لااقل‌ کسی‌ هست‌ که‌ برای‌ او حرف هایم‌ را بگویم‌.

کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزی‌ بر این‌ انقلاب‌ فرود آیند و هر کدام‌ تکه‌ای‌ را به‌ یغما ببرند. و این‌ ما هستیم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهای‌ آنها را به گور خواهیم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ همه‌این‌ سختی‌ها، سپری‌ خواهد شد.
و خدا کند که‌ همه‌ از این‌ آزمایش‌ بزرگِ الهی‌، سربلند و پیروز بدر آییم‌؛ و به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازیم‌.

ما هر چه‌ در زندگی‌ داشتیم‌، به‌ امان‌ خدا رها کردیم‌. دنیا را گذاشتیم‌ برای‌ اهلش‌؛ برای‌ آنها که‌ دوست‌ دارند مثل‌ حیوان‌ باشند، بدون‌ این‌ که‌ تعهدی‌ در قبال‌ دیگران‌ احساس‌ بکنند. همیشه‌ در معرض‌ مهاجمان‌ مغرض‌ واقع‌ هستیم‌ که‌، چرا رفته‌اید آن جا آشیانه‌ کرده‌اید؟ گویی‌ مِلک‌ خدا، ملک‌ آنها است‌، و برای‌ ورود به‌ آن،‌ اجازه‌ از حضرات‌ باید داشت‌.

درد من‌ این‌ است‌ که‌ بعد از این‌ همه‌ مدت‌، باید به‌ بعضی‌ها فهماند که‌ این‌ کشور درحال‌ جنگ‌ است‌؛ و بدتر از آن‌، باید گفت‌ که‌ انقلابی‌ شده‌... و حالا در زمانی‌ واقع‌ شده‌ایم‌ که‌ جوان‌های‌ از خود گذشته‌اش‌ هر لحظه‌ در خون‌ خود می‌غلتند تا از کیان‌ اسلامی‌ خویش‌ دفاع‌ کنند.

اکبر شهید شد و او را توی‌ کوچه‌های‌ خلوت‌ و خاموش‌ آبادان‌ تا قبرستانی‌ که‌ شما آن را دیده‌ بودید، حمل‌ کردند؛ و برای‌ وداع‌ با او بجز اندک‌ رزمندگان‌ همدوشش‌، چند تا زن‌ پیر و جوان‌ بودند که‌ یکی‌ مادر او و دیگری‌ همسر جوان‌ و داغ‌ دیده‌اش‌ بود. امروز هم‌ علی‌ را منجمد و یخ‌زده‌ به‌ قم‌ آوردند و در ردیف‌ دیگر شهدا کاشتند. و پریروز هم‌ داخل‌ خرابه‌های‌ شهر، یک‌ جمجمه‌ انسان‌ پیدا شد که‌ گویا از قربانیان‌ روزهای‌ اول‌ جنگ‌ باشد؛ درحالی‌ که‌ هیچ‌ استخوانی‌ از اعضای‌ دیگر او وجود نداشت‌. همه‌این‌ سختی ها را می‌شود تحمل‌ کرد. اما درد این جاست‌ که‌ چرا هنوز که‌ هنوز است،‌ همه‌ سرگرم‌ مسائلی‌ جزئی‌ هستیم‌. هر کس‌ دیگری‌ را آماج‌ تهمت‌ و افترا قرار می‌دهد و خود را مبرّی‌ و مطهّر می‌داند.

گویی‌ قلب ها همه‌ قیراندود شده‌، و چشم ها را پرده‌ای‌ سیاه‌ فراگرفته‌. زبان‌ها سرخ‌ و زهرآگین‌ است‌ و قدم ها همه‌ سست‌ و لرزان‌، چون‌ اراده‌های‌شان‌ در تلاقی‌ با سختی ها.

حرص‌ می‌زنند. چون‌ موش‌، هر کس‌ به‌ سوراخ‌ خودش‌ خزیده‌. شکم ها انباشته‌ از مالی‌ است‌ که‌ در حلالی‌ آن‌ شک‌ باید کرد. حرف ها همه‌ دو پهلوست‌. صداقت‌ کلام‌ و شیوایی‌ بیان‌، گویی‌ به‌ گور سپرده‌ شده‌. بازار قسم های‌ دروغ‌ به‌ اوج‌ رسیده‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مردانگی‌ به‌ پایان‌.

توی‌ ترازوی‌ کاسب‌ محل‌، یک‌ طرفش‌ جنس‌ مشتری‌ است‌ و طرف‌ دیگرش‌ سنگ‌ پدر سوختگی‌. اگر حرف‌ هم‌ بزنی،‌ گستاخ‌ است‌ و بی‌حیا، تو را با توپ‌ و تشر میخکوب‌ می‌کند.

 انقلاب‌ به‌ مانعی‌ بزرگ‌ (هواهای‌ درونی‌) رسیده‌ و برای‌ عبور از آن،‌ خیلی‌ها در گل‌ گیر کرده‌اند؛ و بلندپروازان‌ و دوراندیشان‌، به‌ سرعت‌ نور عبور کرده‌اند.

گویی‌ مانعی‌ در بین‌ نبوده‌ و اکنون‌ در معراج‌، به‌ صف‌ سرخ‌ جامگان‌ پیوسته‌اند، و حریصان‌ و دنیاطلبان‌ چنان‌ درجا زده‌اند که‌ بوی‌ تعفن‌، محیط شان‌ را پوشانده‌. امروز خداوند نعمت‌ خودش‌ را شامل‌ حال‌ ما بندگان‌ نموده‌ و با اعطای‌ این‌ نعمت‌ بزرگ‌، همگی‌ در معرض‌ یک‌ آزمایش‌ الهی‌ قرار گرفته‌ایم‌.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و نق‌ زن‌های‌ حرفه‌ای،‌ درجا می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و راحت‌طلبان‌ عافیت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلی‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پیچ‌ کرده‌اند؛ و در عزای‌ از دست‌ رفتن‌ آزادی های‌ دمکراتیک‌، سینه‌ می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرین‌، با گام های‌ محکم‌، کرم های‌ ریشه‌ خوار را زیر پا له‌ می‌کنند و دل های‌ ضعیف‌ را درون‌ سینه‌ها به‌ لرزه‌ وا می‌دارند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و نق‌ زن‌های‌ حرفه‌ای،‌ درجا می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و راحت‌طلبان‌ عافیت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلی‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پیچ‌ کرده‌اند؛ و در عزای‌ از دست‌ رفتن‌ آزادی های‌ دمکراتیک‌، سینه‌ می‌زنند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرین‌، با گام های‌ محکم‌، کرم های‌ ریشه‌ خوار را زیر پا له‌ می‌کنند و دل های‌ ضعیف‌ را درون‌ سینه‌ها به‌ لرزه‌ وا می‌دارند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و مدعیان‌ دروغین‌ خلق‌، در پس‌ شعارهای‌ رنگ‌ و وارنگ‌، استفراغِ اربابانِ خود را نشخوار می‌کنند.

کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزی‌ بر این‌ انقلاب‌ فرود آیند و هر کدام‌ تکه‌ای‌ را به‌ یغما ببرند. و این‌ ما هستیم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهای‌ آنها را به گور خواهیم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ همه‌این‌ سختی‌ها، سپری‌ خواهد شد.

و خدا کند که‌ همه‌ از این‌ آزمایش‌ بزرگِ الهی‌، سربلند و پیروز بدر آییم‌؛ و به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازیم‌.

بجای‌ دعوت‌ به‌ رخوت‌ و سستی‌، دعوت‌ به‌ استقامت‌ و پایداری‌ کنیم‌، و به‌ جای‌ رندی‌ و تهمت‌ و افترا، دروغ‌ و تقلب‌ و خودخواهی‌، فداکاری‌ و مردانگی‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مبارزه‌ پیشه‌ کنیم‌ تا به‌ یاری‌ خدا نصرت‌ و پیروزی‌ حاصل‌ شود.

خداوند عمر نوح‌ به‌ امام‌ عزیز عنایت‌ فرماید.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۱ ، ۰۷:۰۸
سعید

آذر ماه جبهه ها

دهه دوم ماه

مروری بر آنچه که در ماه آذر در دوران هشت سال دفاع مقدس در جبهه های حق علیه باطل اتفاق افتاد

 جبهه ها

12آذر

اعزام سپاه یکصدهزارنفری محمدرسول‌الله به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل ،سال 1365

در این روز، در حالی که بیش از شش سال از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران می‌گذشت، ده‌ها هزار بسیجی داوطلب از سراسر کشور در قالب بیش از دویست گردان با نام سپاه یکصدهزارنفری محمد(ص) عازم جبهه‌های نور علیه ظلمت شدند. حضور این خیل عظیم مشتاقان جهاد و شهادت در صحنـه‌های نبـرد، بار دیگـر قدرت الهی ملت ایران را به نمایش گذاشت و این حرکت حماسی بی‌سابقه، وحشتی متزلزل کننده در دل دشمنان اسلام انداخت. با اعزام بزرگ یکصدهزارنفری سپاه حضرت محمد(ص)، و نیز گروه کثیری از نیروهای آموزش دیده و اعزام مجدد در گردان‌های منظم، جهت حضور در جبهه‌ها، شور و شوقی مقدس ایران اسلامی را فرا گرفت.

***********************************

15آذر

شهادت سرتیپ خلبان «احمد کشوری»، سال 1359

شهید احمد کشوری در تیرماه 1332ش در شمال به دنیا آمد. وی در سال1351 وارد هوانیروز شد و دوره‌های آموزش خلبانی با هلی‌کوپتر را با موفقیت به پایان رساند. او از سال‌های قبل از انقلاب فعالیت‌های ضدرژیم خود را آغاز کرده بود و در دوران نخست‌وزیری بختیار با همراهی دوستان خود، قصد انجام کودتا و ساقط کردن حکومت پهلوی را داشت که با پیروزی انقلاب فعالیت‌های مختلفی در پاکسازی کردستان از لوث عناثر ضدانقلاب انجام داد. وی پس از آغاز جنگ، فرماندهی هوانیروز منطقه ایلام را به عهده گرفت و با دل و جان به انجام وظیفه پرداخت. این شهید بزرگوار سرانجام در15 آذر سال1359 در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، اما پیروز باز می‌گشت، در منطقه میمک در ایلام، مورد حمله مزدوران بعثی قرار گرفت. در این میان، در حالی که هلی‌کوپترش در اثر اصابت راکت هواپیما، به شدت می‌سوخت، آن را تا موضع خودی هدایت کرد و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و به آرزوی دیرینه‌اش  دست یافت و شربت شهادترا مردانه سرکشید. پیکر پاک او را به تهران انتقال داده و در بهشت زهرا به خاک سپردند.

شهید احمد کشوری در تیرماه 1332ش در شمال به دنیا آمد. وی در سال1351 وارد هوانیروز شد و دوره‌های آموزش خلبانی با هلی‌کوپتر را با موفقیت به پایان رساند. او از سال‌های قبل از انقلاب فعالیت‌های ضدرژیم خود را آغاز کرده بود و در دوران نخست‌وزیری بختیار با همراهی دوستان خود، قصد انجام کودتا و ساقط کردن حکومت پهلوی را داشت که با پیروزی انقلاب فعالیت‌های مختلفی در پاکسازی کردستان از لوث عناثر ضدانقلاب انجام داد. وی پس از آغاز جنگ، فرماندهی هوانیروز منطقه ایلام را به عهده گرفت و با دل و جان
به انجام وظیفه پرداخت.

***********************************

17آذر

اعتراف عراق به استفاده از سلاح‌های شیمیایی در جنگ علیه ایران  سال1381

پس از آن که سال‌ها از پایان هشت سال دفاع مقدس گذشته و سازمان ملل، عراق را به عنوان آغازگر جنگ معرفی کرده بود، مقامات بلند پایه عراقی با اعتراف به استفاده بغداد از سلاح‌های شیمیایی در جریان جنگ هشت ساله با ایران ادعا کردند که عراق مجبور به استفاده و به کارگیری این نوع تسلیحات شده است. این در حالی است که ایران در طی جنگ بارها از حمـلات شیمیایی عراق به مردم ایران و رزمندگان اسلام خبر داده و خواستار رسیدگی به آن بود ولی با سکوت مجامع بین‌المللی مواجه می‌گردید. رژیم بعث عراق در حالی دست به بمباران‌های شیمیایی وسیع در جنگ می‌زد که مجامع جهانی و معاهدات ژنو، استفاده از تسلیحات کشتار جمعی از جمله شیمیایی در جریان جنگ‌ها را منع کرده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۱ ، ۰۶:۳۸
سعید

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص  بود به مقام والای شهادت نائل آمد .

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.

مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص) بود با پیکری خونین به قافله شهدا پیوست.

تازه در تفحص برون مرزی شلمچه در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی مجید پازوکی داخل خاک عراق می رفتند.

برای اینکه عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم از بچه های جنگ هستیم.

دست مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال کردندبه آنها گفت:دستم را سگ گاز گرفته!!همیشه هم بساط خنده ما به راه بود .عراقی هم منظور او را نمی فهمیدند.

من را هم این طور معرفی کرده بود بین عراقی ها "حاج قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از آمریکاست!" منهم همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض نشود!!

افسر مسئول عراق خیلی دوست داشت از آمریکا بیشتر بداند.خیلی دوست داشت به من نزدیک شود .من تنها سفر برون مرزی ام در داخل خاک عراق بود.آن هم با جنگ برای همین جوابش را نمی دادم.

یک روز از من پرسید: میتوانی انگلیسی صحبت کنی!؟من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی گفتم : اجازه ندارم!

اما عاقبت بلایی که فکرش را می کردم بر سرم نازل شد!یک روز افسر عراقی آمد و گفت همسرم مریض شده.پایش ورم کرده !داروی خوب می خواهم من هم کمی فکر کردم و گفتم فردا برایت دارو می آورم!

شب کمیسیون پزشکی در مقر بر پا شد! من و مجید و آشپز و راننده لودر اعضای جلسه بودیم ! قرار شد بی خطر ترین راه را انتخاب کنیم.

توی مقر کمی خمیر دندان تاریخ مصرف گذشته داشتیم .آن را با رب گوجه مخلوط کردیم و توی ظرفی قرار دادم!

صبح فردا وارد خاک عراق شدیم .افسر بعثی بلا فاصله سراغ من آمد .داروی اختراعی را به او دادم و گفتم :این خیلی کمیاب است.روی محل ورم بمال و خوب گرم نگه دار!

هفته بعد دوباره افسر بعثی پیدایش شد.خیلی ترسیدم.می خواستنم برگردم اما او زودتر جلو آمد.

مرا بغل کرد و گفت : حاج قاسم تو طبیب حاذقی هستی!!همسرم خوب شده!

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شیئ سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است

***********************************

هروقت از جستجو بر می گشتیم قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود .لب به آب نمی زد.انگار دنبال یک جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی تپه کوچک توی فکه نشسته بودیم .حالت مجید خیلی عجیب بود.

با تعجب به اطراف نگاه می کرد .یکدفعه بلند شد و گفت:پیدا کردم.این همون بلدوزره است!

بعد هم سریع به آن سمت رفت.در کنار بلدوزر یک خاکریزکوچک بود.کمی آنطرف تر یک  سیم خادار قرار داشت.مجید به آن سمت رفت.انگار اینجا را کاملا می شناخت!

خاکها را کمی کنار زد.پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خار دار نمایان شد.مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا می ریخت.آبها را می ریخت وگریه می کرد.می گفت:بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم .به خدا نداشتم....
مجید روضه خوان شده بود و .........

**********************************

خاطره ای دیگر از آقا مجید:

ماه رمضان سال 72 بود که همراه «مجید پازوکى» از تخریبچى هاى لشکر 27، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع 143 به میدانى مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.

سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى کردیم و مى گذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است.

به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینکه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت: خاک بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟
مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش!

پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایى که به آن زده ام، به روى سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى کرده بود».

خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمى شود.

یک ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز کنیم که بچه ها بروند توى شیار که اگر شهیدى هست پیدا کنند. دوباره یک مین گم کردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نکردم به مجید بگویم که آن را گم کرده ام، گفتم: «مجید... این یکى دیگه حتماً زده».

مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یکى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد.

پایم را فشار دادم، شک کرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را که برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم که چى شده. به قول معروف:

گر نگهدار من آن است که من مى دانم / شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۱ ، ۰۷:۴۲
سعید