قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لشگر 27 حضرت رسول» ثبت شده است

 بوی کباب جنگی


 شرمنده گذاشتن این پست و عکسم ... ولی بعضی ها باید ببینند شاید بفهمند . 

من جمله خودم


092

 

عملیات کربلای ۵ بود.
شب دوم قرار گذاشتیم با گردان عمار برویم جلو. قبلاً گردان مالک رفته بود.
 
بچه ها توی محاصره اکثراً شهید شدند. من و حاج محسن از قرارگاه تاکتیکی به سمت سه راه شهادت که به شوخی سه راه مرگ می گفتیم پیاده به راه افتادیم.
 
شاید، با سه راه ۲۰۰ الی ۳۰۰ متر فاصله داشتیم که بوی خوشایندی به مشاممان خورد.
 
بی اختیار گفتم: «چه چیز مشتی؟»
 
بعضی اوقات بچه های تدارکات همت می کردن و ظرف های غذا را داخل برانکارد می گذاشتند و دوان دوان به خط مقدم می آوردند و وقتی ما توی سنگر می رسیدیم غذا هنوز گرم گرم بود.
 
توی راه با حاج محسن دین شعاری کلی به خودمون وعده دادیم که الآن می رسیم به سه راهی محسن سوتی.
از بس حاج محسن سر آن سه راهی داد زده بود تا گردان جابه جا کند، دیگر صدایش در نمی آمد و سوت می زد.
به همین خاطر آن مکان معروف به سه راهی محسن سوتی شد.
 
محسن گفت:
 
«آخ جون این جا چه بوی کبابی راه انداختن، دست این تدارکات چی را باید ماچ کرد.»
 
جون تو، دو پرسش را می گیرم تا قبل از کار یه شکم سیر بخوریم. گیج بوی کباب به سه راهی شهادت رسیدیم.
 
یک خمپاره ۱۲۰ وسط یک تویوتای پر از نیرو فرود آمده بود و بوی گوشت کباب شده فضا را آکنده بود.
 
هنوز آتش روشن بود. بوی کباب شدن آن ها ما را از ۲۰۰ متری به آن جا کشاند.
 
ما چه نقشه هایی می کشیدیم.
 
در حالی که بچه ها این جا در آتش… بعدها حاج محسن گفت : بعد از آن «واقعاً از کباب بدم آمد».
 
 
راوی: مرتضی شادکام
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۰۹:۵۵
سعید

یعنی میشه ماهم بشیم 

شهید در راه کربلا


مادری که راه شهرضا و کربلا را با وجود بارداری طی کرد؛ مادر فرزندی است که در این مسیر فقط با توسل به امام کربلا و همچنین بانوی بزرگ اسلام از مرگ حتمی رهایی می‌یابد.

شهید در راه کربلا

مادر، فرزند را طبق خوابی که دیده بود محمد ابراهیم نامید. محمد ابراهیم همت سالاری که از همان کودکی، نوجوانی، جوانی و حتی تا هنگام مرگ سرخگونش شهره بود به راست‌گویی، درستکاری، مهربانی، توجه و احترام به دیگران و کنجکاوی به مطالعه به ویژه در علوم اخلاق انسانی. شهید محمدابراهیم همت در سال 1334 در شهرضا که یکی از شهرستان‌های استان اصفهان است متولد شد. در سال 1352 دوران دبیرستان را به پایان رساند. و در همان سال به دانشسرای عالی اصفهان رفت. پس از اتمام تحصیلات به خدمت سربازی اعزام شد و بر خلاف انتظار او را به سرپرستی آشپزخانه توپخانه اصفهان گماردند.

با این حال شهید همت از این فرصت برای مطالعه و تحکیم افکار انقلابی و دینی خود استفاده کرد و در همین راستا با برخی از انقلابیون ارتباط برقرار کرد. او پس از دوران سربازی به شهرضا برگشت و معلم روستا شد و نیز به تدریس در حوزه علمیه قم راه یافت و ضمن آموختن علوم دینی به تکثیر نوارها و اعلامیه‌ها حضرت امام خمینی (ره) و توزیع آن‌ها در میان مردم پرداخت.

 در یکی از تظاهرات مردمی که در اداره آموزش و پرورش شهرضا برگزار شده بود. شهید همت شروع به خواندن قطع نامه شخصی کرد. که به نمایندگی از طرف جمع، خواهان انحلال ساواک شده بود. از این پس دوران زندگی مخفیانه وی و گریز به شهرهای مختلف آغاز شد. با اوج گرفتن روزهای پرشور انقلاب همه انقلابیون از جمله محمد ابراهیم همت وارد مرحله جدیدی از مسئولیت و تعهدات اسلامی خود شدند.


باید مقاومت کرده و مانع از بازپس‌گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‌جا شهید می‌شویم و یا جزیره مجنون را نگه می‌داریم.


علاوه بر این، شهید همت ضمن تدریس در مدرسه ، مساجد و محافل خصوصی، سخنرانی هم می‌کرد. سخنرانی‌هایی که به تبلیغ و افشاگری علیه رژیم اشغالگر شاه می‌پرداخت. همچنین این معلم فداکار در سازماندهی راهپیمایی‌ها و تظاهرات مردمی نقش موثری داشت.

به همین خاطر تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و مجبور به مهاجرت و اقامت در شهرهای دیگر شد. برخی از مهم‌ترین فعالیت شهید همت پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند: از تشکیل کمیته انقلاب اسلامی پایگذاری سپاه پاسداران در شهرضا در سال 1358 بر عهده گرفتن مسئولیت روابط عمومی و تبلیغات سپاه در شهر پاوه در سال 1359، راه اندازی و انتشار نشریه پیام پاوه در سال 1359، فرماندهی سپاه پاوه در سال 1360، تشکیل لشکر 27 محمد رسول الله در کنار سردارانی چون حاج احمد متوسلیان شهید حاج محمود شهبازی، عزیمت به لبنان برای مقابله با تجاوزات رژیم اشغالگری صهیونیستی، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله بعد از به شهادت رسیدن حاج احمد متوسلیان توسط نیروهای اسرائیل در سال 1361، فرماندهی سپاه یازدهم قدر در عملیات والفجر مقدماتی و حضور موثر در عملیات‌های متعدد.

شهید در راه کربلا

 در جریان عملیات خیبر، همچنان که نیروهای ایرانی در برابر ارتش عراق مقاومت می‌کردند. هنگامی که همت برای بررسی وضعیت جبهه جلو رفته بود بر اثر اصابت گلولهء توپ در نزدیکی‌اش همراه با معاونش اکبر زجاجی، در غروب 17 اسفند 1362 در محل تقاطع جاده‌های جزایر مجنون شمالی و جنوبی شهید شدند و سر انجام انتظار چندین ساله حاج محمد ابراهیم همت به پایان رسید و این سردار خوبی‌ها در کنار بسیاری از همرزمان بسیجی‌اش پس از روزها مقاومت دلیرانه در برابر آتش سنگین دشمن برای پاسداری و جلوگیری از سقوط جزایر مجنون، عاشقانه به شهادت رسید و به سوی آسمان پرواز کرد.

فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود: «... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران کردیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نماد.»

ابراهیم همت در جریان عملیات خیبر به هم‌رزمانش گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپس‌گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‌جا شهید می‌شویم و یا جزیره مجنون را نگه می‌داریم.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۴:۲۹
سعید

ما هر چه داریم از شهدا داریم

گفتگو با سردار سر جدای طلائیه 


همزمان با هفته دفاع مقدس ضمن گرامیداشت یاد و خاطره ابرمردان روزگار، شیران روز و زاهدان شب و مردان مرد جبهه جهاد اصغر و پیش قراولان جهاد اکبر ، متنی که ذیل این مکتوبه می اید برگرفته از قطعه 26 مصاحبه برادر گرانقدرم حسین قدیانی است


اگر چه سرداران شهید، جملگی برای این نسل رشید، نسل جنگ ندیده و دل به جبهه بسته، این

نسل وارسته، فرماندهانی عزیز و دوست داشتنی اند، اما هر یک از این سرداران برای نسل دل سوخته ما تداعی گر صفتی ویژه هستند.نسل ما چمران را عارف ترین سردار می شناسد؛دکتر مصطفی چمران همچنان که ساعت ها نمی خوابید و می جنگید و می رزمید، گاه می شد دقایقی با گل شقایقی همنشین می شد و راز خود را گاه به آفتاب می گفت و با گل آفتابگردان پایه یک دوستی می ریخت.

نسل ما متوسلیان را دلاورترین سردار می خواند؛ترس در قاموس حاج احمد راه نداشت و او جز خدا و روح خدا از کس دیگری حساب نمی برد.حتی آن زمان که هنوز خیانت بنی صدر بر همگان آشکار نشده بود، حاج احمد با بصیرت و البته با غیرت بی نظیرش اجازه نداد هلی کوپتر حامل آن نامرد در منطقه نبرد فرود آید و به دوستان و دشمنان گفته بود که اگر بنی صدر این طرفها آفتابی شود، خودم هلی کوپترش را می زنم.

سردار غلامحسین افشردی یا همان “برادر حسن” را نسل من به عنوان یک استراتژیست نظامی می شناسد؛حسن باقری مغز متفکر جبهه بود و بسیجیان، “بهشتی جبهه ها” خطابش می کردند.

اما از این همه که بگذریم سخن گفتن از همت خوش تر است.برای ما سردار خیبر، محبوب ترین فرمانده دوران جنگ است؛آنقدر محبوب که حاج همت، دو مزار دارد؛یکی نمادین، در تهران و دیگری واقعی، در شهرضای اصفهان.سردار سر جدای طلائیه مزاری در شهری  دارد که فرمانده لشکرش بود و مزاری در دیاری دارد که زادگاهش بود.

اما مزار اصلی حاج همت نه در زمین که در ضمیر قلب ماست. نمی شود بسیجی بود و دل در گرو همت نداشت. کاش همت بود و می دید که به موازات بزرگراهی که شرق و غرب پایتخت را به هم وصل کرده، مرامش نیز عامل اتصال دلهای ما به یکدیگر شده است.

این روزها اما عده ای که بر اصل ولایت فقیه شعار مرگ می دهند، همت را از آن خود می دانند و قصد مصادره او را کرده اند.به راستی همت ار آن کدامین ماست؟ و اگر بود در کدام قبیله، با کدام عقیده و رو به کدام قبله زندگی می کرد؟این البته پرسش درستی نیست چرا که همت زنده است و ما باید ببینیم کدام مان با راه سردار محبوب سال های عاشقی همراه تریم.به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.به شعور است، نه به شعار.همت، میزان است و با این ترازو معلوم می شود کدام ایده هم وزن همت و کدام عقیده بر خلاف راه او قدم می گذارد.

گفت و گوی من با سردار سر جدای طلائیه با این سئوال شروع شد؛


-  دوست دارم حرفهای امام همیشه توی ذهنم باشد.حالا من آن را برای شما می خوانم؛این دیگر یک شعار باید برای ما باشد.امام صراحتا اعلام می کند: هر کس بیشتر برای خدا کار کند، بیشتر باید فحش بشنود و شما پاسدارها و بسیجی ها چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می شنوید.

*شما دوست دارید در برابر حرف ولی فقیه دو پهلو موضع گیری کنید یا شفاف؟

*شما بسیجی ها را قبول داری؟

- من خاک پای بسیجی ها هم نمی شوم.ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنها جدا نمی شدم.(همسفران)

*بعد از اینکه فرماندهی جنگ از دست بنی صدر خارج شد و مسئولیتها به دوش بچه های سپاه افتاد، ورق جنگ برگشت.از نظر شما در شیوه فرماندهی جنگ چه تغییراتی به وجود آمد که به این پیروزی ها منجر شد؟

- ما فرمانده گردانی که بنشیند عقب و بخواهد هدایت کند نداریم.باید جلو برویم اما در جای مناسب.باید رعایت اصول بشود.از تجربیات باید استفاده کرد.

*چه آفاتی بسیج را تهدید می کند؟

- وای برما، وای بر پاسدار ما. وای بر بسیج ما، اگر روزی برسد که فقط پاسدار نظامی باشد.

*چه باید کرد؟

- اگر اول پاسدار و بسیج عقیده باشید، در راهتان تزلزلی ایجاد نمی شود.

*آیا غرق شدن شما در این عقیده باعث دلسردی تان از زندگی نشده؟

- من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم.من حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.

*قصه نامه های بسیجی ها چه بود؟

- یک روز بچه های بسیج، نامه ای نوشتند و از راننده ها شکایت کردند.نوشته بودند؛وقتی می خواهیم به شهر برویم یا برگردیم، ماشین گیرمان نمی آید.راننده های لشکر هم ما را سوار نمی کنند، در صورتی که همیشه ماشین شان خالی است و عقب وانت جا دارد.روز بعد در صبحگاه این قضیه را مطرح کردم و حسابی به تدارکات و راننده ها توپ و تشر زدم.

*و بعد؟

- بعد رو به بسیجی ها کردم و گفتم؛از این به بعد با ماشین های لشکر تردد کنید، اگر یک وقت دیدید یک ماشین، خالی به دوکوهه می رود و شما را سوار نمی کند با آجر بزنید، شیشه ماشین را خرد کنید؛همه مسئولیتش پای خودم.

*به نظر می رسد عاشقانه بسیجی ها را دوست دارید؟

- من حاضرم در پوتین این بسیجی ها آب بخورم.

*ماجرای شبی که در سرما، بیرون از سنگر خوابیدید، چه بود؟

- وقتی شنیدم بچه ها برای رزم شبانه فقط یک پتو همراه برده اند، ناراحت شدم.به همین دلیل شب موقع خواب، یک پتو برداشتم و از سنگر آمدم بیرون.وقتی بچه ها پرسیدند؛ چرا داخل سنگر نمی خوابی، گفتم؛ امشب نیروها می خواهند در این سرما با یک پتو بخوابند. من چطور داخل سنگر به این نرمی بمانم؟

 

*راز این همه علاقه شما به بسیجی ها چیست؟

- در مسائل مربوط به جنگ و جبهه، همیشه بسیجی ها مهمترین عامل هستند و ما در مقابل آنها هیچ هستیم به حساب نمی آییم.این بسیجی ها هستند که جنگ را ادامه می دهند و بار اصلی جنگ روی دوش آنهاست.ما که این وسط کاره ای نیستیم.

*چرا بعد از بیت المقدس در “عملیات رمضان” موفق نبودیم؟

- بعضی مواقع آدم در عملیات، به جای احساس جهاد فی سبیل الله دچار عمل زدگی می شود.در این چند روزه به حدی دچار اختلال شدیم که دیگر الان روح بچه ها خسته شده است؛ به طوری که دیگر قادر نیستیم میزان توقع و انتظار یک ملت ۳۵ میلیون نفر حزب اللهی پشت جبهه را درک کنیم.این ملت الان مدام دارد از خودش می پرسد:چرا این عملیات این جوری شد؟چرا اینها عملیات نمی کنند؟چرا همه اش به سمت دشمن می روند و عقب برمی گردند؟ما مدام به فکر علت اختلال هستیم و همین ما را خسته کرده.خستگی هم باعث شده تا عمل زده شویم.

*راه مقابله با این عمل زدگی چیست؟

- جا دارد که ما هر از چند بار، یک نوبت به خودمان نهیب بزنیم تا دفعتا دچار رکود روحی و فکری نشویم.من الان اینطور استنباط می کنم که الان بچه های ما با یک یا دو عملیات، یکباره احساس خستگی می کنند.نگرانی من این است که در این صورت، نیروها برش خودشان را از دست بدهند و دیگر اجرا یا لغو عملیات، برای شان علی السویه شود و بی تفاوت بشوند. ما حتی اگر یک دقیقه وقت تلف کنیم، این اتلاف وقت به ضرر ما تمام می شود؛چون دشمن در همان فاصله میادین مین جدید در مقابل خودش احداث می کند و کارمان دشوار می شود.

*شبیه همین مشکلات، امروز هم دست به گریبان ما شده است. چه توصیه ای به بسیجیان نسل امروز دارید؟ ما این روزها با فتنه بزرگی دست و پنجه نرم می کنیم.

- شما یک مقدار صبر داشته باشید.به خاطر اینکه خدا آدم را در راحتی آزمایش نمی کند. اگر شما یک دوره روی زندگی پیامبران و ائمه مروری داشته باشید، می بینید سرتاسر زندگی آنها آمیخته با مشقت بوده است.به خدا قسم الان ما داریم ناشکری می کنیم.ما الان قوی ترین نیروی عملیاتی را که در اوایل جنگ، آرزوی در اختیار داشتن آنها را داشتیم، در اختیار داریم؛ نیروی بسیجی ای که چهار بار جبهه رفته و جنگیده، دارای دید و فکر ذهنی خوب و بسیار پر قدرت.

*یعنی شما به فتنه ها از دریچه آزمایش الهی نگاه می کنید؟

- اگر همین سختی ها وجود نداشته باشد، ما آزمایش نمی شویم.راحت طلبی، با تن دادن به آزمایش در درگاه خدا، جور در نمی آید.اتفاقا خدا هم در شرایط سختی است که بنده اش را می شناسد که آیا مومن است، استقامت دارد، صبر و تحمل دارد، شکیبایی، وقار و بردباری دارد یه نه.

*اگر مایلید بحث را عوض کنیم؛شما خودتان فرمانده محبوبی هستید، اما مایلیم بدانیم نزد شما چه فرمانده ای محبوب بوده؟

- به خدا قسم،خدا شاهد است حاج احمد را من دوستش دارم.قلبا دوستش دارم.احدی را هم اینقدر دوستش نداشته ام.

*در عصر اصلاحات برخی جنگ را “برادر کشی” خواندند و نوشتند که می شد با عراق میانجیگری می کرد و ما هم در جاهایی از جنگ مقصر بودیم.نظر شما چیست؟

-عراق وحشتناک آمده بود؛خدا شاهد است خبرنگاری به این صدام بی وجدان که در خرمشهر در حین سوار شدن به هلی کوپتر بوده، گفته یک سئوال دیگر هم دارم و او گفته است:مصاحبه بعدی در اهواز.بعد هم سوار هلی کوپتر شده و رفته.در گیلان غرب، راننده تانک عراقی گفت:صدام از خود من پرسید که از فلکه تانکی تا تهران چند کیلومتر است؟! در اهواز، پادگان حمید سقوط می کند.بسیاری از قطعات فانتوم ها در پادگان حمید بودند، اما خیانت کاران طوری هماهنگ کرده بودند که یکی از یکی از قطعات فانتوم ها را برندارند. دشمن به نورد اهواز می رسد؛پانزده تا هجده کیلومتر تا اهواز فاصله داشته.به راحتی آبادان را دور می زند و محاصره می کند اما کارش را پایان نمی دهد.

عراقی ها تا پل نو می آیند و از آن رد می شوند به خونین شهر می آیند.عراقی ها ۲۱ میلیارد دلار از راه ارتباط گمرک می ربایند.پس از خرمشهر و در غرب و سوسنگرد،جنایت هایی را که بیشتر از همه در زمینه فحشا و مسائل ناموسی است، انجام می دهند که همه شما از آنها آگاه هستید.

*راستی، ماجرای این انگشت شست شما چیست که معمولا باند پیچی شده است؟

- یک بار در وسط جمعیت گیر کرده بودم و کاری از دستم بر نمی آمد.فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که نمی توانستم عبور کنم.بالاخره دوستان راه را باز کردند و از میان رزمندگان عبور کردیم.بعد عباس کریمی دید که انگشت شستم را گرفته ام  فشار می دهم. پرسید؛ چی شده؟ گفتم؛ خوش انصاف ها انگشت شستم را شکستند.عباس باور نکرد. بعد که دید دستم را گچ گرفتم، باورش شد.

*مایلم یکی از خاطرات خود را از جنگ تعریف کنید؟

- یکی از خاطرات خوبی که من دارم مربوط است به برادر طباطبایی. او دانشجوی سال چهارم پزشکی و از بچه های انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان بود. اینها سه نفر بودند که به پیشنهاد من از دانشگاه اصفهان به منطقه آمدند و در بیمارستان پاوه مشغول به کار شدند. آنها شبانه روز رنج می بردند و زحمت می کشیدند. هر موقع احساس می کردند که آن روز کمتر کار کرده اند، شب می رفتند داخل سنگرها و نگهبانی می دادند. در موقع عملیات هم اسلحه بر می داشتند و کوله پشتی، به دوش می گرفتند و با خود کمک های اولیه می آوردند.برادر طباطبایی در جنگ با عومل دموکرات به شهادت رسید.

*امروز هم دست این عومل مثلا دموکرات به خون بسیاری از بسیجیان آغشته است.

- جسد این برادر ۴۸ ساعت زیر آفتاب تیر ماه مانده بود.روز دوم با بدبختی و زحمت موفق شدیم جنازه ها را از دست دموکراتها بیرون بیاوریم.پس از اینکه پتو را از روی جنازه کنار زدم، شاید از عجایب باشد؛ جنازه بوی عطر می داد.جنازه این شهید روی بچه ها تاثیر زیادی گذاشت.حتی وقتی آن را به اصفهان بردیم، آنجا هم بوی عطر می داد. زمانی هم که مادرش به غسالخانه آمد و بوسه ای بر پیشانی فرزندش زد و زیارت عاشورا خواند، باز جنازه بوی عطر می داد و این موضوع، بچه ها را تکان داد و به همه یادآوری کرد که شهید هرگز نمی میرد.

*آموخته شما به عنوان سردار خیبر از شهادت چیست؟

- انسان آنچه که از شهیدان می آموزد این است که شهادت، شعار نیست، بلکه واقعیت است.انسانیت انسان، دعای مسلمان بودن، مومن بودن و مبارز بودن انسان در این شعار است که شهید هرگز فراموش نشود و راهش ادامه پیدا کند.

*و آخرین کلام؟

- ما هر چه داریم از شهدا داریم و انقلاب خونبار ما حاصل خون این عزیزان است.در تمام طول تاریخ این بشریت، چه در لیست استکبار و چه در جنگهای اسلام و صدر اسلام و تمامی غزواتی که پیامبر شخصا در آنها حضور داشت، همیشه این مشخص بود که جنگ حالت سکه چند رو دارد؛ در هیچ کجای تاریخ و مقررات جنگ، استراتژی جنگ و تاکتیک جنگ، هیچ کس یا هیچ گروهی نتوانسته بگوید این عملیات، پیروز است یا پیروز نیست.

پیامبر در جنگ نگفته است پیروز است یا نه! تنها حرکت در راه خدا مهم است. خداوند شکست می دهد، پیروزی هم می دهد.همه باید اتکا به خدا داشته باشیم. اعضای بدن ما ضعیف است. پیروزی با خداست. عملیات به دست کس دیگری است. دست ما نیست که سخت باشد یا آسان. دیدگاههای ما مادی است. تا حد توان کار می شود و بقیه اش با خداست. ما زیربنای جنگ مان معنویت است. ما این جنگ را با خون پیش می بریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۳
سعید

مسلخگاه اسماعیلیان


15 مردادماه 1366 روز بزرگی است. روزی است که اسماعیل ها به مسلخ عشق رفت. شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی، فرمانده گردان تخریب شهید محسن دین شعاری، اسماعیل لشکری فرمانده گردان عماریاسر لشکر 27 محمد رسول الله و همچنین شهادت حجت ‏الاسلام «مصطفی ردّانی‏ پور» فرمانده قرارگاه فتح در سال 1362 است.
مسلخگاه اسماعیلیان

 اولین ذبیح

هواپیما با سرعت به انتهای باند نزدیک می شود. نادری شیر بنزین موتورها را سریعا قطع می کند. در این لحظه هواپیما در برابر چهره بهت زده نادری، با گیر کردن به تور باریر (توری که در انتهای باند نصب می شود و در مواقع اضطراری برای متوقف کردن هواپیما استفاده می شود) متوقف می شود. براثر گرمای حاصل از ترمز ها، چرخ های هواپیما آتش می گیرند که نیروی های آتش نشانی بلافاصله آن را خاموش می کنند.

سرهنگ نادری با تلاش زیاد از کابین پیاده می شود و درحالی که از هواپیما فاصله می گرفت، نگاهی به کابین شکسته عباس انداخت.

فرمانده پایگاه تیمسار «رستگارفر» به نادری نزدیک می شود. نادری خودش را در آغوش تیمسار می اندازد و شروع به گریه کردن می کند.


 مجروح که تازه به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت : من دارم می رم تا تو چادرت رو در نیاری؛ ما برای این چادر داریم می ریم.


 سرگرد «بالازاده » اولین کسی بود که خود را به کابین عقب هواپیما رسانید و لحظاتی بعد در مقابل چشمان ماتم زده همه، با دست بر سر و صورت خود می کوبد و می گوید: عباس در کابین است او قربانی حضرت ابراهیم در عید قربان شده .

در این لحظه صدای موذن در فضای باند می پیچد و در لحظات اذان ظهر روز عید قربان، پیکر پاک و مطهر شهید بابایی روی دست های دوستانش تشییع می شود.

سرهنگ بختیاری درحالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، به سوی فرمانده پایگاه می رود و می گوید: دلم می خواهد برای تشییع پیکر عباس، من فرمان پیش فنگ بدهم .

سراسر رمپ پایگاه خلبانان و پرسنل ایستاده بودند. سرهنگ بختیاری با گام هایی لرزان به وسط رمپ می رود و با صدایی رسا می گوید: گوش به فرمان من ... گارد مسلح به احترام شهید پیش فنگ.

حاج محسن دین شعاری

 دومین ذبیح

خانم موسوی از پرستاران دوران دفاع مقدس از لحظه شهادت شهید دین شعاری اینگونه روایت کرده است: بیمارستان از مجروحین پرشده بود... حال یکی خیلی بد بود...رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید گفت : ببرش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.

مجروح که تازه به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت : من دارم می رم تا تو چادرت رو در نیاری؛ ما برای این چادر داریم می ریم.

چادرم در دست محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم ...

سومین ذبیح

سردار رشید لشگراسلام اسماعیل لشگری در سال 1339درشهر ضیاآباد چشم به جهان گشود. درسال 58موفق به اخذ دیپلم گشت ودرکنارآن دررشته کونگ فو نیز به مدارک بلا دست یافت وباتوجه به فیزیک بدنی واستعداد سرشار وقابل ملاحظه دردوران سربازی به عنوان مسئول دسته یکی از نیروهای ادغامی سپاه وارتش انتخاب شد.

درطول تصدی مسئولیت نیروهای ادغامی رشادتهای فراوانی از خود به جای نهاد ودریکی ازماموریتها مجروح شد و به تهران بازگشت شهید قبل از بهبودی کامل دوباره به همراه نیروهای بسیجی عازم مناطق جنگ شد ودرتیپ محمد رسول الله گردان عمار یاسر گروهان شهید رجائی به عنوان مسئول دسته آماده مبارزه با متجاوزان شد. از این زمان بود که شهید عزیزما سیرصعودی اخلاقی وعرفانی راآغاز کرد و به خودسازی درکنار نبرد با دشمن پرداخت بعد ازعملیات رمضان سردار به خاطر شایستگی فراوانی که از خود نشان داد بعنوان معاون گروهان وسپس مسئول گروهان انتخاب شد وبه همراه سایر برادران درعملیات مسلم بن عقیل شرکت کرد دراین عملیات شهید اسماعیل لشگری به جهت شهادت مسئول گردان به فرماندهی گردان عمارانتخاب شد و درعملیات والفجرمقدماتی مجروح شد .


  بعد از دعوت تیپ هوا برد سپاه برای انجام مانور به خلیج فارس اعزام می شود ودر آن منطقه بر اثر تغییر جهت وزش باد در آب سقوط می کند وبه شهادت آرزویی که سال ها به دنبال آن بود می رسد


برای اولین بار وبه طور رسمی مسئولیت گردان عمار درعملیات والفجر1 به شهید واگذار شد درحین عملیات به شدت ازناحیه شکم مجروح شد.

بعد از دعوت تیپ هوا برد سپاه برای انجام مانور به خلیج فارس اعزام می شود ودر آن منطقه بر اثر تغییر جهت وزش باد در آب سقوط می کند وبه شهادت آرزویی که سالها به دنبال آن بودند می رسد.

مسلخگاه اسماعیلیان

 چهارمین ذبیح: شهادت شهید ردانی پور

شهید مصطفی ردانی‏پور در سال 1337ش در اصفهان قدم به عرصه حیات گذاشت. با آغاز حرکات ضد انقلاب در کردستان، با وجود علاقه بسیار به درس و حوزه‌، دوباره آنجا را ترک گفته به کوه‌های کردستان عزیمت کرد و سپس برای دفاع از مرزهای میهن راهی جبهه دارخوین شد و سلاح بر دوش به تقویت روح و رشد معنوی رزمندگان پرداخت. حضورش در عملیات‌های والفجر 1، والفجر 2، محرم و... تأثیر به‌سزایی در روحیه مقاومت و ایستادگی رزمندگان داشت. هم‌زمان با تشکیل تیپ امام حسین (ع)، به جانشینی فرماندهی آن انتخاب شد. وی قبل از آن نیز فرماندهی سپاه یاسوج، نمایندگی امام (ره) در سپاه کردستان، جانشین فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع)، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه، فرمانده لشکر امام زمان (عج) را بر عهده گرفته بود.

حجت ‏الاسلام والمسلمین ردانی ‏پور 25 ساله بود که با همسر یکی از شهدا ازدواج کرد و دو هفته پس از ازدواجش یعنی پانزدهم مرداد سال 1362 در منطقه حاج‌عمران درحالی‌که فرماندهی لشگر امام حسین (ع) را به عهده داشت، سلوک سرخ خود را به بی‌نهایت رساند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۲
سعید

خداحافظ سردار


«سید محمدرضا دستواره» با «رزاق چراغی» در «مریوان» ، رفاقت نزدیک و بسیار صمیمانه‌ای با او ایجاد کرد و این پیوند برادرانه، در فروردین سال 1362 به جدایی انجامید.
خداحافظ سردار«رزاق چراغی» به تاریخ پنجشنبه، اول فروردین 1336 شمسی (19 شعبان المعظم 1376 قمری) در روستای «ستق» (واقع در دهستان «بیات» از توابع بخش نوبران شهرستان ساوه در استان مرکزی) متولد شد. وی در سال‌های دفاع مقدس، با نام «رضا چراغی» شناخته می‌شد.

«رزاق» مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به «سپاه پاسداران» پیوست و عازم نبرد با ضد انقلاب در جبهه‌های غرب کشور شد. او در منطقهء «مریوان» به جمع رزمندگان تحت امر «حاج احمد متوسلیان» ملحق شد و از آن پس یکی از نیروهای پا در رکاب آن سردارِ دشمن شکن بود.

«رضا چراغی» تا زمان شهادتش، مسئولیت‌های زیر را بر عهده گرفت:

*جانشین سپاه منطقه «دزلی»

*فرماندهی محور تته در «مریوان»

*فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا (علیه‌السلام) از تیپ 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه)

*قائم مقام تیپ 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه)

*معاونت سپاه 11 قدر [16 مهر 1361 لغایت 20 آذر 1361]

*فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه) [21 آذر 1361 لغایت 24 فروردین 1362]

«رزاق چراغی» در پنجشنبه 25 فروردین 1362 شمسی (اول رجب المرجب 1403 قمری) ، در جریان عملیات «والفجر1» در نبرد رویارو با دشمن بعثی، بال در بال ملائک گشود.

«سید محمدرضا دستواره» از نخستین روزهای حضور «رزاق چراغی» در «مریوان» ، رفاقت نزدیک و بسیار صمیمانه‌ای با او ایجاد کرد و این پیوند برادرانه، با شهادت «چراغی» به جدایی انجامید اما سه سال و سه ماه بعد، در ملکوت اعلی، رفیقِ جامانده، «رزاق» را در آغوش کشید و هر دو تا ابد، بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» ماوی گرفتند.


و این پیوند برادرانه، با شهادت «چراغی» به جدایی انجامید اما سه سال و سه ماه بعد، در ملکوت اعلی، رفیقِ جامانده، «رزاق» را در آغوش کشید و هر دو تا ابد، بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» ماوی گرفتند


 

در سی و یکمین سالگرد شهادت «رزاق چراغی» فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه) ، تصاویر کمتر دیده شده‌ای را، از آخرین خداحافظی «سید محمدرضا دستواره» با پیکر رفیقِ شهیدش منتشر می‌کنیم. باشد که یاد آنان، دل‌های خاک گرفته‌مان را اندکی بتکاند.

خداحافظ سردار

 سمت راست شهید «رزاق چراغی» ، سمت چپ شهید «سید محمدرضا دستواره»-1359- دریاچه مریوان

خداحافظ سردار

 اواخر فروردین 1362_ معراج الشهدای تهران- پیکر سردار شهید

خداحافظ سردار

 «رزاق چراغی» فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه)

خداحافظ سردار

 آخرین خداحافظی «سید محمدرضا دستواره» با پیکر رفیقِ شهیدش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۰
سعید

فرمانده فرهنگی


وقتی که شهید همت به عنوان فرمانده سپاه پاوه منسوب شدند. ما تصور می‌کردیم یک آدم فرهنگی مثل او نمی‌تواند فرمانده مناسبی در امور جنگی باشد. اما خیلی نگذشت که متوجه شدیم ایشان استعداد بی نظیری در امور جنگی دارند.
فرمانده فرهنگی31 شهریور 1359 برای بسیاری از سبزجامگان سپاه و رزم پوشان ارتش و بسیج روز از فراموش نشدی است. سردار شهید همت که در قلب حادثه یعنی کردستان مظلوم بود. از همان ابتدایی جنگ به استقبال خطر رفت تا جان ملتش را آسایشی همراه با عزت ببخشد. (نوسود) هنوز هم که هنوز است، رشادت‌ها و دلاوری‌های او را در کنار حاج احمد متوسلیان و شهید کاظمی به یاد می‌آورد و آزادیش را مرهون این دلاوری‌ها می‌داند.

عزیمت به کردستان و پذیرفتن مسئولیت روابط عمومی سپاه پاوه در آن شرایط نابسامان کردستان تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های شهید همت در دوران هشت سال دفاع مقدس است. آشنایی با شهید «ناصر کاظمی» و انجام فعالیت‌هایی فرهنگی آموزشی عامیانه برای مقابله با شورش‌های کردستان و تلاش برای ایجاد وحدت و همبستگی ملی از جمله فعالیت مهم سردار همت در آغاز جنگ تحمیلی بود.


 عزیمت به کردستان و پذیرفتن مسئولیت روابط عمومی سپاه پاوه در آن شرایط نابسامان کردستان تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های شهید همت در دوران هشت سال دفاع مقدس است.


نتیجه فعالیت‌های شهید همت در کردستان این بود که تیپ محمد رسول الله که در دو کوهه اندیمشک مستقر شده بود. خیلی زود توانست به نیروهای مردمی مهارت‌های جنگی را آموزش دهد. تا با آمادگی کامل پیش از شروع عملیات فتح‌المبین به چند تیپ دیگر بپیوندد و اولین لشکر سپاه را تشکیل بدهد.

سردار و سرتیپ پاسدار فتح الله جعفری در این باره می‌گوید: «سردار و سر لشکر شهید حاج محمد ابراهیم همت یکی از فرماندهان بسیار ارزشمند دفاع مقدس بود. هرچند عمر این شهید بزرگوار خیلی کوتاه بود و در سال 62 به شهادت رسیدند. اما عملیات خیبر در همین عمر کوتاهش منشأ خیر و برکت بودند که هنوز آثار آن در بین ما باقی مانده است.»

سردار و سرتیپ پاسدار «اسماعیل احمدی مقدم» از اولین باری می‌گوید که با شهید همت ملاقات کرده است: «آن روزها شهید همت در پاوه فعالیت می‌کردند و من هم در جوان رود بودم. اما هنوز با این شهید بزرگوار

فرمانده فرهنگی

  ملاقات نکرده بودم. اولین باری که با شهید همت دیدار کردم را خوب به یاد دارم. در پاوه بود که شهید همت از فعالیت‌های خود در رابطه با سازماندهی مردم صحبت کردند و من از نزدیک شاهد ارتباطات شهید همت بودم. وی بسیار روابط صمیمی با مردم داشتند. کارهای فرهنگی بسیار عمیقی انجام می‌دادند. اما بعدها وقتی که به عنوان فرمانده سپاه پاوه منسوب شدند.

ما تصور می‌کردیم یک آدم فرهنگی مثل شهید همت نمی‌تواند فرمانده مناسبی در امور جنگی باشد. اما خیلی نگذشت که متوجه شدیم ایشان استعداد بی نظیری در امور جنگی دارند. در مورد شهید همت باید بگویم که وی بسیار فهیم، با تقوا بودند و همچنین شناخت کافی از مردم و روحیات آن‌ها داشتند.»


  شهید همت نه تنها با مردم بلکه با نیروهای زیر دستش هم خیلی با محبت صحبت می‌کرد. اما قاطع و محکم بودند


   سردار و سرتیپ پاسدار عبدالله محمود زاده نیز با اشاره به رشادت‌ها و شهادت طلبی شهید همت در جبهه غرب می‌گوید: «شهید همت در عملیات محمد رسول الله در منطقه غرب فرماندهی سپاه پاوه نیز حضور داشتند. سردار بزرگوار شهید همت در این عملیات در کنار فرماندهان بزرگی چون شهید باقری، حاج احمد متوسلیان با بی باکی و رشادت بسیار شهرت یافت و درخشید.»

سردار و سرتیپ پاسدار مصطفی یزدی نیز در جبهه غرب در کنار شهید همت بوده وی در این باره می‌گوید: «خوب به یاد دارم که در دل آن سرما و در برف و بوران جبهه‌های غرب، شهید همت با چه سختی کار اداره جنگ را عهده دار بودند. با اندام لاغری که به خاطر فشار عملیات‌ها برایش باقی مانده بود. با جدیت کارها را دنبال می‌کرد. در مجموع عملیات‌های که ما در شمال غرب اجرایی کردیم. مثل عملیات والفجر شهید همت با جدیت ارتفاعات کانی مانگام» را دنبال می‌کرد. وی عملیات را در مراحل مختلف هدایت می‌کرد. آن روزها شهید همت چقدر برای حل مشکلات منطقه تحمل می‌کرد.

 سردار یزدی با اشاره به ارتباط شهید همت با اطرافیانش می‌گوید: «شهید همت نه تنها با مردم بلکه با نیروهای زیر دستش هم خیلی با محبت صحبت می‌کرد. اما قاطع و محکم بودند. گذشت و فداکاری روحیه مردمی و ایمان مشخصات از شهید همت بود.

شهید همت از فرمانده هان بزرگی بود که هم پای بسیجی‌ها و رزمنده‌ها در خط مقدم حضور می‌یافت. البته این روحیه مربوط به همه فرماندهان دفاع مقدس می‌شود. به خاطر همین است که بسیاری از شهدا از میان فرماندهان دفاع مقدس است.

فرمانده هان دوران دفاع مقدس، هیچ‌وقت به خودشان اجازه ندادند که در سنگر و پشت جبهه بمانند. اگر ضرورت ایجاب می‌کرد حتماً خودشان را به نوک پیکان حمله دشمن می‌رساندند. دلیل شهادت شهید همت، مهندس باکری و ناصر کاظمی و... این هم همین موضوع بود.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۹:۴۴
سعید