قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

فاتح فتح الفتوح

محوریت معنوی امام خمینی (ره) در دفاع مقدس

« در حقیقت فاتح این فتح الفتوح خود او بود؛ او بود که این انسان ها را ساخت ؛ او بود که این فضا را مهیا کرد. او بود که این مسیر را به وجود آورد. او بود که ارزش های اسلامی را بعد از انزوا و خمول دوباره احیا کرد... »

امام خمینی

این توصیفِ زیبای رهبر فرزانه ی انقلاب اسلامی درباره ی رهبری امامِ راحل در دورانِ جنگ تحمیلی ، که پس از فتح الفتوح نامیدن تحوّل عمیق ایمانی و معنوی رزمندگان اسلام توسط حضرت امام صورت پذیرفت ، ضرورت بررسیِ این مقوله را بیش از پیش آشکار می کند.

در این مقاله به محوریت معنوی امام خمینی در دفاع مقدس می پردازیم .

 محوریت معنوی(حضرت امام رحمت الله علیه ، الهام بخش عرفانِ حماسی)

جنگ همچو کوره هایی بود که نه هر کسی جرأت ورود بدان را داشت ، و نه پس از ورود ، توانایی استقامت در آن. اما بدون شک ورود به این میدان و استقامت در آن ، تأثیر عمیق معنوی بر رزمندگان داشت که به تعبیر حضرت امام ، توانستند ره صد ساله را یک شبه بپیمایند.

بدون شک ، محورِ انگیزه ای و الهام بخشِ مردم و رزمندگان برای حضورِ عاشقانه در میدانِ جهاد و شهادت طلبی و شجاعت عارفانه ، در نبرد با دشمنان کافر تا دندان مسلح ، کسی جز حضرت امام رحمت الله علیه نبود. نمونه های ذیل به اثبات این امر، کمک می کند:

وصیت نامه ها :

من با همه ی التهاب دورنی ام و برنامه های تنظیم شده ی زندگی ام ، با وابستگی به خانواده ام و سرگردانی همسر منتخب یک هفته ای ام که سراسر وجودم در اوست ، همه و همه در یک جمله ، و آن هم « اطاعت از امام » معاوضه می کنم . امروز پس از یک هفته از آغاز زندگی مشترک پوتین ها را می پوشم و لباس رزم بر تن می کنم و سلاح برمیدارم و به میدان نبرد می روم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۴۳
سعید

نگذارید کارهای ایشان زمین بماند...

سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ی شهید سید مرتضی آوینی در تاریخ 2/2/1372

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند ؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست . در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی . اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آن ها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آن ها کار بسیار مشکلی است .

دیدگاه‌های رهبر درباره هنر اسلامی

به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان ، مادرشان ، خانمشان ، فرزندانشان . همه ی کسانشان به شما که بیشترین غم . سنگین ترین غصه را دارید تسلی ببخشد . چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می بیند واقعا آرامش پیدا نمی کند . فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد .

من با خانواده های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده ام و می کنم. و از شرایط روحی آنان آگاهم . گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلی نبود. اما خدای متعال در شهادت سری قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۳۳
سعید

شیرزنی که تبر به دست

 با دشمن جنگید

18 سال بیش تر نداشت که دژخیمان کاشانه اش را گرفتند و با کودکی در آغوش ، همانند دیگر خویشان در میان دره ای پنهان شد اما فشار گرسنگی و رنج ناشی از غم از دست دادن عزیزان ، آرامش را از او گرفت و شاید به این دلیل بود که تبر بر دست به جنگ با دشمنان بعثی پرداخت .

زنان

به گزارش خبر نگار تبیان ، به نقل از نویدشاهد :

زنی آرام است و نگاهش آرام تر ؛ به ندرت لبخند می زند ، زنی جدی اما در پس این نگاه آرام ، شیرزنی مهربان و شجاع قرار دارد ؛ شیر زنی که وقتی لب به سخن می گشاید ، شکیبایی در دریای مواج نگاهش به تلاطم در می آید.

او زنی است که در سن 18 سالگی با شهامت تبر به دست گرفته و  یک عراقی را به هلاکت رساند و یکی دیگر را نیز اسیر کرد .

او از تبار گیلانغرب است ، تبار مردان و زنان دلاور . تبار مردان و زنان مقاوم . دلاورانی که با مقاومت بی نظیر در طول جنگ تحمیلی و اسکان در دره ها و کوه های اطراف شهر ، بارها حملات دشمن را خنثی و آن ها را با خفت و خواری به عقب راندند.

او زنی است که در سن 18 سالگی با شهامت تبر به دست گرفته و  یک عراقی را به هلاکت رساند و یکی دیگر را نیز اسیر کرد .

گیلانغرب در دروان 8 سال دفاع مقدس ، شاهد حماسه آفرینی مردان و زنان مقاوم این شهر بوده است به همین دلیل گیلانغرب را دومین شهر مقاوم کشور بعد از خرمشهر نامیدند؛ این شهر سرشار از دلاورمردان و شیرزنانی است که سرسختانه بدون هراس از دشمن ایستادگی کردند و نگذاشتند حتی ذره ای از خاک وطن به دست دشمنان رسد.

فرنگیس حیدر پور می گوید: سال 59 بود و من 18 سال داشتم که آن ها به روستای ما حمله کردند و ما خیلی شهید دادیم. مردم مبارزه کردند ، عده ای مجروح و عده ای شهید شدند ؛ آتش جنگ به قدری سنگین بود که مردم فرار کردند و در دره مخفی شدند.

گل

حیدر پور در خصوص حادثه آن روز اظهار می دارد: همان روز که به دره رفتیم ، نزدیکی های غروب بود که تشنه و گرسنه شدیم ؛ من با پدر و برادرم به روستا آمدیم تا غذا بیاوریم. آخر چیزی پیدا نمی شد. نزدیک رودخانه دو سربازی آمدند که آب بر داردند؛ ما از دست آن ها خشمگین بودیم و به آنها حمله کردیم ؛ من تبر به دست به سمت آنها حمله ور شدم که یکی از آنها کشته و دیگری تسلیم شد.

وی ادامه می دهد: 18 ماه آواره بودیم که عراقی ها عقب نشینی کردند ، مردم دوباره به روستاهای خودشان برگشتند.

از حیدرپور می خواهیم که ایثار را معنی کند که می گوید: ایثار یعنی انسان در راه آرمان میهنش یا خانواده اش شجاعتی نشان دهد حتی اگر از بین رود.

وی در پایان بیان می کند: از خواهرانم می خواهم با حجاب خود پاسدار خون شهیدان باشند و جوانان این آمادگی را داشته باشند که اگر خدای ناکرده به خاک کشورشان حمله شد با غیرت دفاع کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۰۷:۰۲
سعید

ویلای جناب سرهنگ

قسمت 3 :

سید کاظم حسینی :

یک بار خاطره ای برام تعریف کرد از دوران سربازی اش . خاطره ای تلخ و شیرین که منشأ آن، روحیه الهی خودش بود. می گفت:

 اول سربازی که اعزام شدیم ، رفتیم «صفر - چهار» بیرجند 1. بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی ، صحبت تقسیم و این حرفها پیش آمد. یک روز ، تمام سربازها را به خط کردند، تو میدان صبحگاه.

هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها. قدم‏ها را آهسته برمی داشت و با طمأنینه. به قیافه‏ ها با دقت نگاه می کرد و می آمد جلو. تو یکی از ستون‏ها یکدفعه ایستاد. به صورت سربازی خیره شد. سرتا پای اندامش را قشنگ نگاه کرد. آمرانه گفت: بیرون.

شهید عبدالحسین برونسی

همین طور دو - سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد. من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض، قیافه روستایی و مظلومی داشتم.

فرمانده پادگان هنوز لا بلای بچه ها می گشت و می آمد جلو. نزدیک من یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم. توی چهره ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاه‏ های سر تا پایی کرد و گفت: توأم برو بیرون.

یکی آهسته از پشت سرم گفت: خوش به حالت!

تا از صف برم بیرون، دو، سه تا جمله دیگر هم از همین دست شنیدم:

- دیگه افتادی تو ناز و نعمت!

- تا آخرخدمتت کیف می کنی!

بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوی بقیه. حسابی کنجکاو شده بودم .از خود پرسیدم : چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهری ها دارن
افسوسش رو می خورن؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۰۶:۵۳
سعید

آقا برای سفر ، بلیط تهیه می کنند ؟

محمدرضا سرشار طی یادداشتی خاطره‌ای از دیدار رضا میرکریمی- نویسنده و کارگردان سینما - با رهبر انقلاب را نقل کرده است :

رهبری

حدود دو سال پیش ، در سفری به مشهد ، با آقای رضا میرکریمی - نویسنده و کارگردان سینما - همراه شدیم . در راه ، صحبت ازساده زیستی رهبر معظم انقلاب  حضرت امام خامنه‌ای - شد. آقای میرکریمی خاطره‌ای از رهبر معظم انقلاب تعریف کرد که بسیار جالب و روشنگر بود. به نظرم رسید بیان آن ، برای دیگران نیز بتواند روشنگر  باشد .

آقای میرکریمی می‌ گفت (نقل به مضمون) :

"هر وقت در جریان کار و زندگی زیاد به من فشار [روانی ] وارد می‌ آید ، در هر مرحله ‌ای که باشم ، همه چیز را رها می‌کنم و - گاهی از همان سر کار -  تلفنی به خانه می ‌زنم و یک راست به فرودگاه می ‌روم . همان جا بلیطی تهیه می ‌کنم و عازم مشهد می شوم . آنجا زیارتی [و درد دلی] با امام رضا (ع) می ‌کنم و آرام می ‌شوم ، و برمی ‌گردم.

یک بار - در یکی از همین سفرها - توی هواپیما نشسته بودم و در خودم بودم که دیدم در قسمت جلو ی هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. به این معنی که ، کسانی را می ‌دیدم که از جاهای مختلف هواپیما ، یکی یکی به قسمت جلو می‌ رفتند. آنجا کنار یکی از صندلی‌ ها می ‌نشستند .

"آقا سفرهای شخصی را مثل همه مردم ، با پروازهای عمومی می ‌روند . "

پرسیدم: یعنی می‌ روید برایشان بلیط هم می ‌خرید ؟! گفت : بله.

 با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی می‌ گفتند و می ‌شنیدند . بعد ، خوشحال و راضی ، برمی ‌گشتند و سر جایشان می ‌نشستند .

کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست. از یکی از کسانی که از آنجا برمی‌ گشت ، موضوع را پرسیدم . گفت : کسی که آنجا نشسته ، مقام معظم رهبری است.

هم بسیار تعجب کردم و هم خوشحال شدم . به قسمت جلوی  هواپیما رفتم و از فردی که معلوم بود محافظ است پرسیدم : می ‌شود رفت ، با آقا صحبت کرد؟ گفت : بله. قدری صبر کن تا کسی که پهلوی آقاست ، صحبتش تمام شود.

رهبر فرزانه انقلاب، فرهنگ وقف ،باید، بیش از پیش ،ترویج شود

از فرصت استفاده کردم و پرسیدم : چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می‌ روند ؟! گفت: آقا فقط  سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی می‌ روند. سفرهای شخصی [که عمدتا هم سفر زیارتی به مشهد است ] را مثل همه مردم ، با پروازهای عمومی می ‌روند.

پرسیدم: یعنی می‌ روید برایشان بلیط هم می ‌خرید ؟! گفت : بله. مثل همه مسافرهای معمولی ، برایشان بلیط می ‌خرند . بدون اطلاع یا تشریفات خاص ، می ‌آیند سوار هواپیما می‌ شوند و راهی می شوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران ، متوجه حضور ایشان می‌ شوند .

صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد. جلو رفتم . خودم را معرفی کردم و .... "

با خود گفتم : از کسی که عمری را به سادگی و با حداقل امکانات مادی زیسته و اکنون رهبرانقلابی ‌ترین نظام ‌های سیاسی - و البته مذهبی - جهان را بر عهده دارد ، جز این همه ملاحظه و دقت در استفاده از بیت ‌المال و قائل شدن مرز و تفاوت بین کار شخصی و کار حکومتی نیز انتظار نمی ‌رود . کاش همه ، لااقل نصف ایشان ، در رعایت مسائل مالی و بیت‌ المال ، خدا را در نظر می‌ گرفتند و تقوا می ‌ورزیدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۰۶:۴۲
سعید

من در آرزوی شهادت زنده ام

ویژه ی شهادت آیت اللّه سید محمد باقر صدر و

خواهرش بنت الهدی

ولادت وکودکی

تحصیل علوم حوزوی

مرجعیت بی سابقه

شهید صدر ویاد سید وسالار شهیدان

 دستگیری آیت الله سید محمد باقر صدر

فتاوای آیت الله شهید صدر

پیام بنت الهدی صدر

جواب کوبنده

شهادت

پیام امام خمینی به مناسبت شهادت آیت الله صدر

 

ولادت و کودکی :

شمع

در تاریخ 25 ذی القعده 1353 قمری ، در شهر کاظمینِ عراق ، نوزادی دیده به جهان می گشاید که نامش را سید محمد باقر می گذارند.

این کودک دومین فرزند خانواده بود. پدر این نوزاد ، آیت الله سید حیدر ، از مجتهدان بنام و مشهور ، و مادرش دخترِ آیت الله شیخ عبدالحسین آل یاسین ، از زنان متقی و پرهیزکار بود. پس از چهار سال نوزاد دیگری در این خانواده روحانی به دنیا آمد که نام وی را آمنه بنت الهدی می گذارند. سرنوشت این برادر و خواهر از ولادت تا شهادت درهم آمیخته شد تا حماسه ای شورانگیز شود .

چند ماه از ولادت آمنه بنت الهدی نگذشته بود که ، بر باغ پر شکوفه عمرِ پدر این خواهر و برادر ، برگ خزان نشست و گل های سعادت و خوش بختی این خانواده پژمرده شدند. رنگ یتیمی ، در چهره سید محمد باقرِ چهار ساله و آمنه نوزاد آشکار شد. از این پس ، این برادر و خواهر یتیم ، سرنوشتی هم رنگ پیدا کردند و در تمام فراز و نشیب های زندگیِ پرملال و اندوه ، شریک غم و شادی هم دیگر شدند.

آیت الله سید محمد باقر صدر از ابتدای پنج سالگی به مدرسه رفت و از همان ابتدا ، آثار نبوغ چشم گیر و درخشانِ او نمایان شد . آوازه نبوغ بی مانند و استعداد سرشار وی از مدرسه فرا تر رفت .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۰۶:۳۵
سعید

ورود کلیه برادران ممنوع !

• وقتی یک شاگرد شوفر ، مکبر نماز شود ، بهتر از این نمی شود . نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع می کرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل دستی هایشان را خیس می کردند ، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را می گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند و مکبر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و ان الله مع الصابرین ....

لبخند
 

بنده خدا حاج آقا هر ذکر و آیه ای بلد بود می خواند تا کسی از جماعت محروم نماند . مکبر هم کوتاهی نکرده ، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد . وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد ، ظاهراً بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : یاالله نبود ... حاج آقا بریم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۳۸
سعید

خاطرات منتشر نشده ای از

شهید صیاد شیرازی

تیمسار خشمگین بود . چنان خشمگین که حتی صدایش می‌ لرزید . دوستانش بعدها اعتراف کردند که در تمام مدت دوستی‌ بلند مدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود که: « شما چطور توانستید بدون اجازة ی من دست به چنین کاری بزنید ؟ »

شهید علی صیاد شیرازی

کسی در آن لحظه جرأت جواب نداشت . هر چند آن ‌ها همان وقت هم که تصمیم به چنین کاری گرفتند ، از عواقبش بی‌ اطلاع نبودند ، اما نه در این حد !

ماجرا از این قرار بود که سال ‌ها پیش ، وقتی که او شب و روزش را در جبهه می‌ گذراند ، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده‌های شهدا و جانبازان در یکی از شهرک ‌های تازه تأسیس شمال تهران زمین می ‌داد . آنان که از زندگی فرمانده شان از نزدیک اطلاع داشتند ، به فکر خانواده ی‌ او افتادند . آن ‌ها فکر می‌ کردند صیاد به خانواده ‌اش بی‌ اعتناست فردا که آب‌ ها از آسیاب بیفتد ، او حتی زنده هم بماند ، چه بسا خانواده ‌اش سایبانی نداشته باشند . آن روز ها خانواده ی او در خانه ی سازمانی ارتش زندگی می‌ کردند . پس دوستان او تصمیم گرفتند از رئیس بنیاد شهید برای فرمانده نیروی زمینی که از قضا خود جانباز هم بود ، قطعه ‌زمینی بگیرند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۱۷
سعید

لحظه ای که فقط بچه های

تفحص می فهمند

ارتفاع نورانی :

یک شب در منطقه ی « طلائیه » با جمعی از برادران یگان تفحّص نشسته بودیم و برای خودمان « شب خاطره » ‌ای ترتیب داده بودیم . در انتهای شب ، یکی از دوستان خاطره‌ ای گفت که اشک در چشم بچّه‌ ها جمع شد. برادر « بختی » از نیروهای گردان دوّم غرب گفت :

در کوه‌ های صعب‌ العبور به دنبال پیکرهای مطهّر شهداء بودیم . در راه به پیرمردی برخوردیم که معلوم نبود در آن حوالی چه‌ کار می ‌کرد. او بعد از سلام و مصافحه از ما پرسید : « در این کوه‌ ها به دنبال چه می‌ گردید؟»

تفحص

گفتیم : « برای پیدا کردن پیکر شهداء آمده‌ ایم.»

بسیار خوش‌ حال شد و ضمن قدردانی از برادران گروه تفحّص گفت :« در این ارتفاع روبرو، مدّت‌ هاست چیزی توجّه مرا جلب کرده... گاهی حلقه‌ای از نور مشاهده می‌ شود که مانند ستاره می‌ درخشد... بد نیست به آن ‌جا هم سری بزنید.»

حرف‌ های پیرمرد امیدوارمان کرد و به سمت ارتفاعات به‌ راه افتادیم. ارتفاع صعب‌ العبوری بود و تأمین مناسبی هم نداشت. بعد از ساعت‌ ها پیاده ‌روی، به محوطه‌ی بزرگ و سرسبزی رسیدیم که درختچه ‌ای هم آن‌ جا وجود داشت. در نزدیکی درخت مقداری تجهیزات انفرادی رزمندگان ریخته شده بود و این باعث شد تا به دقّت منطقه را بگردیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۸۹ ، ۰۹:۴۷
سعید

بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن

قسمت 2 :

راوی : مادر شهید :

روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقت ها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند. با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خوب بود.

رز زرد

 یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.

من و باباش با چشم‏های گرد شده به هم نگاه کردیم . همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت.  باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی ،  برای چی نمی خوای بری ؟»

آمد چیزی بگوید ، بغض گلوش را گرفت. همان طور، بغض کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم ، خاکشوری می کنم ، هر کاری بگی می کنم ، ولی دیگه مدرسه نمی ‏رم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۳۶
سعید

هفت سین جبهه

هفت سین

عید روزی است که در آن رو معصیت خدا را نکرده باشید. امام صادق .ع.

بچه ها تحویل سال

یادش بخیر شلمچه

چیده بودیم تو سفره

سربند و یک سرنیزه

بچه ها خیلی گشتن

تو جبهه سیب نداشتیم

بجای سیب تو سفره

کمپوتشو گذاشتیم

تو اون سفره گذاشتیم

هفت سین

یه کاسه سکه و سنگ

سمبه به جای سنجد

یه سفره رنگارنگ

اما یه سین کم اومد

همه تو فکری رفتیم

مصمم و با خنده 

همه یک صدا گفتیم

  به جای هفتیمن سین 

تو سفره سر می ذاریم

سر کمه هر چی داریم  

پای رهبر می ذاریم

پای رهبر می ذاریم

پای رهبر می ذاریم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۲۷
سعید

و سلام بر آنان که بی‏نشان رفتند

 

... سلام بر آنان که در پنهان خویش

بهاری برای شکفتن دارند

نوروز بر همگان مبارک

آنان که به وادی شرف بنشستند
بر درگه دوست صف به صف بنشستند
افراشته قامتند و بر سینه خصم
چون تیر نشسته بر هدف ، بنشستند

لاله و پلاک

سلام بر سرداران گمنام ، سلام بر بدن‏های بی ‏سر و سرهای بی‏ بدن.

سلام بر بدن‏های بی‏ دست و دست‏های بی‏ بدن.

سلام بر پاهایی که با مین هم آغوش شدند.

سلام بر چشمانی که اکنون در قتل‏ گاه ‏های فکه، شلمچه، سه راهی شهادت و تپه‏های الله اکبر به دیده‏ بانی اعمال ما مشغولند.

سلام بر سجده‏هایی که هیچ ‏گاه به پایان نرسید .

سلام بر دل‏هایی که تنها در عطش عشق خدا می ‏سوختند و سلام بر ترکش‏هایی که بر این عطش افزودند.

سلام بر سجده‏هایی که هیچ ‏گاه به پایان نرسید و بر پیشانی‏هایی که در راه وصال پیشی گرفتند.

 سلام بر گلوهای بریده‏ای که فواره‏های خونشان سرخی غروب را شرمنده کرد.

سلام بر سینه‏ هایی که پر درد بودند و با درد جنگیدند و با درد به شهادت رسیدند.

شهید گمنام

سلام بر لبانی که عاشقانه‏ ترین سرود هستی را در آخرین لحظه عروج سرودند و بر زبانی که در کام خونین شد.

سلام بر مشهد های جنوب و غرب؛ بر فکه، سکوی پرواز؛ بر شلمچه، شمیم عشق؛ براروند رود؛ دریای نجات؛ بر حاج عمران ، کعبه عشق؛ بر دهلاویه، حماسه‏ های چمران، بر هلالی ‏های کربلای پنج که خیلی‏ ها را به پنج تن آل عبا رساندند.

سلام بر مشهد های جنوب و غرب؛ بر فکه، سکوی پرواز؛ بر شلمچه، شمیم عشق؛ بر ...

سلام بر سیم ‏های خاردار که نبش‏های‏ شان از خون بسیجی ‏ها سیراب شدند.

سلام بر شیرمردان غیور و سلام بر زنانی که 8 سال تاریخ این سرزمین را رقم زدند. سلام بر سردارانی که سربدار شدند تا ما بی ‏سر نمانیم. سلام بر سردارانی که خود به تنهایی یک لشکر بودند. سلام بر حاج‏ حسین خرازی، ابوالفضل لشکر امام حسین (علیه‏السلام)، سلام بر حاج همت، ابراهیم لشکر محمد (صلی‏الله علیه واله وسلم)،

شهید گمنام

 سلام بر باکری‏ها، مردان غیرتمند آذربایجان و کربلاییان لشکر  31 عاشورا، سلام بر حاج بصیر، بصیرت  لشکر 25 کربلا، سلام بر مهدی زین‏الدین، زینب لشکر علی بن ابی‏ طالب (علیه‏السلام).

و سلام بر همه آنان که لحظاتی از عمرشان را در مسلخ های نبرد گذراندند و بر آنان که اکنون میهمان ملائک هستند و سلام بر شیرودی که گفته بود سلام مرا به امام برسانید و بگویید امام ما در جنگ مکتب می‏ جنگد نه تخصص،

و بشکند قلمی که ننویسد بر فرزندان خمینی (ره) چه گذشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۲۵
سعید