عقد اخوت زیر آفتاب خرماپزان خوزستان
از حسین خوشرو خواستم تا خاطرهای از یکی از دوستان شهیدش برایم بگوید. آنچه میخوانید، خاطرهای است که او در منطقه عملیاتی شرق کشور از فرمانده شهیدش، عبدالحسین برونسی، برایم نقل کرده است. حسین خوشرو چندی بعد بال در بال ملائکةا... گشود و به شهادت نائل شد.
وقتی رسیدم که تازه از یک درگیری سخت خلاص شده بود. چشمهایش به گودی رفته بود و پیدا بود که چند روز است نخوابیده. صحنه نبرد بود و هر آن امکان داشت دوباره ردپایی از اشرار مسلح و قاچاقچیان موادمخدر شناسایی شود. برای من که به دنبال ثبت و ضبط خاطرات فرماندهانی چون او بودم، فرصت مغتنمی بود... .
از حسین خوشرو خواستم تا خاطرهای از یکی از دوستان شهیدش برایم بگوید. آنچه میخوانید، خاطرهای است که او در منطقه عملیاتی شرق کشور از فرمانده شهیدش، عبدالحسین برونسی، برایم نقل کرده است. حسین خوشرو چندی بعد بال در بال ملائکةا... گشود و به شهادت نائل شد.
عید غدیر سال ۱۳۶۳ بود. پاسدار قبراق و جوانی بودم که از بین دیگر تیپها و لشکرهای سپاه خراسان، تیپ ۱۸جوادالائمه را انتخاب کرده بودم. آن زمان فرمانده تیپ برادر برونسی بود. همانی که رادیو بغداد به او بروسلی میگفت.برادر برونسی دستور داده بود تا همه نیروها در میدان صبحگاه سایت ۴ بهخط شوند. هشتصد نفری میشدیم.
زمزمه بود که میخواهیم برویم راهپیمایی؛ ولی کسی بهطور قطع چیزی نمیدانست. وقتی همه گردانها جمع شدند، فرمانده تیپ آمد و بدون آنکه حرفی بزند، افتاد جلوی نیروها و حرکت کرد. باآنکه راهپیمایی درهرحال یکی از راههای کسب تجربه و افزایش توان رزمی نیروها بود، راهپیمایی در گرمای ۴۵درجه بیابانهای جنوب، برای خودم هم نوبر بود. بههرحال چارهای نبود.
پنجشش کیلومتر که از سایت دور شدیم، ایستاد. گفت نیروهای سر ستون بنشیند تا بقیه هم برسند. وقتی همه گردانها رسیدند، یکی از بچههای تبلیغات برایش بلندگویی دستی آورد.
از روی دلخوری با خودم گفتم: حاج آقا برونسی رو ببین. اینهمه راه ما رو آورده، میخواهد سخنرانی کند. مگر همین کار را نمیشد توی سایت بکند؟
ازآنجاکه حاج آقا برونسی را عاشقانه دوست داشتم و میدانستم که برای هر کارش دلیل منطقی دارد، خیلی زود این احساس در من تقویت شد که حتما حرف و مطلب مهمی دارد که خواسته در جایی غیر از سایت ۴ صحبت کند. شروع به صحبت که کرد از اولین جلمهاش فهمیدم حدسم درست بوده است.
یادم هست در جایی از صحبتهایش از حضرت فاطمه زهرا(س) گفت و بعد بغضی که راه گلویش را گرفته بود، ترکید و گریه کرد. خیلی از بچهها هم گریه کردند.
گفت: میخواهم امروز برایتان درددل کنم. میخواهم امروز عقده دلم را خالی کنم. میخواهم از مظلومیت علی(ع) برایتان بگویم... و شروع کرد به گفتن فضایل و کمالات حضرت علی(ع).
یادم هست در جایی از صحبتهایش از حضرت فاطمه زهرا(س) گفت و بعد بغضی که راه گلویش را گرفته بود، ترکید و گریه کرد. خیلی از بچهها هم گریه کردند. پاککردن اشکهایش با آستین بلوز نظامیاش را که نمیتوانم از خاطر ببرم. چیزی حدود دو ساعت سخنرانی کرد. توی آن بیابان و زیر آفتاب داغ، اشکی از نیروها گرفت که تا آن روز بیسابقه بود.
وقتی میگویم دو ساعت سخنرانی زیر آفتاب در فصل خرماپزان خوزستان، شاید باورش کمی مشکل باشد؛ اما ما آن روز نشستیم و شنیدیم و گریه کردیم.
وقتی صحبتهایش تمام شد، گفت: حالا در چنین روزی میخواهیم صیغه عقد اخوت بخوانیم و با هم برادر شویم. صحنه جالبی بود. هر نفر بغل دستیاش را در آغوش گرفته بود و ذکر شریف را زمزمه میکرد. تدارکات تیپ هم با آوردن تانکرهای آب و شربت و طبقهای شیرینی، سنگتمام گذاشت.
نماز جماعت را همانجا روی خاکهای داغ به امامتش خواندیم و بعد، از همان راهی که رفته بودیم برگشتیم سایت. آن روز برای اولین بار معنای جشن عید غدیر را درک کردم.
حمید صدوقی
***********
پ ن :
متاسفانه بعد از جستجوی فراوان در سایتها و شبکه های مختلف تصویری از سردار شهید حسین خوشرو پیدا نکردم