قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

درس عشق بازی


می خواستم سراغ وصیت نامه شهدا بروم و این بار با زندگی و سخن یکی از آنان که زیبا با خدا سخن گفته را به دوستان معرفی کنم اما چه خوش درخشید نام «شهید حسن نوفلاح». وقتی زندگی نامه اش را خواندم تمام ذهنم معطوف بازی های جام جهانی والیبال شد؛ گویا خودش مرا هدایت کرد تا به جوانان درس عشق بازی بیاموزد.

شهید حسن نوفلاحکوچک و بزرگ ، پیر و جوان، زن و مرد برای پیروزی تیم والیبال دست به دعا برداشتند و با هر بردی شاد می شوند و با باخت تیم محزون، اما شهید «حسن نوفلاح» را چقدر می شناسیم؟

در حد یک نام بر تابلوی شهرداری در خیابان انقلاب؟ یا با نام پایانه کاوه؟ شاید اگر اهل ورزش باشید نام یکی از باشگاه های ورزشگاه شهید شیرودی در میدان هفت تیر.

اما او یک افتخار آفرین بود که در روز شهادتش روزنامه ها نوشتند: «ماهی طلایی آب های ایران به به دریای ابدیت پیوست»

شهید گذشته ازاین که مربی تیم ملی واترپلو جمهوری اسلامی ایران و قهرمان چندین دوره مسابقات کشوری در رشته شنا بوده است، عضو و کاپیتان تیم ملی والیبال جمهوری اسلامی ایران در زمان حیاتش نیز بود.

شهید نوفلاح در وصیت نامه اش خود را اینگونه خطاب می کند: «منم بنده ذلیل و ناتوان درگاهت، می دانم که مرا دوست داشتی و با اینکه توبه ام را شکستم باز با روی باز و گشاده مرا پذیرفتی و به من لطف کردی که مرا به این مکان مقدس آوردی و زبانم را به حمدو ثنای خود آشنا ساختی و باطنم را به دوستی خود آشنا کردی و علاقه ام را به چهارده معصومت افزون کردی، زبانم را به ذکر و دعا به در گاهت آشنا کردی و مرا در راهی که در پیش داشتم ثابت قدم»

حسن نوفلاح در 24 بهمن ماه 1361 چند روزی مانده به بازیهای آسیایی واترپلو در دهلی به شهادت رسید او اردوی تیم را رها کرد و به جبهه رفت اما چند روزی از خبر شهادت خونینش نرسیده بود که ایران از بازی در دهلی محروم شد.

شهید حسن نوفلاح

او امروز درقطعه 28 ردیف 85 شماره 2 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرمیده است.

او در فراز دیگری از وصیت نامه اش می نویسد:« و ای شما منافقین کور دل که دل امیر مومنان علی ( ع ) را شکستید و یاران امام خمینی(ره) را از ما گرفتید شما ازاین بارسفر چیزی جزء خفت و خواری با خود حمل نمی کنید و بدانید که دل رنج کشیده مادران شهید داده و خواهران برادراز دست داده همیشه بر شما لعنت و نفرین خواهد فرستاد.»


 او اردوی تیم را رها کرد و به جبهه رفت اما چند روزی از خبر شهادت خونینش نرسیده بود که ایران از بازی در دهلی محروم شد


تنها یک هفته قبل از شهادتش وصیت نامه خود را در تاریخ 17/11/61 ساعت 2 نیمه شب در پادگان دوکوهه نگارش کرده است.

شهید در گوشه ای از وصیت نامه با سرور خود خلوت کرده و می گوید: «و ای سالارشهیدان حسین بن علی ( ع ) خیلی دوست داشتم که به زیارت قبرشش گوشه ات می آمدم و خاک کربلا را مرحم دردهایم می کردم ولی پروردگار مرا به پیش خود فراخوانده و امیدوارم که زیارت دیدن خودت در آن دنیا نصیبم شود.»

حسن با صاحب و ولی نعمت خود چه زیبا سخن می گوید: «مهدی جان (عج) چقدر دعا کردم که آن روی ماهت را ببینم و امیدوارم که آخرین لحظات عمرم آن رویت که نمی شود آن را به چیزی تشبیه کرد ببینم آقا جان شفیع و واسطه باش میان ما و خدا.»

امید که این ستارگان راه گشای راهمان باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۱:۳۸
سعید

 بیاد آنها که 8 سال ماه رمضان داشتند


برگ زیر برگرفته از خاطرات مصور استاد عزیز حاج علی اقای دلبریانه. یاد و خاطره همه شهدای گران نوح و یاسین و شهید جلیل القدر محدثی فر گرامی


 

چه خوش آن نمازی که امامش تو باشی

آنها که باور داشتند ، "خدا " از همه بزرگتر است و همه چیز  تنها بدست اوست 

خاکیانی که با بندگی خود  و با مجاهدت خالصانه نظر آسمانیان را جلب کردند

هوای داغ خوزستان، سایت 5 سال 1363 جمع بچه های واحد تخریب لشکر 21 امام رضا علیه لسلام

شهیدان کرابی. مزینانی.سیفی. جلمبادانی. عالی مقدم

تنها جسمها در کنار هم نبود ، دلها خالی از هر نفاق و کدورت بود...قبل از نماز حلالیت میطلبیدن ...تا مانع عروج نمازشان نشود

با خود و خدا صادق بودند  ... در درگاه الهی به اشتباهات خود اعتراف میکردن و در عهد و پیمان با خدا محکم بودند

پ ن :

برگرفته از روایتهای فابریک جنگ، علی اقای دلبریان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۸
سعید

خداحافظ سردار


«سید محمدرضا دستواره» با «رزاق چراغی» در «مریوان» ، رفاقت نزدیک و بسیار صمیمانه‌ای با او ایجاد کرد و این پیوند برادرانه، در فروردین سال 1362 به جدایی انجامید.
خداحافظ سردار«رزاق چراغی» به تاریخ پنجشنبه، اول فروردین 1336 شمسی (19 شعبان المعظم 1376 قمری) در روستای «ستق» (واقع در دهستان «بیات» از توابع بخش نوبران شهرستان ساوه در استان مرکزی) متولد شد. وی در سال‌های دفاع مقدس، با نام «رضا چراغی» شناخته می‌شد.

«رزاق» مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به «سپاه پاسداران» پیوست و عازم نبرد با ضد انقلاب در جبهه‌های غرب کشور شد. او در منطقهء «مریوان» به جمع رزمندگان تحت امر «حاج احمد متوسلیان» ملحق شد و از آن پس یکی از نیروهای پا در رکاب آن سردارِ دشمن شکن بود.

«رضا چراغی» تا زمان شهادتش، مسئولیت‌های زیر را بر عهده گرفت:

*جانشین سپاه منطقه «دزلی»

*فرماندهی محور تته در «مریوان»

*فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا (علیه‌السلام) از تیپ 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه)

*قائم مقام تیپ 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه)

*معاونت سپاه 11 قدر [16 مهر 1361 لغایت 20 آذر 1361]

*فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه) [21 آذر 1361 لغایت 24 فروردین 1362]

«رزاق چراغی» در پنجشنبه 25 فروردین 1362 شمسی (اول رجب المرجب 1403 قمری) ، در جریان عملیات «والفجر1» در نبرد رویارو با دشمن بعثی، بال در بال ملائک گشود.

«سید محمدرضا دستواره» از نخستین روزهای حضور «رزاق چراغی» در «مریوان» ، رفاقت نزدیک و بسیار صمیمانه‌ای با او ایجاد کرد و این پیوند برادرانه، با شهادت «چراغی» به جدایی انجامید اما سه سال و سه ماه بعد، در ملکوت اعلی، رفیقِ جامانده، «رزاق» را در آغوش کشید و هر دو تا ابد، بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» ماوی گرفتند.


و این پیوند برادرانه، با شهادت «چراغی» به جدایی انجامید اما سه سال و سه ماه بعد، در ملکوت اعلی، رفیقِ جامانده، «رزاق» را در آغوش کشید و هر دو تا ابد، بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» ماوی گرفتند


 

در سی و یکمین سالگرد شهادت «رزاق چراغی» فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه) ، تصاویر کمتر دیده شده‌ای را، از آخرین خداحافظی «سید محمدرضا دستواره» با پیکر رفیقِ شهیدش منتشر می‌کنیم. باشد که یاد آنان، دل‌های خاک گرفته‌مان را اندکی بتکاند.

خداحافظ سردار

 سمت راست شهید «رزاق چراغی» ، سمت چپ شهید «سید محمدرضا دستواره»-1359- دریاچه مریوان

خداحافظ سردار

 اواخر فروردین 1362_ معراج الشهدای تهران- پیکر سردار شهید

خداحافظ سردار

 «رزاق چراغی» فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه)

خداحافظ سردار

 آخرین خداحافظی «سید محمدرضا دستواره» با پیکر رفیقِ شهیدش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۰
سعید

نامه ای از جزیره مجنون


 پاسدار شهید گودرز محمودی که در سال 1363 به شهادت رسید یک هفته پیش از شهادتش نامه‌ای به امام خمینی (ره) نوشت که کمی پس از شهادتش این نامه به دست 
خمینی کبیر رسید.


نامه‌ای از جزیره مجنون

گودرز محمودی مسئول تبلیغات تیپ 15 گردان امام حسن مجتبی (ع) بود که در روز 63/9/18 در جزیره مجنون در حالی که با کمین دشمن روبرو شده بود به شهادت رسید این شهید در تاریخ 63/9/11 نامه‌ای به امام روح الله نوشت و درخواست ملاقات حضوری با امام را نمود اما شاید زمانی نامه به دست امام رسید که وی به جمع یاران شهیدش پیوسته بود.

به تاریخ 11/9/63

بسمه تعالی

حضور محترم و مبارک پدر بزرگوار و پدر دلسوز جماران نایب الا مام، الامام روح الله الموسوی الخمینی ادام الله جلاله.

سلام علیکم.

ضمن عرض سلام خالصانه خدمت آن بزرگوار امید است که در پناه امام زمان(عج) زیست نموده و هیچ گونه نگرانی عارض وجود گرامیتان نگردد در ضمن امام عزیز و پدر پرسوز مدت زیادی است از پیروزی انقلاب تا به حال مشتاق دیدار شما پدر بزرگوار می‌باشم و به علت مشکلات کاری و یا هم اینکه احیاناً جلوگیری کنند از این که بتوانم با شما پدر بزرگوار ملاقات شخصی انجام دهم نتوانستم خدمتتان برسم لذا از آن مرجع بزرگ و عالی قدر تقاضامندم که خواسته این بنده حقیر خدا را قبول بفرمایید.


 این شهید در تاریخ 63/9/11 نامه‌ای به امام روح الله نوشت و درخواست ملاقات حضوری با امام را نمود اما شاید زمانی نامه به دست امام رسید که وی به جمع یاران شهیدش پیوسته بود  


و این نامه را که در حال حاضر خدمتتان عرضه می‌دارم در جبهه جنوب (جزیره مجنون) در حین مطالعه [گزارش‌های] ویژه از زندگی شما حضرت عالی بودم و با خود فکر کردم نامه‌ای خدمت امام بزرگوار عرضه بدارم شاید اجازه دادند این بنده حقیر وجود گرامیشان را ملاقات نمایم.

قربان وجود گرامیتان.

گودرز محمودی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ایذه.

والسلام علی من اتبع الهدی

من الله توفیق

[امضا ...] الاحقر گودرز محمودی.

 
نامه‌ای از جزیره مجنون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۹:۵۶
سعید

فرمانده فرهنگی


وقتی که شهید همت به عنوان فرمانده سپاه پاوه منسوب شدند. ما تصور می‌کردیم یک آدم فرهنگی مثل او نمی‌تواند فرمانده مناسبی در امور جنگی باشد. اما خیلی نگذشت که متوجه شدیم ایشان استعداد بی نظیری در امور جنگی دارند.
فرمانده فرهنگی31 شهریور 1359 برای بسیاری از سبزجامگان سپاه و رزم پوشان ارتش و بسیج روز از فراموش نشدی است. سردار شهید همت که در قلب حادثه یعنی کردستان مظلوم بود. از همان ابتدایی جنگ به استقبال خطر رفت تا جان ملتش را آسایشی همراه با عزت ببخشد. (نوسود) هنوز هم که هنوز است، رشادت‌ها و دلاوری‌های او را در کنار حاج احمد متوسلیان و شهید کاظمی به یاد می‌آورد و آزادیش را مرهون این دلاوری‌ها می‌داند.

عزیمت به کردستان و پذیرفتن مسئولیت روابط عمومی سپاه پاوه در آن شرایط نابسامان کردستان تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های شهید همت در دوران هشت سال دفاع مقدس است. آشنایی با شهید «ناصر کاظمی» و انجام فعالیت‌هایی فرهنگی آموزشی عامیانه برای مقابله با شورش‌های کردستان و تلاش برای ایجاد وحدت و همبستگی ملی از جمله فعالیت مهم سردار همت در آغاز جنگ تحمیلی بود.


 عزیمت به کردستان و پذیرفتن مسئولیت روابط عمومی سپاه پاوه در آن شرایط نابسامان کردستان تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های شهید همت در دوران هشت سال دفاع مقدس است.


نتیجه فعالیت‌های شهید همت در کردستان این بود که تیپ محمد رسول الله که در دو کوهه اندیمشک مستقر شده بود. خیلی زود توانست به نیروهای مردمی مهارت‌های جنگی را آموزش دهد. تا با آمادگی کامل پیش از شروع عملیات فتح‌المبین به چند تیپ دیگر بپیوندد و اولین لشکر سپاه را تشکیل بدهد.

سردار و سرتیپ پاسدار فتح الله جعفری در این باره می‌گوید: «سردار و سر لشکر شهید حاج محمد ابراهیم همت یکی از فرماندهان بسیار ارزشمند دفاع مقدس بود. هرچند عمر این شهید بزرگوار خیلی کوتاه بود و در سال 62 به شهادت رسیدند. اما عملیات خیبر در همین عمر کوتاهش منشأ خیر و برکت بودند که هنوز آثار آن در بین ما باقی مانده است.»

سردار و سرتیپ پاسدار «اسماعیل احمدی مقدم» از اولین باری می‌گوید که با شهید همت ملاقات کرده است: «آن روزها شهید همت در پاوه فعالیت می‌کردند و من هم در جوان رود بودم. اما هنوز با این شهید بزرگوار

فرمانده فرهنگی

  ملاقات نکرده بودم. اولین باری که با شهید همت دیدار کردم را خوب به یاد دارم. در پاوه بود که شهید همت از فعالیت‌های خود در رابطه با سازماندهی مردم صحبت کردند و من از نزدیک شاهد ارتباطات شهید همت بودم. وی بسیار روابط صمیمی با مردم داشتند. کارهای فرهنگی بسیار عمیقی انجام می‌دادند. اما بعدها وقتی که به عنوان فرمانده سپاه پاوه منسوب شدند.

ما تصور می‌کردیم یک آدم فرهنگی مثل شهید همت نمی‌تواند فرمانده مناسبی در امور جنگی باشد. اما خیلی نگذشت که متوجه شدیم ایشان استعداد بی نظیری در امور جنگی دارند. در مورد شهید همت باید بگویم که وی بسیار فهیم، با تقوا بودند و همچنین شناخت کافی از مردم و روحیات آن‌ها داشتند.»


  شهید همت نه تنها با مردم بلکه با نیروهای زیر دستش هم خیلی با محبت صحبت می‌کرد. اما قاطع و محکم بودند


   سردار و سرتیپ پاسدار عبدالله محمود زاده نیز با اشاره به رشادت‌ها و شهادت طلبی شهید همت در جبهه غرب می‌گوید: «شهید همت در عملیات محمد رسول الله در منطقه غرب فرماندهی سپاه پاوه نیز حضور داشتند. سردار بزرگوار شهید همت در این عملیات در کنار فرماندهان بزرگی چون شهید باقری، حاج احمد متوسلیان با بی باکی و رشادت بسیار شهرت یافت و درخشید.»

سردار و سرتیپ پاسدار مصطفی یزدی نیز در جبهه غرب در کنار شهید همت بوده وی در این باره می‌گوید: «خوب به یاد دارم که در دل آن سرما و در برف و بوران جبهه‌های غرب، شهید همت با چه سختی کار اداره جنگ را عهده دار بودند. با اندام لاغری که به خاطر فشار عملیات‌ها برایش باقی مانده بود. با جدیت کارها را دنبال می‌کرد. در مجموع عملیات‌های که ما در شمال غرب اجرایی کردیم. مثل عملیات والفجر شهید همت با جدیت ارتفاعات کانی مانگام» را دنبال می‌کرد. وی عملیات را در مراحل مختلف هدایت می‌کرد. آن روزها شهید همت چقدر برای حل مشکلات منطقه تحمل می‌کرد.

 سردار یزدی با اشاره به ارتباط شهید همت با اطرافیانش می‌گوید: «شهید همت نه تنها با مردم بلکه با نیروهای زیر دستش هم خیلی با محبت صحبت می‌کرد. اما قاطع و محکم بودند. گذشت و فداکاری روحیه مردمی و ایمان مشخصات از شهید همت بود.

شهید همت از فرمانده هان بزرگی بود که هم پای بسیجی‌ها و رزمنده‌ها در خط مقدم حضور می‌یافت. البته این روحیه مربوط به همه فرماندهان دفاع مقدس می‌شود. به خاطر همین است که بسیاری از شهدا از میان فرماندهان دفاع مقدس است.

فرمانده هان دوران دفاع مقدس، هیچ‌وقت به خودشان اجازه ندادند که در سنگر و پشت جبهه بمانند. اگر ضرورت ایجاب می‌کرد حتماً خودشان را به نوک پیکان حمله دشمن می‌رساندند. دلیل شهادت شهید همت، مهندس باکری و ناصر کاظمی و... این هم همین موضوع بود.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۹:۴۴
سعید

جنگ نعمت است ، چون ...

سخنرانی منتشر نشده ی استاد قرائتی در جمع رزمندگان لشکر 41 ثارالله کرمان در ماه ها پایانی جنگ تحمیلی


توی نامه ها هم لطیفه بنویسید و با پدر و مادر شوخی کنید. ننویسید مادر اگر من شهید شدم، من را حلال کن...

آن نامه هایی که دل مادر را به درد می آورد، ننویسید، زیرا مرتکب گناه می شوید. خداوند همه ی شما را حفظ کند و این حالتی را که به شما داده، برایتان نگه دارد.


بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند می فرماید «نَکتُبُ ما قدَّ موا و آثارهم» یعنی ما آثار کارها را هم حساب می کنیم.

حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی، قرآن، محور تبلیغات دینی

فرض کنید یک نفر لامپی را خاموش می کند و فرار می کند. بعد که گرفتیدش، سیلی به او نمی زنید و بگویید چون لامپ را خاموش کردی، تو را می زنم؛ ؟ به آثار کارش نگاه می کنید.

لامپ را که خاموش کرد، 2 نفر با آتش سیگار قالی را سوزاندند. 10 جفت کفش گم شد. 2 تا چاقو خورد توی شکم یک نفر. جیب 20 نفر را زدند. 2 نفر از پله افتادند پایین. یک نفر سرش به ستون خورد و... بعد می گویید: تمام این خسارت ها را تو که لامپ را خاموش کرده ای باید بدهی . درست است که لامپ خاموش کردن یک دقیقه است، اما آثار خیلی زیادی دارد.

آثار جنگ را باید به شما بگویم. نگویید که می دانید؛ می دانید! ولی بعضی ذغال ها را باید همیشه و به صورت مداوم باد زد. اگر یک لحظه آن را باد نزنی، خاموش می شود.

روی کره ی زمین، همه از امریکا وحشت دارند، غیر از شما؛ و این به خاطر خون است. خط آمریکا کور شد، به خاطر خون. خط امام حاکم شد، به خاطر خون. زمان شاه، 13- 14 سال پیش آیه الله خامنه ای در مسجدی سخنرانی می کردند و پشت سر ایشان 200 نفر نماز می خواندند. الآن اگر نماز جمعه ی چند صد هزار نفری پشت سرشان برگزار می شود، 200 نفرش مال خود آقای خامنه ای است، بقیه اش مال خون است.

کتاب های مرحوم شهید مطهری ده هزار جلد چاپ می شد  دیر به دیر به فروش می رفت؛ حالا اگر صد هزار جلد چاپ می شود؛ به خاطر انقلاب است.


روی کره ی زمین، همه از امریکا وحشت دارند، غیر از شما؛ و این به خاطر خون است. خط آمریکا کور شد، به خاطر خون. خط امام حاکم شد، به خاطر خون .


دنیا روی ما حساب می کند؛ حسابی هم حساب می کند. ما خیلی رشد کردیم. ما خیال می کردیم جنگ تلخ است، ولی معلوم شد شیرین است، مثل گرگ!

گرگ که دنبال آدم می دود، آدم فکر می کند تلخ است، آدم از ترس گرگ 30 کیلومتر می دود و می خواهد فرار کند. بعد با خود می گوید: اِ... من چه طور 30 کیلومتر دویدم؟ اگر گرگ نبود، 2 کیلومتر بیشتر نمی دویدم.

پس گرگ هم نعمت است؛ چرا؟ به خاطر این که استعدادها، شکوفا می شود.

همین جنگ دریایی هم برای ما بد نشد؛ چون نیروی زمینی سپاه خوب بود، ولی نیروی دریایی ضعیف بود.این دشمن شده مثل گرگ؛ وقتی حمله می کند، باعث می شود پاسدارها کوشش کند و نیروی دریایی خوب شود.

شهید

اگر جنگ هوایی هم رخ بدهد، نیروی هوایی خوب می شود؛ یعنی هر چه فشار می آید، ما وضع مان بهتر می شود. البته عزیزانی از دست می دهیم .

حالا «یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی الّتی انعمت علیکم و انّی فضلتکم علی العالمین» ای بنی اسرائیل، یادتان باشد که خیلی به شما نعمت دادم.

حالا چند حدیث برایتان بگویم و چند تذکر بدهم.

حدیث اول: روزی پیامبر می رفتند جایی. کفش هایشان را درآوردند و پابرهنه شدند.

اصحاب گفتند: یا رسول الله، چرا کفش هایتان را در آوردید؟ فرمودند: این جا پادگان است و رزمنده ها در آن تیراندازی می کنند؛ زمینی که در آن تیراندازی یاد می گیرند، مثل مسجد است  من به احترام این پادگان کفش از پایم در می آورم.

حدیث دوم: یک شب پیامبر در جبهه بودند.  آشپز دیگی بار گذاشت تا غذا درست کند. پیامبر فرمودند: 10 دیگ بار بگذارند.

آشپز گفت: یک دیگ کافی است. پیامبر فرمودند: 9 دیگ دیگر را بگذارید تا در آن آب جوش بیاید. پرسیدند: 9 دیگ آب جوش می خواهیم برای چه کاری؟

فرمودند: دیده بان دشمن از دور ما را می بیند. اگر یک دیگ بار بگذارید، می گویند جمعیت مسلمانان کم است، ولی اگر 9 دیگ بگذارید، دشمن که نمی فهمد توی دیگ ها آب است یا آبگوشت.


 اطاعت از فرمانده واجب است. اگر فرمانده گفت بخواب، ولی شما نشستید و ترکش به شما خورد، شهید نیستید.


باید آرایش نظامی مان طوری باشد که دشمن از دیگ خالی ما هم وحشت کند.

حدیث سوم: امیرالمومنین در جبهه بودند که تشنه شدند. آب خواستند. تا آب را به ایشان دادند، نگاه کردند و دیدند ظرف ترک دارد و آن را پس دادند. اصحاب پرسیدند: چرا آب نخوردید؟ فرمودند: در ظرف ترک دار آب خوردن مکروه است. باز گفتند: این جا میدان جنگ است...! فرمودند: من در میدان جنگ هم کار خلاف شرع و بهداشت انجام نمی دهم.

شهدا

حدیث چهارم: پیرمردی در جبهه گفت: آقا، توحید یعنی چه؟ جوان ها گفتند: برو... الآن که وقت توحید نیست. حضرت توحید را برایش شرح دادند و بعد به جمع رزمندگان ملحق شدند.

حدیث پنجم: امیرالمومنین می جنگیدند و در حال شمشیر زدن به آسمان نگاه می کردند.

ابن عباس پرسید: چرا به آسمان نگاه می کنید؟ حضرت فرمودند: می ترسم نماز اول وقت از دستم برود. ابن عباس گفت: این جا میدان جنگ است. حضرت فرمودند: علی در میدان جنگ هم نماز را اول وقت می خواند.

پنج حدیث گفتم، حالا چند تذکر

تذکر اول: اطاعت از فرمانده واجب است. اگر فرمانده گفت بخواب، ولی شما نشستید و ترکش به شما خورد، شهید نیستید.


اسراف حرام است و گناه کبیره. از احمد آقا پسر امام نقل شده که امام وقتی آب می خوردند، زیاد می آمد، یک کاغذ روی لیوان می گذاشتند و زیادی آن را وقتی تشنه می شدند، می خوردند.  احمدآقا به امام می فرمایند: آب را عوض کنید. امام می فرمایند: دور ریختن این نصف لیوان آب اسراف است.


تذکر دوم: اسراف حرام است و گناه کبیره. از احمد آقا پسر امام نقل شده که امام وقتی آب می خوردند، زیاد می آمد، یک کاغذ روی لیوان می گذاشتند و زیادی آن را وقتی تشنه می شدند، می خوردند.  احمدآقا به امام می فرمایند: آب را عوض کنید. امام می فرمایند: دور ریختن این نصف لیوان آب اسراف است.

تذکر سوم : به پدر و مادرتان نامه بنویسید. اگر کسی به جبهه بیاید، ولی به مادر یا همسرش نامه ننویسد، گناه می کند.

توی نامه ها هم لطیفه بنویسید و با پدر و مادر شوخی کنید. ننویسید مادر اگر من شهید شدم، من را حلال کن...

آن نامه هایی که دل مادر را به درد می آورد، ننویسید، زیرا مرتکب گناه می شوید. خداوند همه ی شما را حفظ کند و این حالتی را که به شما داده، برایتان نگه دارد.

خدایا، تو را به حق محمّد و آل محمّد، هر چه به عمر ما اضافه می کنی، به ایمان ما هم اضافه فرما.

خدایا، تو را به حق محمّد و آل محمّد، رزمندگان عزیز ما را به پیروزی نهایی برسان.

 رهبر جهان حضرت مهدی را به جهانیان مرحمت بفرما .

به ما سلامتی دادی ، به مریض ها شفا بده.

ما زنده هستیم الحمدلله؛ اموات ما را بیامرز.

ما مسلمانیم الحمدلله، گمراهان و کفار را هدایت کن.

هم قلب ما و هم دنیا را از شرک پاک کن.

والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
سعید

هدیه یک مادر شهید


مادرشهید «مجیدرضا حکمت پور» دانش آموز بسیجی که بعد از 31 سال هویتش شناسایی شده او را به مردم شهرستان «آرینشهر» هدیه کرد.
هدیه یک مادر شهید

هویت شهیدان «اصغر سمیعی» و «مجیدرضا حکمت‌پور» پس از آزمایشات DNA توسط پزشکان شناسایی شد. به دنبال آزمایشات صورت گرفته DNA بر روی عبدالله سمیعی پدر شیهد و عذرا سمیعی خواهر شهید اصغر سمیعی که از شهدای لشکر 88 زاهدان بوده و در تاریخ 26 شهریور 66 در منطقه سومار به شهادت رسیده است پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از تائیدات مراجع پزشکی مشخص و خبر این تشخیص به خانواده‌ وی ابلاغ شد.

پیکر شهید اصغر سمیعی اهل سرایان خراسان جنوبی در تاریخ 14 بهمن ماه سال 89 در قطعه شهدای گمنام شهرستان «تایباد» دفن شده‌ بود و اکنون هویت آن پس از انجام آزمایشات پزشکی مشخص شده است.

پس از انجام آزمایشات پزشکی و نمونه‌گیری خونی از مادر، برادر و خواهر شهید مجیدرضا حکمت‌پور مشخص شد که پیکر این شهید بزرگوار مشهدی که در سال 85 در خراسان جنوبی و منطقه آریانشهر بیرجند به خاک سپرده شده متعلق به این خانواده ساکن مشهد است؛ شهید مجیدرضا حکمت‌پور فرزند رجبعلی در تاریخ 9 اسفند ماه 1362 و در عملیات خیبر مفقود شده و اکنون در منطقه آریانشهر بیرجند در کنار همرزمان دلیرش آرمیده است.

دانش آموز بسیجی هدیه‌ای به مردم خراسان جنوبی

 شهید مجیدرضا حکمت پور دانش آموز بسیجی است که بعد از 31 سال اکنون هویتش شناسایی شده و مادرش او را به مردم خراسان جنوبی هدیه کرد.

رضا برازنده مقدم با اشاره به اینکه مادر شهید «حکمت پور» بعد از 31 سال روز 12 تیر بر سر قبر مطهر پسر شهیدش در آرین شهر حاضر شد، ادامه داد: مادر مجیدرضا قبل از حضور بر سر قبر فرزند شهیدش، اصرار بر انتقال قبر شهید به مشهد مقدس داشت اما بعد از حضور بر سر قبر شهید و مشاهده حضور پرشور مردم خراسان جنوبی در این مراسم، گفت: «شهیدم را به مردم خراسان جنوبی هدیه دادم».


 شهیدم را به مردم خراسان جنوبی هدیه دادم


شهید مجید رضا دانش آموز بسیجی است که در سن 14 سالگی در عملیات خیبر در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمد و بعد از 31 سال اکنون هویت این شهید شناسایی شد.

 خانواده شهیدان مجید رضا و محمد رضا حکمت پور در دوران هشت سال دفاع مقدس عزیزانشان را تقدیم این انقلاب کرده اند که پیکر مطهر برادر دیگر، شهید محمد رضا حکمت پور در گلزار شهدای مشهد مقدس به خاک سپرده شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۱
سعید

خاطراتی خواندنی از شهید چمران


شهدا همواره و در همه عرصه‌ها الگو و نمونه بوده‌اند، چه در رزم و چه در زندگی. زندگی و سیره شهیدانی همچون دکتر «مصطفی چمران» را که مطالعه می‌کنیم درمی‌یابیم که آنان حتی در برخورد با جوانان چقدر دقیق عمل می‌کردند؛ به‌گونه‌ای که از افرادی عادی، چریک‌هایی می‌ساختند که خواب را برچشم دشمن حرام کنند.

 آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از این بعد از شخصیت شهید چمران است که به بهانه سالگرد شهادت این عارف مجاهد آمده است.

خاطراتی خواندنی از شهید چمران

روایت زیر از زبان "سیدعباس حیدر راکوبی" عضو دسته موتورسواران جنگ‌های نامنظم بیان شده، که طی آن نحوه عضویت و پیوستن خود و دوستانش را به این ستاد بازگو کرده است.

نحوه آشنایی با شهید چمران

دکتر چمران یک روز جمعه آمد به پیست موتورسواری گیشا و پرسید که نمی‌ترسید با این سرعت بالا از تپه‌ها پایین می‌آیید؟ گفتیم نه.

گفت می‌توانید در جبهه همین کار را انجام دهید؟ گفتیم بله. گفت آنجا شرایط فرق دارد و زیر آتش دشمن است. چون تجربه‌ای از جنگ نداشتیم گفتیم مسئله‌ای نیست. فکر کردیم جنگ مثل فیلم‌هایی است که دیده بودیم.

ما یک عده موتورسوار بودیم که از همه جای تهران به اطراف شهر می‌رفتیم و موتورسواری می‌کردیم. یک روز آقایی به اسم محسن طالب زاده آمد و گفت که وزیر دفاع آمده. ما شنیده بودیم که دکتر چمران وزیردفاع است و چند سخنرانی‌اش را گوش کرده بودیم. آمد به پیست و ما هم رفتیم به دیدار ایشان. لحن خوبی داشت و به همین دلیل محو کلامش شدیم. تکیه‌کلامش عزیزجان بود. با ما احوالپرسی کرد و از وضعیت موتورسواری پرسید. خیلی خاکی برخورد می‌کرد. انگار نه انگار وزیر دفاع است.

به من گفت: "بچه کجایی؟"

گفتم: "میدان خراسان."

گفت: "من هم بچه سرپولک هستم."

پرسید: "چند وقت است که موتورسواری می‌کنی؟"

گفتم: "پنج، شش ساله."

گفت: "آقای طالب زاده چند موتورسوار را همراه کرده که به جبهه بیایند. اگر شما هم دوست داشتید، بیایید نخست وزیری تا به جبهه اعزام شوید. آنجا نیروهای مخصوص هستند که اگر شما با آن‌ها همراه شوید، پدر عراقی‌ها در می‌آید."

با همین لحن بیان کرد و ادامه داد ما ستاد جنگ‌های نامنظم تأسیس کرده‌ایم و شما خوب است به آن‌ها بپیوندید.

اواخر آبان بود که به جبهه اعزام شدیم. همان اول گفتند که جایی که می‌روید جبهه است و توپ و خمپاره دارد و حلوا خیرات نمی‌کنند. یک قطار را هم همان روزها منفجر کرده بودند.

ما را با اتوبوس و موتورهایمان را به اضافه موتورهای نخست‌وزیری با کامیون به اهواز بردند. اتوبوس هم نیمه‌شب در مسیر چپ کرد و شیشه‌هایش شکست. به اهواز رسیدیم و ما را در یک مدرسه مستقر کردند. بعد فرستادند به اردوگاه درب خزینه برای آموزش‌های لازم.

البته ما آنجا را به پیست موتورسواری تبدیل کردیم، ولی جلویمان را گرفتند و آموزش دادند. دوباره برگشتیم اهواز و موتورسوارها را در ستاد جنگ‌های نامنظم در ساختمان استانداری خوزستان مستقر کردند. یک اتاق متعلق به آقای چمران بود، یک اتاق متعلق به رهبر معظم انقلاب ـ که آن زمان با دکتر چمران به اهواز آمده بودند ـ و یک اتاق هم داده بودند به ما موتورسوارها.


 ما شنیده بودیم که دکتر چمران وزیردفاع است و چند سخنرانی‌اش را گوش کرده بودیم. آمد به پیست و ما هم رفتیم به دیدار ایشان. لحن خوبی داشت و به همین دلیل محو کلامش شدیم. تکیه کلامش عزیزجان بود.


اولین بار حضرت آقا را آنجا دیدم. یک‌بار با موتور از پله‌های ساختمان بالا می‌آمدم که خوردم زمین. حضرت آقا خندیدند و گفتند چرا با موتور از پله‌ها بالا می‌آیی که اینطوری بشوی؟ خیلی خاکی با ما رفتار می‌کردند.

یک‌بار که بنی صدر با آن بِلِیزِرش آمده بود استانداری جلوی ماشینش تک‌چرخ زدم و مسافتی را رفتم. حضرت آقا جلوی در استانداری ایستاده بودند. من را که دیدند خندیدند و گفتند: "من را هم سوار موتورت می‌کنی؟"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۵:۵۱
سعید