قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

 وصیت نامه شهید محسن دین شعاری

تاکنون فرازهایی از وصیت نامه فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله منتشر شده، آنچه اکنون در اختیار خوانندگان قرار می گیرد متن کامل وصیت نامه این شهید بزرگوار است که درس های بزرگی در آن نهفته است.

شهید دین شعاری

بسمه تعالی

السلام علیک یا اباعبدالله و علی‌الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام‌الله ابداً ما بقیت و بقی‌الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب الحسین، اسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و تمامی شهدای اسلام و امت شهیدپرور ایران و با سلام به خانواده محترم و درود و رحمت به روح پدر و مادرم.

شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب می‌کند و با شهادت خویش شمع راه انسان‌های پاک و نورانی می‌شود  و من با انتخاب آگاهانه راه شهیدان را تا رسیدن به ساحل سعادت ادامه خواهم داد؛ اگر لیاقت شهادت داشته باشم .

بنابراین من راهم را انتخاب کرده ام .امیدوارم که شما هم ‌خط مرا (ولایت فقیه و برگزیدن راه شهادت) را انتخاب کنید. برادران در زمانی که اسلام در خطر است همانطوریکه امام عزیز قلب تپنده امت فرمود‌ : به کسانیکه توانایی داشته باشند واجب می‌شود که برای پاسداری از حریم اسلام و قرآن به مقابله با دشمن به پاخیزند.  مواظب باشید که این جنایتکاران هر روز برای نابودی جمهوری اسلامی ایران نقشه می‌کشند .

اما شما همانطوریکه تا به حال نقشه آنها را با اتکال به الله نقش بر آب کرده ایید، حالا هم هوشیار باشید که انشا‌الله کاری از دستشان ساخته نیست. اما نگذارید ریشه بگیرند و چند جمله از جملات گهربار امام امت و مسئولین کشور که می‌فرمایند باید فراموش نکنیم که در جنگ با آمریکا هستیم و ما متکی به خدا هستیم و با اتکال به خدا از هیچ ابرقدرتی ترسی نداریم و ما مثل امام حسین (ع) در جنگ وارد شدیم و مثل حسین (ع) باید به شهادت برسیم و تا آنجایی در خاک عراق پیش می‌رویم که خواسته‌هایمان را بگیریم و هرگز زیر بار ذلت نخواهیم رفت. هیهات من الذله.

 در آخر از رزمندگان می‌خواهم که جبهه را گرم نگاه داشته و گوش به فرمان رهبر و تا آخرین نفس استقامت کنید که الان استقامت لازم است.

من با انتخاب آگاهانه راه شهیدان را تا رسیدن به ساحل سعادت ادامه خواهم داد؛ اگر لیاقت شهادت داشته باشم .بنابراین من راهم را انتخاب کرده ام .امیدوارم که شما هم ‌خط مرا (ولایت فقیه و برگزیدن راه شهادت) را انتخاب کنید

در آخر وصایای شخصی دارم که عبارتند از:

1. به مدت 2 ماه و 3 روز، روزه بدهکارم که فرصت گرفتن این بدهی به علت درگیر بودن در منطقه را نداشتم.

2. نماز قضا ندارم

3. وسایل نظامی من از قبیل لباس و غیره را بعد از شهادتم کسی که از خانواده به منطقه می‌رود استفاده کند در غیر این صورت به مراکز سپاه تحویل دهید که استفاده شود و مقدار پولی که هست برای کفن و دفن که انشا‌الله لازم نمی‌شود چون آرزویم این است که در صحنه نبرد تکه تکه شوم تا در روز قیامت در پیش سالار شهیدان اباعبدالله و سایر شهدا سرافکنده نباشم. وسایل شخصی اگر احتیاج نبود و نخواستید استفاده کنید بدهید به مستمندان.

درضمن درمراسم عزاداری از حضرت زهرا (س) و ذریه بی‌بی  روضه خوانده شود علت هم مشخص است که بنده حقیر از داشتن مادر و پدر محروم بودم.

در آخر از عموم برادران و دوستان و خواهران و آشنایان که از من ناراحتی دیدنت امیدوارم به بزرگی خودشان ببخشند و مرا حلال کنند. برادران از استغفار و دعا دور نشوید (دعای کمیل و نماز جمعه) که بهترین درمان برای تسکین دردها است. همیشه به  یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیدازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند. اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمان و روز جشن ابرقدرت هاست.

در حالات امام دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را دریابید، خود را تسلیم او سازید که او حسین زمان است و هرکس او را تنها گذارد؛ امام زمان را تنها گذاشته است.

در آخر اگر شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط امام عزیز نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، در تشیع من حاضر نشوند. باشد که خون شهدا آنان را نیز متحول کند و به رحمت الهی نزدیکشان کند. اللهم ارزقنا الشهاده فی سبیل الله خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا.

جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم.

مرگ بر آمریکا و شوروی و اسرائیل غاصب صهیونیسم منطقه.

به امید زیارت کربلا و قدس عزیز: الحقیر محسن دین شعاری.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۳۴
سعید

به یاد حاج احمد پاریاب

فرمانده ای که در روزهای پایانی سال 91 جام شهادت نوشید

روزهای پایانی سال را می گذراندیم، در تکاپوی سال نو و استقبال فصل بهار بودیم، تمام هم و غم مردم شده بود قیمت پسته و خرید لباس نو، اما حاج احمد پاریاب، فرمانده گردان شهادت از لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، نورچشم حاج همت، خط شکن جنگ، سینه سرخی که در روزهای پایانی سال 1391 پر پرواز گشود و تاب ماندن نیاورد، تنها دغدغه اش رفتن و رسیدن به رزمندگانی بود که سال ها پیش او را ترک گفته بودند و به دیدار پروردگارشان بال گشودند.

فرمانده گردان شهادت، جام شهادت نوشید

پس از خبر شهادت ده ها جانباز در سال گذشته اینک وقت آن رسیده بود تا نوید بهار برای او در زمستان داده شود. سردار پاریاب فرمانده گردانی بود که حاج همت حساب ویژه ای بر آن گشوده بود. روزی پشت خاکریزها وسط میدان مین، این گردان را فرماندهی می کرد تا در خاک عراق با شناسایی منطقه راه را بر دشمن سد کنند.

پاریاب ها برای چه جنگیدند؟

نفس راحت ما مدیون کسانی است که نفساشان بریده شد و دیگر نفس نمی کشند، سردار ملی روزی که همچنان بریده بریده نفسی تازه می کرد، در بین جوانان بسیجی اینگونه از خاطراتش می گفت: برای ماموریت رفته بودیم، ناگاه متوجه عدم حضور محمد شدم، محمد نوجوانی بود که همیشه و همه جا هم پای من بود، اما آن لحظه خلع حضورش را احساس کردم و این حس من را نگران کرد، پس از تفتیش و بررسی در حالی او را پیدا کردم  که عراقی ها بر دار درختش بسته بودند و چشم هایش را با سرنیزه از حدقه در آورده بودند. دشمن دیروز در جنگ، با نیزه ها چشم رزمنده ها را در می آورد و امروز در جنگ نرم با رسانه ها چشم های جوانان را بیمار و مریض می کند که به مثابه کور شدن است چون دیگر این چشم توانایی دیدن حقیقت را ندارد .

او در آن روز روایت می کرد: درمنطقه دیگری، رزمنده های ایرانی توسط عراقی ها به درخت بسته و با گذاشتن خمیر بر سرشان روی آنها اسید ریخته بودند، امروز هم روی فکر جوان ها افکار مخرب را سم پاشی می کنند و فکر هایشان را منحرف می کنند.

سردار پاریاب به یاد می آورد: شش روزبود که آب نداشتیم، بارانی هم نیامده بود، بچه های رزمنده از فرط تشنگی سینه هایشان را برهنه می کردند و به خاکریز می چسباندند تا شاید کمی خنک بشوند امروز نیز خیلی ها تشنه اند، البته تشنه قدرت و شهوت و منصب اند.

شهید در روز ملاقات چند کلامی می گفت و مقداری آب می نوشید، به  گفته وی به خاطر تزریقاتی که انجام می شد دچار خشکی دهانش می شد. آن روز پاریاب در محاصره آبی برای نوشیدن نداشت و سال ها بعد به زعم زهر خردل، مدام بر لب های تشنه اباعبدالله سلام می داد.

خود می گفت: روزی حاج همت به من گفت: «پاریاب اگر برای خاک می جنگی یه روزی خودت هم خاک می شوی، اگر برای آب می جنگی اینقدر باران می آید که تو تنها قطره ای به حساب می آیی. پاریاب برای اسلام ناب محمدی به جنگ که ماندگار خواهد شد.»

سردار پاریاب به یاد می آورد: شش روزبود که آب نداشتیم، بارانی هم نیامده بود، بچه های رزمنده از فرط تشنگی سینه هایشان را برهنه می کردند و به خاکریز می چسباندند تا شاید کمی خنک بشوند امروز نیز خیلی ها تشنه اند، البته تشنه قدرت و شهوت و منصب اند.

مرگ بر امریکا با کاخ نشینی تناقض دارد

سردار جانباز حاج احمد پاریاب در روز چهارشنبه 29 شهریور 1391، یعنی چند ماهی قبل از شهادتش در یادواره شهدای تخریبچی و غواص کشور و یادبود شهید حسین ایرلو که با حضور تعدادی از مسئولان ادارات و نهادهای ورامین قرچک و جمع کثیری از جانبازان و خانواده های شهدا و ایثارگران از سراسر کشور و هزاران تن از مردم مومن شهرستان ورامین در سالن هفتم تیر ماه قرچک برگزار شد سخنرانی کرد.

وی که به گفته سرپرست بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان قرچک، از همرزمان حاج همت و از خط شکنان جنگ در گروه شهید حسین ایرلو بود، طی یک سخنرانی در این برنامه اذعان کرد: دلم پر از حرف های سیاسی است اما به احترام شهید ایرلو و شهدای بزرگ تخریب، سیاسی نمی گویم.

اما حاج احمد که به سختی و از طریق دستگاه  اکسیژن ساز تنفس می کرد، طاقت نیاورد سیاسی نگوید، در بین بیان خاطرات دلاور مردی های سربازان رشید اسلام و به حمایت از خون های ریخته شد در پای نهال انقلاب گفت: مرگ بر امریکا با کاخ نشینی تناقض دارد، نمی شود در منازل مجلل نشست و شعار مرگ بر امریکا سرداد،
اینان خودشان را به سخره گرفته اند.

این فرمانده گردان که آخرین روزهای عمر خود را در یک واحد آپارتمان محقر در طبقه چهارم یکی از خیابان های شهر قرچک ورامین گذراند، آیین یزرگداشت شهدا اعلام کرد: زمان جنگ، ایران 37 میلیون جمعیت داشت که یک میلیون و 300 هزار نفر از آن داوطلبانه در جبهه ها حضور داشتند، ایران ارتش 22 میلیونی به جبهه فرستاد، همه داوطلب و همه جان بر کف بودند.

وی در پایان صحبت هایش در آن روز ماندگار به همگان وصیت کرد و گفت: نیاز امروز به بچه ولایتی های مخلص است، نه کسانی که راهنمای چپ می زنند و به راست می رانند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۱۸
سعید
یاران چه غریبانه ... همچنان می روند!

پیکر سردارشهید «احمد پاریاب» پس از گذشت سه روز از شهادتش، غریبانه در خانه اش پیدا شد.این همرزم «سردارشهید همت» پس از تحمل ۲۹سال درد و رنج ناشی از جراحات جنگی، در حالی بر اثر جراحات ناشی از گاز خردل به شهادت رسید که کسی در کنارش نبود

فروردین سال قبل پدر یکی از دوستانم فوت شد. امسال آن ها برای لحظه تحویل سال بر سر مزار پدر جمع شده بودند، در روستای دورافتاده  پدری. مادر پیرشان در تهران تنها مانده بود. زنگ زدم عید را تبریک بگویم، مادرش گوشی را برداشت، سراغ آن  دوست را گرفتم. پیرزن با بغض گفت: زنده  را رها کرده اند، رفته اند سراغ مرده! حالا حکایت راهیان نور و بازماندگان جنگ تحمیلی است!

در ماه های پایانی سال گذشته و روزهای نخست سال جدید، اخبار دردناکی از جانبازان به رسانه ها راه یافت. یکی از آن ها با تن رنجورش از جنوب کشور آمده و مدت ها در بهارستان جلوی مجلس اتراق کرده بود. جالب آن که فقط تقاضای یک شغل داشت. می گفت به همه جا رفته و نتیجه ای نگرفته. عاقبت با پلاکاردی که خواسته اش را بر آن نوشته، سراغ نمایندگان مردم آمده بود. نمی دانم بر سر آن جانباز چه آمد.

اما همان روزها خبر رسید؛ پیکر سردارشهید «احمد پاریاب» پس از گذشت سه روز از شهادتش، غریبانه در خانه اش پیدا شد.این همرزم «سردارشهید همت» پس از تحمل ۲۹سال درد و رنج ناشی از جراحات جنگی، در حالی بر اثر جراحات ناشی از گاز خردل به شهادت رسید که کسی در کنارش نبود و حیرتا که همگان سه روز بعد از شهادتش متوجه شدند و پیکرش را یافتند!

یک ماه قبل از آن هم خبر جگرسوز دیگری رسانه ای شد و در این یقه گیری های سیاسی توجه کسی را جلب نکرد!«حیدر نوروزی» دیگر جانباز جنگ تحمیلی، خود را در خانه اش واقع در بولوارکاشانی شهرستان گرگان حلق آویز کرد. بله! او خودکشی کرده بود. او دیگر تاب دردهای جسمی و روحی و بی مهری های روزافزون را نیاورده و با پایانی تلخ به یاران شهیدش پیوست. پیکر بی جان آویخته بر طناب این جانباز را دخترش در حالی یافت که خود را در زیر پله ساختمان به دار کشیده بود. درباره او خبرهایی منتشر شد که سر بازگویی آن ها را ندارم. اما حقوق این جانباز شیمیایی را که از مشکلات اعصاب و روان هم رنج می برد و عذاب می کشید، مدتی پیش از آن بنیاد مربوطه قطع کرده بود!

خبر آن بود که «سیدعبدا...ولی شریف» جانباز هفتاد درصد که برای درمان از اهواز به تهران آمده بود (به همراه همسر و سه پسرش) شامگاه پنجشنبه هشتم فروردین ماه به شهادت رسید!این جانباز پس از مواجهه با مشکلات شدید تنفسی (بنا به گزارش وبلاگ جانبازان شیمیایی و برخی سایت ها) به اورژانس بیمارستان خاتم مراجعه می کند. اما بنا به تعطیلات و ... پذیرش انجام نمی شود،

این خبرهای تکان دهنده کم نیستند، مدتی پیش از این فاجعه هم جانبازی در مقابل ساختمان بنیاد شهید در تهران در حالی که بنزین بر روی خود ریخته بود، قصد داشت خود را به آتش کشیده و خودسوزی کند. اما در لحظه آخر، سنگ فندک عمل نکرد و با دخالت فوری ماموران نیروی انتظامی نجات یافت. در روزهای آخر تعطیلات عید امسال هم سایت ها خبر تلخ دیگری دادند.

 آن ها نوشتند؛ «عید به نیمه رسیده و کاروان های راهیان نور در حال بازگشتند، با کوله باری از معنویت، معنویتی که شاید می توانستیم از کف همین خیابان های تهران جمع کنیم تا سیدعبدا... الان نفس می کشید!...»بله! خبر آن بود که «سیدعبدا...ولی شریف» جانباز هفتاد درصد که برای درمان از اهواز به تهران آمده بود (به همراه همسر و سه پسرش) شامگاه پنجشنبه هشتم فروردین ماه به شهادت رسید!این جانباز پس از مواجهه با مشکلات شدید تنفسی (بنا به گزارش وبلاگ جانبازان شیمیایی و برخی سایت ها) به اورژانس بیمارستان خاتم مراجعه می کند. اما بنا به تعطیلات و ... پذیرش انجام نمی شود، وعده می دهند در آسایشگاه، ...امکانات کامل هست و... چند روز بعد که حالش وخیم می شود آن جا حتی کپسول اکسیژن هم یافت نمی شود!

سپس به کما رفته و بعد به بیمارستان ساسان می برندش و ... شهید می شود! کاش باور داشتیم شاید به همراه انسان کامل علاوه بر چاوز، این جانبازان هم باز می گردند و ما را برای رشادت هایی که کردند و ناجوانمردی هایی که دیدند، مؤاخذه خواهند کرد!کاش به جای این که فقط از خود جبهه ها دیدار کنیم، به دیدار این جسم های رنجور که جان دفاع مقدس محسوب می شدند هم در کنج های انزوایشان می رفتند کاروان های ما!

نویسنده: محمدحسین جعفریان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۰۱
سعید

دوئل شهید خرازی با ژنرال بعثی

خرازی به ماهر عبدالرشید گفت: «یک پای تو را قطع کردم. می‌خواهم پای دیگرت را هم قطع کنم!» ماهر جواب داد: بیا! من هم یک دست تو را قطع کردم، دومی را هم قطع می‌کنم!» خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در میدان شهر بصره».

ماجرای دوئل شهید خرازی با ژنرال بعثی

در منطقه شلمچه به ما مأموریت ساخت یک سنگر بزرگ با حلقه‌های بتونی پیش ساخته داده شده بود. حلقه‌های پیش ساخته بتونی را به وسیله تریلر و کمرشکن تا فاصله‌ای از خط مقدم می‌آوردند و ادامه راهنمایی آنها تا محل سنگر به عهده ما بود. به راننده‌ها نگفته بودند که باید تا خط مقدم بیایند. تا محلی که باید حلقه‌ها را تحویل می‌دادند،‌ آتش دشمن وجود نداشت، اما هر چه آنها را به طرف منطقه درگیری می‌بردیم، بر تعداد گوله‌ها افزوده می‌شد. راننده‌ها می‌ترسیدند و ما با دردسر و مکافات آن‌ها را به محل می‌بردیم.

هر تریلر یک حلقه بیشتر نمی‌آورد و پایین گذاشتن حلقه‌های بتنی هم دردسر داشت. جرثقیل نداشتیم. برای بیل لودر یک قلاب ساخته بودیم و حلقه‌ها را به وسیله بیل لودر پایین می‌گذاشتیم!

پانزده روز طول کشید تا توانستیم پانزده حلقه بتونی را به محل سنگر ببریم. محل سنگر در خاک عراق و بعد از سنگرهای نونی شکل عراقی‌ها بود. برای ساخت سنگر، منطقه‌ای را به اندازه کافی خاکبرداری کردیم، حلقه‌ها را کنار هم قرار دادیم و چند متر خاک روی آن ریختیم. سنگر خوبی شد. همان سنگری که بعدها حاج حسین خرازی نزدیک آن به شهادت رسید.

منطقه در تصرف ما بود، اما نیروهای دشمن حاضر به از دست دادن آن نبودند. عملیات حالت فرسایشی به خود گرفته بود و انرژی و رمقی برای لشکر 14 امام حسین(ع) باقی نمانده بود. یک شب من و حاج محسن حسینی در سنگر نشسته بودیم که حاج حسین خرازی وارد شد و پرسید: «از بچه‌های مهندسی چند نفر اینجا هستند؟» گفتیم: «ما دو نفر در به در و بیچاره!»

حاجی لبخند زد و گفت: «امشب می‌خوام بریم جلو!» از حرف او تعجب کردیم. ما هیچ‌گونه امکانات پیشروی نداشتیم. حاج محسن که آدم شوخی بود، بلند شد و گفت: «می‌خوای ما رو به کشتن بدی؟! تو که از درد زن و بچه سر درنمی‌آری!»

خلاصه همراه حاج حسین سوار یک ماشین تویوتای لندکروز نو شدیم و حرکت کردیم! این تویوتا را همان روز به حاج حسین خرازی داده بودند. خرازی ما را به یک سنگر تصرف شده عراقی برد که سنگر فرماندهی عراق در منطقه شلمچه بود. یک سنگر مجهز و مجلل زیرزمینی که مبل هم داشت. سنگر در عمق زمین ساخته شده و قطر بتون آن حدود یک متر بود. روی آن را با چندین متر خاک پوشانده و روی خاک‌ها قلوه‌سنگ‌های بزرگی قرار داده بودند!

وقتی وارد این هتل زیرزمینی شدیم، شخصی به نام جاسم که کویتی‌الاصل بود، از طریق بی‌سیم مشغول شنود فرکانس‌های عراقی‌ها بود.

حاج حسین گفت: «جاسم کسی رو دم دست داری؟!

جاسم خنده‌ای کرد و گفت: «ژنرال ماهر عبدالرشید!»

ماهر عبدالرشید از فرماندهان معروف ارتش عراق و فکر می‌کنم فرمانده سپاه هفتم بود! حاج حسین گفت: «بارک‌الله، بارک‌الله! خب، چه خبر؟!»

جاسم جواب داد: «‌می‌خواهد عقب برود. سه شب است که نخوابیده و دارد نیروهای خود را برای عقب‌نشینی آماده می‌کند.»

حاجی خرازی با لبخند ملیحی گفت: «نمی‌ذاریم بره! مثل من که به خط اومدم، اون هم باید بیاد و بمونه.»

جاسم گفت: «چطوری؟!»

حاجی گفت: «بهش پیغام بده بگو: قال الحسین خرازی...»

جاسم گفت: «نه حاجی این کار و نکن! من با این همه زحمت به شبکه بی‌سیم آنها نفوذ کرده‌ام! بر اوضاع اون‌ها مسلطم! فرکانس‌های آنها را کشف کرده‌ام. حیفه!»

حاجی‌ گفت: «همین که گفتم!»

جاسم با تردید روی فرکانس بی‌سیم‌چی ژنرال رفت و به عربی گفت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، قال الحسین خرازی...»

بی‌سیم‌چی عراقی با شنیدن اسم خرازی و فهمیدن اینکه فرکانس او لو رفته، شروع به ناسزاگویی کرد و جاسم با شنیدن آن فحش‌ها رنگ از رویش پرید و بی‌سیم را قطع کرد! حاجی پرسید: «چی می‌گفت؟!»

جاسم گفت: «داشت ناسزا می‌گفت!»

حاجی خرازی دست در جیب خود کرد و یک واکمن کوچک درآورد و گفت: «نوار قرآن براش بذار و بگو منطق شما اونه و منطق ما این!»

بی‌سیم‌چی عراقی به زبان فارسی به جاسم گفت: «ای ایرانی! اگر پیغامی برای «ماهر» داری بگو! او آماده شنیدن است!»

تازه متوجه شدیم، بی‌سیم‌چی عراقی هم فارسی بلد است! خرازی به جاسم گفت: «به او بگو خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم. خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم، خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهای مجهز نونی تو را هم گرفتم. هیچ مانعی جلوی من نیست؛ امشب می‌خواهم بیایم به شهر بصره و تو را ببینم!»

جاسم پیام را داد و بی‌سیم‌چی و ماهر عبدالرشید هول کردند! ماهر پرسید: «می‌خواهی بیایی چه کار کنی یا چه بگویی؟!»

جاسم دوباره بی‌سیم را روشن کرد و نوار را گذاشت! بی‌سیم‌چی عراقی فرصت گوش دادن به قرآن را نداشت. سیستم بی‌سیم آنها به هم ریخته بود و فرماندهان عراقی مشغول فحش دادن به هم بودند. ما هم برای مدتی به دعوای فرماندهان عراقی گوش دادیم و کلی لذت بردیم. ژنرال ماهر عبدالرشید که متوجه دعوای فرماندهان خود شده بود، از بی‌سیم‌چی پرسید: «چی شده؟!»

بی‌سیم‌چی گفت: «یک نفر ایرانی وارد فرکانس ما شده و می‌گوید، من از «خرازی» برای ماهر پیام دارم!»

ماهر گفت: «پس چرا نمی‌گذارید پیغامش را بدهد!»

بی‌سیم‌چی عراقی به زبان فارسی به جاسم گفت: «ای ایرانی! اگر پیغامی برای «ماهر» داری بگو! او آماده شنیدن است!»

تازه متوجه شدیم، بی‌سیم‌چی عراقی هم فارسی بلد است! خرازی به جاسم گفت: «به او بگو خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم. خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم، خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهای مجهز نونی تو را هم گرفتم. هیچ مانعی جلوی من نیست؛ امشب می‌خواهم بیایم به شهر بصره و تو را ببینم!»

جاسم پیام را داد و بی‌سیم‌چی و ماهر عبدالرشید هول کردند! ماهر پرسید: «می‌خواهی بیایی چه کار کنی یا چه بگویی؟!»

خرازی جواب داد: «یک پای تو را قطع کردم. می‌خواهم پای دیگرت را هم قطع کنم!»

ماهر جواب داد: بیا! من هم یک دست تو را قطع کردم، دومی را هم قطع می‌کنم!»

خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در میدان شهر بصره»

با این پیغام، اوضاع نیروهای عراقی به هم ریخت. ژنرال ماهر عبدالرشید که واقعاً از تصور سقوط شهر بصره ترسیده بود، تمام چینشی را که قبل از آن برای عقب‌‌نشینی انجام داده بود، به هم زد!

حاجی خرازی بسیار آرام بود و در حالی که لبخندی بر لب داشت، به ما دو نفر گفت: «نماز خوانده‌اید؟»

گفتیم: «بله!»

پرسید: «چیزی خورده‌اید؟»

گفتیم: «بله!»

گفت: «من خسته‌ام، شما هم خسته شدین، پس بخوابین!»

گفتیم: «با این کاری که شما انجام دادید، مگر می‌گذارند کسی امشب بخوابد؟!»

وقتی قبل از مکالمه با ماهر عبدالرشید به طرف آن سنگر می‌آمدیم، عراقی‌ها مثل نقل و نبات گلوله روی منطقه می‌ریختند، اما وقتی می‌خواستیم بخوابیم، حجم آتش آنها ده‌ها برابر شده بود و آن شب به قدری روی منطقه شلمچه گلوله ریختند که در طول تاریخ جنگ تا آن زمان و حتی بعد از آن بی‌سابقه بود. اما سنگر ما کاملاً امن بود. به راحتی خوابیدیم و اتفاقاً خوب هم خوابمان برد!

فردا صبح که بیرون آمدیم، دیدیم بدنه تویوتای حاج حسین از ترکش و خمپاره مثل آبکش سوراخ سوراخ شده است. وقتی حاجی بیدار شد، با او وارد بحث شدیم که: «حکمت این کار دیشب چه بود؟»

حاجی گفت: «ما در این منطقه نیرو و امکانات نداشتیم. مهمات هم نداشتیم. این کار را کردم تا آنها تحریم شوند و منطقه را زیر آتش بگیرند و دست‌کم به اندازه یک هفته عملیات، مهمات خود را هدر بدهند!»

بعدها جاسم براساس مطالبی که از بی‌سیم شنیده بود، می‌گفت: «آن شب انبارهای مهمات عراقی‌ها خالی شده بود و به قدری کمبود مهمات داشتند که تا دمیدن صبح، مهمات داخل تریلرها را مستقیم به کنار توپ‌ها و خمپاره‌اندازها می‌بردند و مصرف می‌کردند.»

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۴۶
سعید