قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

مرد خدا، دکتر مصطفی چمران

‌چمران عزیز با عقیده پاک و خالص غیر وابسته به دستجات و گروههای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد در راه آن را از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد

مرد خدا، دکتر مصطفی چمران

شهید دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در جنوب تهران متولد شد. پس از تحصیل در دبیرستانهای البرز و دارالفنون وارد دانشکده فنی الکترومکانیک و به عنوان شاگرد اول فارغ‌التحصیل شد.
ایشان علاقه شدیدی به مسائل مذهبی داشت و از 15 سالگی در درس تفسیر آیت‌ا.... طالقانی و دروس منطق و فلسفه شهید مطهری شرکت می‌کرد.
به هنگام تحصیل در دانشکده فنی از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان بود و در جریانات ملی شدن صنعت نفت و مبارزات آن فعالانه شرکت جست. در سال 1332 ه.ش با استفاده از بورس تحصیلی دانشجویان ممتاز، جهت ادامه تحصیل عازم آمریکا شد و در دانشگاه کالیفرنیا تحصیلات خود را طی کرد. در همان دانشکده، انجمن اسلامی دانشجویان را بنا نهاد و وقتی که رژیم شاه از فعالیت های اسلامی او در آمریکا مطلع شد بورس وی را قطع کرد.


چمران با دریافت ممتازترین درجه علمی که همراه با تحسین بسیاری از صاحبنظران بود، درجه دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما را اخذ کرد.

پس از واقعه 15 خرداد تصمیم به مبارزه مسلحانه با رژیم گرفت و به همین منظور عازم مصر شد و مدت دو سال دوره آموزش های چریکی و جنگ های پارتیزانی را گذراند.
چمران با جمال عبدالناصر در مسأله ناسیونالیسم عربی که ناصر به آن دامن می‌زد اختلاف پیدا کرده و پس از فوت وی عازم لبنان شد.
در لبنان، آموزش دوره‌های چریکی به مبارزان ایرانی را آغاز کرد و با کمک امام موسی صدر، ”¹”¹حرکت المحرومین”؛”؛‌ و نیز شاخه نظامی آن یعنی ”¹”¹جنبش امل”؛”؛‌ را بنیان نهاد.
شهید چمران در لبنان حملات بسیاری به مواضع صهیونیزم اشغالگر و نیروهای فالانژ وابسته به این رژیم داشت. با اوجگیری انقلاب اسلامی شهید چمران با نظر امام به وطن بازگشت و ابتدا به آموزش نخستین گروه از سپاه پاسداران پرداخت. در همان زمان به معاونت نخست وزیر منصوب شد. دکتر چمران پس از بروز غائله پاوه عازم منطقه شد و حماسه ساز کردستان شد.

 پس از این حماسه از سوی امام (ره) به وزارت دفاع منصوب شد و سپس به نمایندگی امام در شورای عالی دفاع در کنار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نصب گردید.

 در انتخاب دوره اول مجلس به عنوان نماینده تهران انتخاب شد اما با شروع جنگ تحمیلی با اجازه امام عازم جبهه‌های جنگ شد و ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل داد و اقدامات بسیار مهمی در آن زمان که رکود بر جبهه‌ها حاکم بود انجام داد. در جنگ سوسنگرد مجروح شد اما از پای ننشست و دوباره به جبهه‌ها بازگشت و حماسه‌های بسیاری آفرید .

 سرانجام در 31 خرداد 1360 در مشهد دهلاویه به آرزوی دیرینش یعنی شهادت و لقاءا... رسید.

او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. هنر آن است که بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی

 شهید دکتر چمران کمی قبل از شهادت درحالیکه شهادت یکی از فرماندهانش را به سایر رزمندگان تبریک وتسلیت می گفت چنین گفت : خدا رستمی را دوست داشت و برد اگر ما را هم دوست داشته باشد، می برد.
مرد خدا، دکتر مصطفی چمران

.. متن پیام حضرت امام ‏خمینی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران

 بِسْمِ ‏الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

انالله وانّاالیه راجعون

شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‏کنم.

 تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد.

 مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟ چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

هنر آن است که بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست.

 او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر. و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.

 من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏کنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.

 اول تیرماه شصت روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۵:۰۵
سعید

شهید و شهادت در کلام مقام معظم رهبری

شهیدان جوانان مومن و فداکاری بودند که برای دفاع ازکشور و ملت در برابر متجاوزان به این آب و خاک جان خود را در کف دست گرفته و با نام و یاد خدا به میدان نبرد قدم نهادند. ملت ما و به ویژه جوانان امروز مدیون شهیدانند. از خودگذشتگی آن پاکبازان بود که اسلام و استقلال وآزادی را به ملت ایران هدیه کرد و ادای حق بزرگ آنان و تکریم یاد و نامآنان نشانه فداکاری به ارزش های والا است

شهید و شهادت در کلام مقام معظم رهبری

پیام معظم له به مناسبت تدفین 5 شهید گمنام در دانشگاه تهران

از این اقدام هوشمندانه و متعهدانه سپاسگذاری و قدردانی می کنم.این تکریم شهیدان عزیز ملت ایران است که جان خود را نثار هدف های والا کردند و رضای خداوندی را بر آرزوهای حقیر مادی ترجیح دادند

سلام خدا بر آنان.

سید علی خامنه‌ای

15 دی 1387

پیام معظم له به مناسبت تدفین 5 شهید گمنام در دانشگاه امیر کبیر

شهیدان جوانان مومن و فداکاری بودند که برای دفاع ازکشور و ملت در برابر متجاوزان به این آب و خاک جان خود را در کف دست گرفته و با نام و یاد خدا به میدان نبرد قدم نهادند. ملت ما و به ویژه جوانان امروز مدیون شهیدانند. از خودگذشتگی آن پاکبازان بود که اسلام و استقلال وآزادی را به ملت ایران هدیه کرد و ادای حق بزرگ آنان و تکریم یاد و نامآنان نشانه فداکاری به ارزش های والا است.

سلام خدا بر آنان.

سید علی خامنه‌ای

4 اسفند 1387

پیام معظم له به مناسبت تدفین 5 شهید گمنام در دانشگاه تربیت مدرس

تکریم شهیدان، تکریم ایثار و اخلاص است. تکریم دلهای نورانی و جان هایلبریز از صفا و نورانیت است. از کار شما قدردانی می کنم. رحمت خدا برشهیدان عزیز باد.

سید علی خامنه ای

3 آبان 1387

بخشی از پیام معظم له به مناسبت روز تجلیل از شهدا

سلام‌ بر پیکر به‌خاک‌افتاده‌ی‌شهیدان‌ مفقودالجسد، و سلام‌ و رحمت‌ خدا بر دلهای‌ منتظر مادران‌ و پدران‌ وهمسران‌ و فرزندانی‌ که‌ سالها چشم‌انتظار عزیزان‌ مفقودالاثر خود ماندند و ازآنان‌ خبر و نشان‌ نیافتند.

5 مهر 1369

در دیدار خانواده‏هاى معظّم اسرا و مفقودان جنگ تحمیلى

..من می‏دانم خانواده‏ای که عزیزی را مفقود دارد و از سرنوشت او بی‏خبر است، چه می‏کشد. برای مادران و پدران و همسران و فرزندان و خانواده‏ها، مراحل خیلی سختی است، ساعات و شب و روز دشواری است؛ اما اجر آن هم به همین اندازه بزرگ است...

...آن کسی که در راه خدا، سلامت خود یا سلامت عزیزش را از دست داده است، پیش آن‏که این رنج را ندارد، یکسان نیستند. آن کسی که عزیزش از او دور است و خبری از او ندارد، با دیگران یکسان نیست...

‏31 اردیبهشت 1376

یافتن پیکرهاى مطهر شهداى مفقودالاثر خدمت به روحیه ملى و عموم مردم است و کسانى که این کار مهم و سخت را دنبال مى‏کنند در واقع با خارج کردن پیکرهاى مطهر شهدا از غربت، به اضطراب و دلهره خانواده‏هاى معظم آنان پایان دهند و بدون تردید این عزیزان با کار طاقت فرساى خود خدمت ارزشمندى شهدا و خانواده‏هاى معظم آنان انجام مى‏دهند.

7 مهر 1376

پاسدار انقلاب اسلامی آگاهانه راه حسین (علیه السلام) را که ادامه راه انبیاء الهی است انتخاب می کند و در این راه، فروغ خون اصحاب حسین (علیه السلام) و شهیدان گلگون کفن کربلا را چراغ راه خویش قرار می دهد.

بیانات در مراسم مشترک دانش‏آموختگى دانشجویان دانشگاههاى سه‏گانه‏ى‏ارتش جمهورى اسلامى ایران

آن انسانى که در راه دفاع از ملت و کشور و عدالت و حقیقت و ایستادگى در مقابل تجاوز و زورگویى و دست‏اندازىِ مراکز قدرت جهانى وارد میدان مى‏شود، براى ارزش مى‏جنگد. اگر هیچ کس هم او را نشناسد و گمنام بمیرد و گمنام بماند، در ملکوت آسمانها فرشتگان الهى او را با سرِ انگشت به هم نشان مى‏دهند؛ او نمى‏میرد: «و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فى سبیل اللَّه امواتا»؛ اینها را مرده مپندارید؛ اینها زندگان جاوید و منبع الهامند.

22 مهر 1388

پاسدار انقلاب اسلامی آگاهانه راه حسین (علیه السلام) را که ادامه راه انبیاء الهی است انتخاب می کند و در این راه، فروغ خون اصحاب حسین (علیه السلام) و شهیدان گلگون کفن کربلا را چراغ راه خویش قرار می دهد.

شهادت دُرّ گرانبهایی است که بعد از جنگ به هر کس نمی دهند.

ما فقه بـه معنـای واقعی کلمـه و قرآنی آن را در میدان جنگ آموخته ایم .

امروز، به فضل همین شهادتها و به برکت خون شهدا، ملت ما، ملت سربلند و آبرومندی است و ملتها آبرو و عزت را این گونه باید پیدا کنند.

شهادت بالاترین پاداش و مزد جهاد فی سبیل الله است.

همه کسانی که در جنگ تحمیلی هشت ساله، چه با حضور خود یا فرزندان و عزیزانشان، حضور و فعالیتی داشته اند، مخصوصا خانواده شهیدان عزیز و جانبازان و اسیران گرامی، باید بدانند که در امتحانی بزرگ شرکت کرده و در آن سربلند بیرون آمده اند .

فرزندان شهدا بدانند که پدران آنان موجب شدند که اسلام، در چشم شیطانها و طاغوتهای عالم، ابهت پیدا کند.

شهید جانش را فروخته و در مقابل آن، بهشت و رضای الهی را گرفته است که بالاترین دستاوردهاست. به شهادت در راه خدا، از این منظر نگاه کنیم. شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمی گذارند این جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چیزی عایدشان نشود.

شهدا، علاوه بر مقامات رفیع معنوی، که زبانها و قلمها از توصیف آن و چشم و دلها از مشاهده آن ناتوانند، مشعلدار پیروزی و استقلال ملتند و حق بزرگ آنان بر گردن ملت، بسی عظیم است.

پرچم عروج انسان به بام معنویت که امروز در گوشه و کنار دنیا برافراشته می شود، در حقیقت پرچم امام ما و شهیدان اوست. آنها زنده اند و روز به روز زنده تر خواهند شد.

من اکنون به پدران و مادران، همسران و فرزندان، خواهران و برادران و دیگر کسان شهدای عزیز و جانبازان و اسراء و مفقودین درود می فرستم و اعلام می کنم که آنان در رتبه و شان معنوی، بلافاصله پشت سر عزیزان فداکار خویشند.

هر چه داریم، به برکت جانفشانیها و فداکاری هاست، به برکت روحیه شهادت طلبانه است.

اساسا جهاد واقعی و شهادت در راه خدا، جز با مقدمه ای از اخلاصها و توجه ها و جز با حرکت به سمت "انقطاع الی الله" حاصل نمی شود.

فداکاری شهیدان و گذشت خانواده ها و حضور رزمندگان ما بود که ابرهای تیره و تار آن روزگار دشوار را از افق زندگی این ملت زدود.

اگر مجاهدت فداکارانه جوانان این مرز و بوم که به این شهادتها منتهی شده است نمی بود، همه روزهای این ملت، در زیر چتر سیاه ظلم و تجاوز و دخالت دشمنان اسلام و ایران، به شبهای تار بدل می گشت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۳۷
سعید

کدام ارتشی در دنیا این کار را انجام می دهد؟

قسمتی از سخنان امیر سرتیپ ناصر آراسته در همایش عملیات ثامن الائمه؛

من رزمنده ای را که سرش از تنش جدا شده بود و چند قدمی را ایستاده حرکت کرد و ایستاده هم جان داد دیده ام. شما هم حتماً از من بیشتر دیده اید. من بسیجی را دیدم که تانک بدن او را روی آسفالت جاده له کرده بود به صورتی که جدا کردن بدن از روی زمین میسر نبود. شما حتماً از من بیشتر دیده اید. من سپاهی را دیدم که زنده پوست صورت او را کنده بودند و بعد هم تعداد 36 گلوله بر سینه اش نشسته بود. من هنوز فراموش نکرده ام. شما حتماً بیشتر از من چنین حوادثی را دیده اید.

امیر سرتیپ ناصر آراسته

من روحانی را دیده ام که امامه سفید او به خون آغشته شده بود و گلویش بریده شده و جای گلوله بر پیشانی و سینه اش نمایان بود و گویا لبخندی هم بر لب داشت. شما حتماً از من بیشتر دیده اید!

من بدن سوخته افسری را در تانک دیده ام که با موشک مالیوتکا مورد هدف واقع شده بود و بدن آن افسر دقیقاً یک ذغال سوخته شده بود. شما حتماً از من بیشتر چنین منظره ای دیده اید!
من دیده ام مادری که یک فرزند خلبانش رفت و دیگر باز نگشت گفت که پسر من کجاست. به او گفتند که مأموریت خارج از کشور رفته است. او پرسید مگر جنگ نرفته است. به او گفتند که مأموریت خارج از کشور رفته است و بر می گردد. 15 روز بعد فرزند دوم خلبانش رفت و دیگر برنگشت و هنوز هم باز نگشته و شما حتماً بیش از من دیده اید و شنیده اید!
من دیده ام خلبان هوانیروز را که بدن بی سرش را از هلیکوپتر آسیب دیده بیرون آوردند و سرش را هرگز پیدا نکردند. شما حتماً از من بیشتر دیده اید.
من دیده ام سربازی را که دست چپش را در دست راستش و بالای سرش گرفته بود و می دوید و می گفت که پزشکیار کجا است؟ شما هم حتماً از من بیشتر دیده اید!
من دیده ام و به محضرش در شهر دماوند رفته ام که پیرزنی شوهرش و 4 فرزند پسرش و برادرش در جبهه شهید شدند و هیچ کس را در خانه نداشت. وقتی ما می خواستیم برویم به منزل او همسر یکی از همراهان من را فرستادیم به منزل او که این پیر زن تنها نباشد وقتی که 5 یا 6 نفر مرد می خواهند به منزل او بروند. من دیدم گرچه کمرش خم شده بود اما با چه صلابتی از شهدایش نام می برد و از امامش ذکر می کرد. شما هم حتماً از من بیشتر دیده اید و شنیده اید.

ببینید عزیزان این در ذهن همه ما باشد استراتژی صدام در جنگی که غرب برایش دیکته کرده بود چند استراتژی بود. این بدان معنی بود که صدام با شکست خوردن در یک استراتژی، به دنبال استراتژی جدیدی می رفت. یک جنگ برق آسا، 3 تا ده روز، این در اسناد اسرایی که گرفته ایم موجود است. یعنی این نخستین استراتژی بود که توسط نیروهای عراقی می خواست انجام شود به صورتی که 3 روزه خوزستان را بگیرد و 7 روز بعد هم در کاخ سعد آباد ناهار بخورد.

این استراتژی جنگ برق آسا خیلی زود فاتحه اش خوانده شد. . . . .

ادامه مطلب رو از دست ندین دوستان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۱۴
سعید

احمد زنده باشد و خرمشهر در دست دشمن؟!

حاج احمد در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد،
مرگ حاج احمد را برسان!

حاج احمد متوسلیان

حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت آمد روی چهارپایه ایستاد و پشت میکروفن قرار گرفت. لحظه‌ای در سکوت با دقت به چهره‌های بچه‌ها نگاه کرد و بعد گفت:

برادران! ما وقتی از تهران آمدیم، قول دادیم تا خرمشهر را از دست دشمن نگیریم، باز نگردیم. الان دشمن حالت انفعالی پیدا کرده است. ان شاءاللّه با انجام مرحله بعدی این عملیات ضربه محکمی به او وارد می‌آوریم و با ابتکار عمل در جبهه، کار دشمن را تمام و خرمشهر را آزاد خواهیم کرد.

برادران! تا به حال چندین بار از قرارگاه نصر به تیپ ما دستور داده‌اند که بکشید عقب، ولی ما این کار را نکردیم. چون می‌دیدیم که روحیه شما خیلی بالاست و با آنکه هر لحظه امکان دارد ارتش عراق شما را مورد حمله گاز انبری قرار بدهد، با این حال شما خوب مقاومت می‌کنید. دشمن با این همه پاتکی که کرده، حتی نتوانسته یک قدم جلو بیاید.ما قصد داریم تا چند روز دیگر خرمشهر را آزاد کنیم.

شنیده‌ام بعضی‌ها حرف از مرخصی و تسویه زده‌اند. بابا! ناموس شما را برده‌اند - مقصود حاجی، خرمشهر بود - همه چیز شما را برده‌اند! شما می‌خواهید بروید تهران چه کار کنید؟ همه حیثیت ما این جا در خطر است. شما بگذارید ما برویم با آب اروند رود وضو بگیریم و نماز فتح را در خرمشهر بخوانیم، بعد که برگشتیم خودم به همه تسویه می‌دهم.

الان وضع ما عین زمان امام حسین (علیه السلام) است. روز عاشوراست!

بگذارید حقیقت ماجرا را بگویم. ما الان دیگر نیروی تازه نفس نداریم. کل قوای ما در این زمان، فقط همین شماها هستید و دشمن هم از این مسئله اطلاع ندارد. در مرحله بعدی عملیات با استفاده از شما می‌خواهیم خرمشهر را آزاد کنیم.مطمئن باشید اگر الان نتوانیم این کار را انجام بدهیم، هیچ وقت دیگر موفق به انجام آن نخواهیم شد.

 بسیجی‌ها! شما که می‌گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم به امام حسین(علیه السلام) و سپاه او کمک می‌کردیم، بدانید، امروز روز عاشوراست.

حاج احمد یک نگاه پر از لطفی به برادران که اکثراً با سر و صورت و دست و پای زخمی روبروی او به خط شده بودند کرد و ادامه داد: به خدا قسم من از یک یک شما درس می‌گیرم. شما بسیجی‌ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستیدمن به شما که با این حالت در منطقه مانده‌اید حجتی ندارم. می‌دانم تعداد زیادی از دوستان شما شهید شده‌اند. می‌دانم بیش از 20 روز است دارید یک نفس و بی‌امان در منطقه می‌جنگید و خسته‌اید و شاید در خودتان توان ادامه رزم سراغ ندارید. ولی از شما خواهش می‌کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا که شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم...

 بسیجی‌ها! شما که می‌گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم به امام حسین(علیه السلام) و سپاه او کمک می‌کردیم، بدانید، امروز روز عاشوراست.

در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!

سخنرانی روز پنج‌شنبه 30 اردیبهشت سال 61

همزمان با شب آغاز مرحله سوم عملیات الی بیت‌المقدس

مکان: دارخوین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۵:۲۶
سعید

لحظات کوتاه

 محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را هم در آن به محاکمه می کشند

شهید

شهید حسن باقری

داخل ستاد که شدیم، دیدم بسیجی جوانی توی ستاد فرماندهی نشسته.

گفتم: بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسه است.

یکی از کسانی که اونجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: این بچه، فرمانده‌ی گردان تخریبه...

شهید حسن باقری

شاید کمتر کسی بداند که بنیانگذار واحد اطلاعات عملیات جنگ، طراح برخی از عملیاتهای بزرگ دفاع مقدس و اثرگذارترین فرد در طراحی و اجرای عملیات فتح خرمشهر، جوانی 25 ساله به نام غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری است...

ما اهل کوفه نیستیم

حاج حسین اسکندرلو برگشت سر گردان؛ گردانی که همه رفته بودند مرخصی

تعدادی زیادی از بچه های گردان، راه آهن بودند و منتظر بودند برگردند به شهرشان

از آن جا آمدند کنار رودخانه فرات و حاج حسین برای آنها صحبت کرد و گفت هرکه می خواهد برود، برود و هرکه می خواهد بیاید، بماند.

وقتی گفت هرکه می خواهد، برگردد، صدای گریه بچه ها بلند شد.

بچه ها می گفتند ما اهل کوفه نیستیم و اگر در کربلای امام حسین(ع) نبودیم حالا هستیم

با ذوق و شوقی بسیار در اردوگاه فرات وارد چادرها شدند و تجهیزات گرفتند و زودتر از هر موقعی سوار اتوبوس شدند. اتوبوس ها به سمت فکه حرکت کردند

فرازی از وصیت نامه شهید حاج علیرضا موحد دانش

فرازی از وصیت نامه شهید حاج علیرضا موحد دانش بنیانگذار و فرمانده لشگر 10 سید الشهداء ع

مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا

بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش

" آقا امام زمان کی می آید؟"

در یکی از ملاقاتهایی که حضرت امام (ره) با خانواده ی شهدا داشتند ، فرزند شهیدی 3-4 ساله را برای تبریک خدمت حضرت امام آوردند

کودک در آغوش ایشان با حالتی معصومانه پرسید:

" آقا امام زمان کی می آید؟"

حضرت امام که از پرسش کودک تعجب کرده بود ، علت این سوال را از همراهان کودک جویا شد. دایی کودک گفت:

بارها شده است که این کودک از مادر خود می پرسد: پدرم کی می آید؟

و مادرش هم در پاسخ می گوید:

آن روزی که امام زمان (عج) بیاید پدر هم همراه امام زمان(عج) خواهد آمد

معلم شهید عبدالناصر کشاورزیان

ای مجاهدین و ای ملت صبور و مقاوم ایران،شما را به اطاعت از امر رهبر در همه زمینه ها سفارش می کنم. اگر می خواهید خیر دنیاو آخرت نصیبتان شود، اگر می خواهید فردای قیامت در نزد رب الارباب روسفید باشید،

اگرمی خواهید فردای قیامت در نزد امام حسین علیه السلام شرمنده نباشید در اطاعت نمودن از امر ولایت فقیه غفلت نکنید

مادرم خدا را شکر کن که فرزندت یعنی این بنده گنهکار توفیق یافتم که پرچم به زمین افتاده دو برادر شهید و مفقودم را از زمین بلندکنم و با کمال شهامت از دین و حریم و قرآنم دفاع نمایم..

وصیت نامه معلم شهید حمید علامه زاده

باید بدانی که امام ولی فقیه جلودارت است. مواظب باش از او جلو نیفتی که مارق میشوی و از او جلو نیفتی که زاهق میشوی. جز همراهی با او و در جای پایش پا نهادن.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۲۱
سعید

شهیدی با 1825 گناه

در نظر بگیرید کسی در روز یک گناه انجام می دهد حتی زیادتر، در سال چند گناه انجام داده؟ وقتی گناهان خود را به یاد می‌ آورم از خود شرم می کنم. 5 سال است
که من به تکلیف رسیده ام. ،روزی اگر یک گناه انجام بدهم می شود 1825 گناه.

 
شهید حسین خصاف حسین خصاف به تاریخ اول فروردین 1346 در کاشان متولد شد. او در چهارم دی ماه سال 1365 طی عمایات کربلای 4 ، بال در بال ملائک گشود. آن چه خواهید خواند ، وصیت نامه به جامانده از شهید حسین خصاف است. وصیت نامه ای که مدت کوتاهی پیش از شهادت او به رشته ی تحریر درآمده است:

وصیت نامه شهید حسین خصاف :

بسم الله الرحمن الرحیم

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکمْ وَأَنفُسِکمْ ذَلِکمْ خَیْرٌ لَّکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ

 یَغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ وَیُدْخِلْکمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَسَاکنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید .این کار اگر دانا باشید برای شما بهتر است تا خدا گناهان شما را ببخشد و در بهشتی که زیر درختانش نهرهای آب گوارا جاری است داخل گرداند و در بهشت عدن جاودانی منزل های نیکو اعطا فرماید ؛ این همان رستگاری بزرگ بندگان است.

سوره صف،آیات 11 و 12

با درود و سلام به امام عصر (عج) و با سلام به امام امت و به شهیدان اسلام از اول تا آخر، وصایای من تمام این سوره است که دو آیه آن ذکر شده ولی واجب دیدم که چند تذکر برای خوانندگان این وصیت بنویسم.

1- خدای متعال یک نعمت بزرگی که به ملت داده همین امام بزرگ و کبیرمان است که نائب بر حق امام زمان (عج) است. قدر این امام را بدانید که هر چه برکت برای ملت است همین امام است به سخنان آن بزرگوار گوش فرا دهید و به حرف های او عمل کنید. من چند مرتبه به دوستان گفته ام اگر ما امام خود را بشناسیم امام عصر (عج) ظهور می کند.

2- به امت اسلامی ایران به خصوص ملت شهیدپرور کاشان عرض می کنم که خط امام که همان خط امام زمان(عج) است بشناسید و دنباله رو آن باشید. نگذارید بعضی افراد که سابقه پیش از انقلابشان معلوم است بر شما مسلط شوند که این افراد انقلاب را به بی راهه می برند و منحرف می کنند.

دعا زیاد بکنید ( امام را و رزمندگان را ) ... و قرآن را بخوانید. من مدتی که به کاشان آمده بودم می دیدم که افراد خیلی به قرآن و نهج البلاغه بی اهمیت هستند. بدانید که در روز قیامت این دو کتاب از ما شکایت خواهند کرد

3- دعا زیاد بکنید ( امام را و رزمندگان را ) ... و قرآن را بخوانید. من مدتی که به کاشان آمده بودم می دیدم که افراد خیلی به قرآن و نهج البلاغه بی اهمیت هستند. بدانید که در روز قیامت این دو کتاب از ما شکایت خواهند کرد.

4- و حرفی که برای دوستان دانش آموز دارم این است که مرا حلال کنند. من هر چه حرف زدم ، شما عمل کردید؛ هر چه بدی کردم، شما به من خوبی کردید و از معلمین محترم که نتوانستم حق شاگردی را برایشان به جا بیاورم معذرت می خواهم و حلالیت می طلبم.

هم کلاسی های عزیز! اگر نمی توانید درس بخوانید به جبهه بیایید، این جا دانشگاه است. یک چیزی می شنوید؛ باید دید. این جا محل خوب شدن است. محلی است که انسان
از گناه پاک می شود.

در نظر بگیرید کسی در روز یک گناه انجام می دهد حتی زیادتر، در سال چند گناه انجام داده؟ وقتی گناهان خود را به یاد می آورم از خود شرم می کنم. 5 سال است که من به تکلیف رسیده ام ،روزی اگر یک گناه انجام بدهم می شود 1825 گناه. برادران دانش آموز مواظب خودتان باشید؛ از شما می خواهم که به دعای کمیل بروید.

کلامی برای خانواده خود بگویم: ای مادر و پدر عزیزم! شما یک عمر برایم زحمت کشیدید ولی من برای شما چه کرده ام؟ حدیثی هست که (گر می خواهی گناهت پاک شود به مادر و پدرت کمک کن) ولی من این گونه برای شما نبودم. از شما می خواهم که مرا حلال کنید، در عوض اگر من شهید راستین در درگاه خداوند بودم شما را شفاعت می کنم. انشاءالله.

والسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۰۶:۵۴
سعید

مادر شهید گمنام!

انگار همین دیروز اتفاق افتاد. ماه شعبان بود که جنازه ای گمنام را آوردند. شناختم که ابوالقاسم نیست. اما باز هم به دنبال نشانه ای گشتم تا شاید نشانی از ابوالقاسم در وجودش پیدا کنم. حتی جوراب هایش را در آوردم. انگشت شصت او با انگشت پسرم فرق داشت. نمی دانم که چه شد به دلم افتاد او را بپذیرم و شاید تقدیر این بود که

شهید گمنام!

روی سنگ قبرت با دو رنگ سرخ و سبز نوشته بودند

نام: گمنام

شهرت: آشنا

 نام پدر: روح الله

ت ت: یوم الله

 محل شهادت: جاده ی ایران - کربلا

دلم می خواهد بدانم کیستی و از کجا آمده ای؟ به دنبال نشانه ات خانه به خانه می رویم تا که نشانه ی خانه ی مادرت را به ما می دهند! می دانم که نمی پرسی کدام مادر، او را که سال هاست می شناسی.

 او که در نگاه اول به پیکر گلگونت در دلش یقین حاصل شد که تو فرزند او نیستی! تو ابوالقاسم او نیستی! ولی نمی دانم چه سبب شد تا تو در دلش جای گرفتی به اندازه ای که حتی بعد از برگشتن ابوالقاسم مهرش به تو کمتر نشد.

مادرت را ملاقات می کنیم. مادری که چروک های دستانش نشان از الفتی دیرینه با کار و تلاش دارد و چهره ی نورانی اش گویای ایمان محکمی است و لیاقت «قربانی دادن » دارد.

مادر نفس گرمی داشت. نشان تو را از او می پرسیم و این که چگونه شد تو را به جای فرزندش قبول کرد؟ مگر فرزندش ابوالقاسم را نمی شناخت؟ ! مادر ماجرا را این گونه تعریف کرد:

انگار همین دیروز اتفاق افتاد. ماه شعبان بود که جنازه ای گمنام را آوردند. شناختم که ابوالقاسم نیست. اما باز هم به دنبال نشانه ای گشتم تا شاید نشانی از ابوالقاسم در وجودش پیدا کنم. حتی جوراب هایش را در آوردم. انگشت شصت او با انگشت پسرم فرق داشت. نمی دانم که چه شد به دلم افتاد او را بپذیرم و شاید تقدیر این بود که پیکر او به دست ما به خاک سپرده شود.»

مادر با گفتن این جمله سکوت کرد و سپس آرام آرام چشمانش خیس شد. با بغضی در گلو ادامه داد:

«پانزده روز گذشت، ماه رمضان بود و ما هنوز لباس ماتم به تن داشتیم که پیکر گلگون شهید دیگری را با نام و نشان ابوالقاسم برایمان آوردند! من به همراه پدرش برای شناسایی بدن پسرم به سردخانه رفتیم. با یک نگاه تن پاره پاره ی ابوالقاسمم را شناختم.

با قاطعیت گفتم: این دیگر پسر خودم است. پدرش هم وقتی پیکر او را دید صورتش را با دستانش پوشاند و کمر به دیوار گذاشت و آرام آرام گریه کرد. زیر لب می گفت: کدام صیاد کبک مرا زد؟ ! کبک من خیلی زرنگ بود!

ای گمنام، خدا خواست که در غربت آشنا باشی! اما دریغا! دیر زمانی است که شیعیان هر مشت از خاک «مدینة النبی » را می بویند و به دنبال تربت مادرشان فاطمه (س) می گردند و چون مایوس می شوند دست به دعا برداشته، زمزمه می کنند: «اللهم کن لولیک... »

خدا خودش می داند این گمنام در نظر ما چه عزتی داشت که تا یک سال هر روز، اول بر سر تربت او می رفتیم و بعد بر سر تربت ابوالقاسم. اگر چیزی خیرات می کردم هر چند اندک، بین هر دو تقسیم می کردم. بعدها فهمیدم امتحانی بود که باید پس می دادیم و گمنام وسیله ای برای امتحان ما شد.

شبی در خواب دیدم که پسر دیگرم محمود برگه ی «طرح لبیک » را به من داد تا برایش امضا کنم. پدرش راضی به جبهه رفتن او نبود. و من گفتم: به جای پدرت عوض یک امضا، دو امضا می کنم و پای برگه را دو بار انگشت زدم. وقتی که ابوالقاسم را آوردند. فهمیدم که تعبیر دو امضا در خواب چه بود و باورم شد که مادر دو شهید شده ام.»

مادر باز هم اشک ریخت. مادر حتی گفت: «مراسم با عظمتی که برای «گمنام » گرفتیم برای عزیز خودمان نگرفتیم.»

بغض گلویمان را می فشرد.

خدایا! تنها تو می توانی برای «گمنام » ، «مادری آشنا» قرار دهی! چرا که تنها مامن غریبان تو هستی!

«گمنام » چقدر پیش غریبان «آشنا» شد که در خواب گفت: من بر سر سفره ی شهید جوکار مهمانم.

ای آشنای گمنام! تربتت نه تنها برای مادر ابوالقاسم که برای همه ی مردم شهرم و برای همه ی دل سوختگان و عاشقان منزلگاهی آشناست.

ای گمنام، خدا خواست که در غربت آشنا باشی! اما دریغا! دیر زمانی است که شیعیان هر مشت از خاک «مدینة النبی » را می بویند و به دنبال تربت مادرشان فاطمه (س) می گردند و چون مایوس می شوند دست به دعا برداشته، زمزمه می کنند: «اللهم کن لولیک... »

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۹
سعید

پرستار بد حجاب

جنگ که شد هرکسی با هر اعتقادی که بود برای حفظ عزت و حرمت کشورمان ایران هر کاری که از دستش بر میامد انجام میداد

مجروحین جنگ

در اوایل جنگ زنها هم همراه مردان مبازه میکرد کمی که جنگ پیش رفت زنها به پشت جبهه ها رفتند و یه جورایی نیروی پشتیبانی بودن

اون روزها پشت جبهه هر زنی هر کاری از دستش بر میامد انجام میداد یک سری ها  لباس رزمنده را میدوختند یه کسری ها بسته ها تغذیه تهیه میکردن و خب خیلی از خانم ها هم که پرستاری بلد بودن به بیمارستانها امده بودن و از رزمنده ها پرستاری میکردن.

یه روزی از همان روز های جنگ یکی از برادران رزمنده که محسن نام داشت، به ملاقات یکی از دوستانش می آید.

 محسن که به حجاب بسیار اهمیت می داد وارد اتاق هم رزم خود شد و دید پرستاری با ظاهر نا مناسب با سنی حدوداً 17 ساله، با آرایشی غلیظ و ناخن های بلند و لاک زده، در بخش مجروحان جنگ، مشغول پانسمان کردن زخم های دوست اوست.

پرستار از محسن می خواهد، قیچی را به او بدهد، محسن نیز برای اینکه چشمش به ظاهر نامناسب پرستار نیفتد، قیچی را به سمت او پرت می کند...

اما اون پرستار با وجود ظاهر متفاوتش احترام خاصی برای جانبازان قائل بود و با تمام توان، به جانبازان کمک می کند

پرستار با ناراحتی کارش را انجام می دهد و از اتاق خارج می شود.

وقتی بچه ها به برخورد محسن اعتراض می کنند، او می گوید: این بچه ها داغون شده اند که امثال این خانم ها این جوری بیان بیرون؟ سپس کمی در خود فر میرود و با تاسف میگوید برخورد خوبی نداشتم باید از آن خانم عذر خواهی کنم.

چند روز از پرستار خبری نمی شود.

یکی از بچه های مجروح،از طرف برادر محسن برای عذرخواهی به دیدن آن پرستار می رود

به او می گوید که بخش های دیگر منتقل شده است.وقتی در بخش جدید با ان پرستار مواجه میشود در چهره و حجاب ان پرستار تحول عظمی میبیند.پرستار بعد از پذیرش عذر خواهی رزمنده  برای او سرگذشت کوتاهی از زندگی خود را تعریف میکند

پرستار میگوید:برای رفتن او به منطقه ی عملیاتی و کمک به مجروهان، بسیار اصرار می کنند و حتی پدرش نیز به شدت با کار او مخالف میکند و او را طرد میکند؛ ولی او این بخش و این موقعیت ارزشمند را با هیچ جا عوض نمی کند. او چیزی در بین رزمندگان بدست اورده که هرگز در زندگی قبلیش نداشته است.

چند روز بعد از عذر خواهی یکی از روزهای که نزدیک عید نوروز بود، جوانی که نصف صورتش سوخته است و از بچه های سیاه پوست آبادان است، وارد بخش می شود.

رابطه او با پرستار توجه همه را جلب می کند؛

تا جایی که یکی از بچه ها، علت صمیمیت آن ها را جویا می شود و متوجه می شوند که نامزد او است. پرستار می گوید:
پدرش در ابتدا مخالفت می کند، ولی سرانجام با اصرار زیاد او،
به ازدواج آن ها رضایت می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۲۳
سعید

ما برای چه جنگیدیم؟

این روزها شاهد چیزهای عجیبی هستیم. جدیدا جامعه عوض شده و به جای احترام به شهدا و جانبازان به اونها توهین میکنند و آنها باید جوابگو هم باشند که چرا....

جانبازتوی مترو نشسته بودم که مردی با مو های جوگندمی حدود 55-60ساله  با قدی بلند و لباسهای معمولی و با یک عصا که نوار پلاستیکی اش دور دستش پیچیده بود وارد مترو شد جمعیت زیاد بود و کسی به او توجهی نمیکرد با این که در مرز میان بخش خانم ها و آقایان نشسته بودم از خانم های کنار دستی ام اجازه گرفتم تا بلند بشم و جای من آن مرد که گویا پایش مشکل داشت بنشیند.

سپس بلند شدم و از اون مرد خواستم که جای من بنشیند او با لبخند و احترام گفت نه اینجا جایگاه بانوان است .

وقتی مرد این حرف را زد اکثر خانم ها که متوجه عصای مرد شدن با کلماتی و جملاتی به او حق دادن تا جای من بنشیند و همه به یک سمت جمع شدند و صندلی آخر را به ایشان اختصاص دادن. مرد با لبخند زیبا و با خجالت از همه تشکر کرد سپس پای چپش را با دستانش گرفت نشت و پایش را روی عصایش گذاشت و بلند از همه پوزش طلبید و گفت ببخشید من پام خم نمیشه یعنی... بعد حرفشو خورد و دیگه ادامه نداد و سرش را انداخت پایین دیگه همه ی افراد داخل واگن متوجه او شدن و مرد نیز از این بابت به شدت خجالت کشید گونه هایش سرخ شد سرش را انداخت پایین دستانش روی پاهایش میلرزید معلوم بود از حسی که الان بهش دست داده است، میلرزد نه به علت بیماری یا کهولت سن. صدای مسئول مترو حواس همه را دوباره به کار های خود برگرداند

(ایستگاه امام خمینی مسافرین محترم که قصد ادامه مسیر به ...)

 به ایستگاه امام خمینی که رسیدم ازدهام جمعیت توی واگن انقدر زیاد شد که اون نصفه قسمتی که جدیداً به خانم ها اختصاص دادن هم مختلط شد و اقایان کاملا وارد آن شدند

پسر جوان ودرشت هیکلی با قلدری فراوان وارد شد و پایش به پای مرد برخورد کرد و داشت به شدت به زمین می خورد به خاطر مهارت بدنی که داشت تونست خودش را سریع جمع کند ولی به خیلی از خانمها برخورد کرد و صدای خیلی از خانم هارا در آورد آن پسر با بی ادبی جواب همه ی خانم هایی که به او اعتراض کردند را داد سپس رو به مرد مسن کرد و با تندی گفت: چرا پاتو جمع نمی کنی....؟

مرد مسن با خجالت گفت ببخشید من پاهام جمع نمیشه. خانمها شروع کردن به اعتراض به مرد جوان که از قسمت خانمها خارج بشه اما مرد جوان با بی ادبی جواب همه را داد و سپس رو به مرد مسن کرد و گفت: این مرد نیست که اینجا نشسته؟

مرد مسن تا آمد جواب مرد جوان رو بده مرد جوان به حرفش ادامه داد که آخی لا بد پاتونو تو جبهه جاگذاشتید و الان حقته هرجا بشینی

مرد مسن سکوت کرد

مرد جوان ادامه داد: همین امثال شما ها گند زدید به این مملکت رفت

مرد مسن سرش را آورد بالا و گفت: ما اشتباه کردیم شما که جوانید درست کنید

اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود،آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد واز این ماجرا،فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند،تو به این بو حساس نمی شدی؟

مرد جوان گفت: انقدر وضع خرابه که دیگه نمیشه درستش کرد و شروع به زدن حرفهای ناروا به شهدا و جانبازان کرد

مرد مسن ساکت نشسته بود

همه خانم ها به مرد مسن که گویا جانباز بود نگاه می کردند و منتظر بودند تا او جواب دندان شکنی بدهد و به قولی حال این جوان قلدر را بگیرد ولی سکوت کرد و گذاشت مرد جوان خوب بی احترامی کند.

من که به شدت بهم برخورده بود با عصبانیت به مرد جوان پریدم که:آقا این حرفها چیه میزنید؟ اینهمه جوان های ما شهید شدن و خونشون به زمین ریخت برای امثال من و شماست که راحت بتونیم روی این زمین راه بریم

مرد جوان با بی تفاوتی گفت: خب چیکار کنم می خواستند نرند خودشونو به کشتن بدن

من گفتم: نرند خودشونو به کشتن بدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه اونا نمی رفتن پس وضع ما الان چی میشد؟

گفت: هیچی مثل الان مگه وضعمون الان خوبه  وشروع به ناسزا گفتن دادن و نسبت های بد به شهدا و جانبازها

گفتم : شما معنی این همه رشادت رو نفهمیدید حیف این همه جوانهای پاک که برای باز کردن معبر میرفتن روی مین تا بقیه هم رزم هاشون بتونند عملیات انجام بدن و...

اینبار مرد جوان با خنده گفت : خب اینا که می رفتند رو مین دیگه از بقیه خل تر بودند یه خری سگی حیوانی چیزی مینداختن جلو که مسیر را باز کنه

اینبار مرد مسن به کمکم آمد و با غمی بزرگ گفت: گاهی وقتها نمیشد. وقت نبود یا...

مرد جوان با بی ادبی گفت: یا چی ؟؟؟

مرد مسن گفت: من 30ساله لب به کباب نزدنم از جایی هم رد نشدم که بوی کباب بیاد میدونی چرا؟

مرد جوان گفت: نه لابد میخواهی بگی آدمی زاهدی و هم نشین فقیران هستی و مثل حضرت علی نون و نمک میخوری چون فقیران شهر ندارند کباب بخورند

مرد مسن اشک در چشمانش حلقه زد و گفت کاشکی اینجوری بود که تو میگفتی و من انقدر با لیاقت بودم که کارهایی که حضرت علی میکرد را میکردم. میدونی من از بوی کباب متنفرم به این بو حساسم حالمو بد میکنه

اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود،آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد واز این ماجرا،فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند،

تو به این بو حساس نمی شدی؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۵
سعید