قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۵ ب.ظ

ما برای چه جنگیدیم؟

ما برای چه جنگیدیم؟

این روزها شاهد چیزهای عجیبی هستیم. جدیدا جامعه عوض شده و به جای احترام به شهدا و جانبازان به اونها توهین میکنند و آنها باید جوابگو هم باشند که چرا....

جانبازتوی مترو نشسته بودم که مردی با مو های جوگندمی حدود 55-60ساله  با قدی بلند و لباسهای معمولی و با یک عصا که نوار پلاستیکی اش دور دستش پیچیده بود وارد مترو شد جمعیت زیاد بود و کسی به او توجهی نمیکرد با این که در مرز میان بخش خانم ها و آقایان نشسته بودم از خانم های کنار دستی ام اجازه گرفتم تا بلند بشم و جای من آن مرد که گویا پایش مشکل داشت بنشیند.

سپس بلند شدم و از اون مرد خواستم که جای من بنشیند او با لبخند و احترام گفت نه اینجا جایگاه بانوان است .

وقتی مرد این حرف را زد اکثر خانم ها که متوجه عصای مرد شدن با کلماتی و جملاتی به او حق دادن تا جای من بنشیند و همه به یک سمت جمع شدند و صندلی آخر را به ایشان اختصاص دادن. مرد با لبخند زیبا و با خجالت از همه تشکر کرد سپس پای چپش را با دستانش گرفت نشت و پایش را روی عصایش گذاشت و بلند از همه پوزش طلبید و گفت ببخشید من پام خم نمیشه یعنی... بعد حرفشو خورد و دیگه ادامه نداد و سرش را انداخت پایین دیگه همه ی افراد داخل واگن متوجه او شدن و مرد نیز از این بابت به شدت خجالت کشید گونه هایش سرخ شد سرش را انداخت پایین دستانش روی پاهایش میلرزید معلوم بود از حسی که الان بهش دست داده است، میلرزد نه به علت بیماری یا کهولت سن. صدای مسئول مترو حواس همه را دوباره به کار های خود برگرداند

(ایستگاه امام خمینی مسافرین محترم که قصد ادامه مسیر به ...)

 به ایستگاه امام خمینی که رسیدم ازدهام جمعیت توی واگن انقدر زیاد شد که اون نصفه قسمتی که جدیداً به خانم ها اختصاص دادن هم مختلط شد و اقایان کاملا وارد آن شدند

پسر جوان ودرشت هیکلی با قلدری فراوان وارد شد و پایش به پای مرد برخورد کرد و داشت به شدت به زمین می خورد به خاطر مهارت بدنی که داشت تونست خودش را سریع جمع کند ولی به خیلی از خانمها برخورد کرد و صدای خیلی از خانم هارا در آورد آن پسر با بی ادبی جواب همه ی خانم هایی که به او اعتراض کردند را داد سپس رو به مرد مسن کرد و با تندی گفت: چرا پاتو جمع نمی کنی....؟

مرد مسن با خجالت گفت ببخشید من پاهام جمع نمیشه. خانمها شروع کردن به اعتراض به مرد جوان که از قسمت خانمها خارج بشه اما مرد جوان با بی ادبی جواب همه را داد و سپس رو به مرد مسن کرد و گفت: این مرد نیست که اینجا نشسته؟

مرد مسن تا آمد جواب مرد جوان رو بده مرد جوان به حرفش ادامه داد که آخی لا بد پاتونو تو جبهه جاگذاشتید و الان حقته هرجا بشینی

مرد مسن سکوت کرد

مرد جوان ادامه داد: همین امثال شما ها گند زدید به این مملکت رفت

مرد مسن سرش را آورد بالا و گفت: ما اشتباه کردیم شما که جوانید درست کنید

اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود،آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد واز این ماجرا،فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند،تو به این بو حساس نمی شدی؟

مرد جوان گفت: انقدر وضع خرابه که دیگه نمیشه درستش کرد و شروع به زدن حرفهای ناروا به شهدا و جانبازان کرد

مرد مسن ساکت نشسته بود

همه خانم ها به مرد مسن که گویا جانباز بود نگاه می کردند و منتظر بودند تا او جواب دندان شکنی بدهد و به قولی حال این جوان قلدر را بگیرد ولی سکوت کرد و گذاشت مرد جوان خوب بی احترامی کند.

من که به شدت بهم برخورده بود با عصبانیت به مرد جوان پریدم که:آقا این حرفها چیه میزنید؟ اینهمه جوان های ما شهید شدن و خونشون به زمین ریخت برای امثال من و شماست که راحت بتونیم روی این زمین راه بریم

مرد جوان با بی تفاوتی گفت: خب چیکار کنم می خواستند نرند خودشونو به کشتن بدن

من گفتم: نرند خودشونو به کشتن بدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه اونا نمی رفتن پس وضع ما الان چی میشد؟

گفت: هیچی مثل الان مگه وضعمون الان خوبه  وشروع به ناسزا گفتن دادن و نسبت های بد به شهدا و جانبازها

گفتم : شما معنی این همه رشادت رو نفهمیدید حیف این همه جوانهای پاک که برای باز کردن معبر میرفتن روی مین تا بقیه هم رزم هاشون بتونند عملیات انجام بدن و...

اینبار مرد جوان با خنده گفت : خب اینا که می رفتند رو مین دیگه از بقیه خل تر بودند یه خری سگی حیوانی چیزی مینداختن جلو که مسیر را باز کنه

اینبار مرد مسن به کمکم آمد و با غمی بزرگ گفت: گاهی وقتها نمیشد. وقت نبود یا...

مرد جوان با بی ادبی گفت: یا چی ؟؟؟

مرد مسن گفت: من 30ساله لب به کباب نزدنم از جایی هم رد نشدم که بوی کباب بیاد میدونی چرا؟

مرد جوان گفت: نه لابد میخواهی بگی آدمی زاهدی و هم نشین فقیران هستی و مثل حضرت علی نون و نمک میخوری چون فقیران شهر ندارند کباب بخورند

مرد مسن اشک در چشمانش حلقه زد و گفت کاشکی اینجوری بود که تو میگفتی و من انقدر با لیاقت بودم که کارهایی که حضرت علی میکرد را میکردم. میدونی من از بوی کباب متنفرم به این بو حساسم حالمو بد میکنه

اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود،آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد واز این ماجرا،فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند،

تو به این بو حساس نمی شدی؟



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

ما برای چه جنگیدیم؟

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۵ ب.ظ

ما برای چه جنگیدیم؟

این روزها شاهد چیزهای عجیبی هستیم. جدیدا جامعه عوض شده و به جای احترام به شهدا و جانبازان به اونها توهین میکنند و آنها باید جوابگو هم باشند که چرا....

جانبازتوی مترو نشسته بودم که مردی با مو های جوگندمی حدود 55-60ساله  با قدی بلند و لباسهای معمولی و با یک عصا که نوار پلاستیکی اش دور دستش پیچیده بود وارد مترو شد جمعیت زیاد بود و کسی به او توجهی نمیکرد با این که در مرز میان بخش خانم ها و آقایان نشسته بودم از خانم های کنار دستی ام اجازه گرفتم تا بلند بشم و جای من آن مرد که گویا پایش مشکل داشت بنشیند.

سپس بلند شدم و از اون مرد خواستم که جای من بنشیند او با لبخند و احترام گفت نه اینجا جایگاه بانوان است .

وقتی مرد این حرف را زد اکثر خانم ها که متوجه عصای مرد شدن با کلماتی و جملاتی به او حق دادن تا جای من بنشیند و همه به یک سمت جمع شدند و صندلی آخر را به ایشان اختصاص دادن. مرد با لبخند زیبا و با خجالت از همه تشکر کرد سپس پای چپش را با دستانش گرفت نشت و پایش را روی عصایش گذاشت و بلند از همه پوزش طلبید و گفت ببخشید من پام خم نمیشه یعنی... بعد حرفشو خورد و دیگه ادامه نداد و سرش را انداخت پایین دیگه همه ی افراد داخل واگن متوجه او شدن و مرد نیز از این بابت به شدت خجالت کشید گونه هایش سرخ شد سرش را انداخت پایین دستانش روی پاهایش میلرزید معلوم بود از حسی که الان بهش دست داده است، میلرزد نه به علت بیماری یا کهولت سن. صدای مسئول مترو حواس همه را دوباره به کار های خود برگرداند

(ایستگاه امام خمینی مسافرین محترم که قصد ادامه مسیر به ...)

 به ایستگاه امام خمینی که رسیدم ازدهام جمعیت توی واگن انقدر زیاد شد که اون نصفه قسمتی که جدیداً به خانم ها اختصاص دادن هم مختلط شد و اقایان کاملا وارد آن شدند

پسر جوان ودرشت هیکلی با قلدری فراوان وارد شد و پایش به پای مرد برخورد کرد و داشت به شدت به زمین می خورد به خاطر مهارت بدنی که داشت تونست خودش را سریع جمع کند ولی به خیلی از خانمها برخورد کرد و صدای خیلی از خانم هارا در آورد آن پسر با بی ادبی جواب همه ی خانم هایی که به او اعتراض کردند را داد سپس رو به مرد مسن کرد و با تندی گفت: چرا پاتو جمع نمی کنی....؟

مرد مسن با خجالت گفت ببخشید من پاهام جمع نمیشه. خانمها شروع کردن به اعتراض به مرد جوان که از قسمت خانمها خارج بشه اما مرد جوان با بی ادبی جواب همه را داد و سپس رو به مرد مسن کرد و گفت: این مرد نیست که اینجا نشسته؟

مرد مسن تا آمد جواب مرد جوان رو بده مرد جوان به حرفش ادامه داد که آخی لا بد پاتونو تو جبهه جاگذاشتید و الان حقته هرجا بشینی

مرد مسن سکوت کرد

مرد جوان ادامه داد: همین امثال شما ها گند زدید به این مملکت رفت

مرد مسن سرش را آورد بالا و گفت: ما اشتباه کردیم شما که جوانید درست کنید

اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود،آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد واز این ماجرا،فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند،تو به این بو حساس نمی شدی؟

مرد جوان گفت: انقدر وضع خرابه که دیگه نمیشه درستش کرد و شروع به زدن حرفهای ناروا به شهدا و جانبازان کرد

مرد مسن ساکت نشسته بود

همه خانم ها به مرد مسن که گویا جانباز بود نگاه می کردند و منتظر بودند تا او جواب دندان شکنی بدهد و به قولی حال این جوان قلدر را بگیرد ولی سکوت کرد و گذاشت مرد جوان خوب بی احترامی کند.

من که به شدت بهم برخورده بود با عصبانیت به مرد جوان پریدم که:آقا این حرفها چیه میزنید؟ اینهمه جوان های ما شهید شدن و خونشون به زمین ریخت برای امثال من و شماست که راحت بتونیم روی این زمین راه بریم

مرد جوان با بی تفاوتی گفت: خب چیکار کنم می خواستند نرند خودشونو به کشتن بدن

من گفتم: نرند خودشونو به کشتن بدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه اونا نمی رفتن پس وضع ما الان چی میشد؟

گفت: هیچی مثل الان مگه وضعمون الان خوبه  وشروع به ناسزا گفتن دادن و نسبت های بد به شهدا و جانبازها

گفتم : شما معنی این همه رشادت رو نفهمیدید حیف این همه جوانهای پاک که برای باز کردن معبر میرفتن روی مین تا بقیه هم رزم هاشون بتونند عملیات انجام بدن و...

اینبار مرد جوان با خنده گفت : خب اینا که می رفتند رو مین دیگه از بقیه خل تر بودند یه خری سگی حیوانی چیزی مینداختن جلو که مسیر را باز کنه

اینبار مرد مسن به کمکم آمد و با غمی بزرگ گفت: گاهی وقتها نمیشد. وقت نبود یا...

مرد جوان با بی ادبی گفت: یا چی ؟؟؟

مرد مسن گفت: من 30ساله لب به کباب نزدنم از جایی هم رد نشدم که بوی کباب بیاد میدونی چرا؟

مرد جوان گفت: نه لابد میخواهی بگی آدمی زاهدی و هم نشین فقیران هستی و مثل حضرت علی نون و نمک میخوری چون فقیران شهر ندارند کباب بخورند

مرد مسن اشک در چشمانش حلقه زد و گفت کاشکی اینجوری بود که تو میگفتی و من انقدر با لیاقت بودم که کارهایی که حضرت علی میکرد را میکردم. میدونی من از بوی کباب متنفرم به این بو حساسم حالمو بد میکنه

اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود،آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد واز این ماجرا،فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند،

تو به این بو حساس نمی شدی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۰۱
سعید

نظرات  (۱)

وبلاگ خیلی خیلی قشنگیه....واقعا ارخوندن این مطلب متاثر شدم...چیزی نمیتونم بگم جز اینکه خیلی مردین...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی