قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

درصدش اصلاح شد تا شهید شود


«محمد جعفری‌منش» جانباز 70 درصد دفاع مقدس که چندی پیش با افزایش درصد جانبازی او موافقت شده بود, پس از سال‌ها تحمل درد ناشی از جراحات جنگی در بیمارستان عرفان شهر تهران به شهادت رسید.


درصدش اصلاح شد تا شهید شود

«محمد جعفری‌منش» جانباز 70 درصد دفاع مقدس که چندی پیش با افزایش درصد جانبازی او موافقت شده بود,مردی با کلکسیون دردها که از سال ها پیش تا امروز می جنگید؛ پس از سال‌ها تحمل درد ناشی از جراحات جنگی، پنجشنبه 16 مردادماه در بیمارستان عرفان شهر تهران به شهادت رسید.

محمد جعفری‌منش، جانباز 70 درصدی و دیابتی بود که فشار خون داشت و هر دو کلیه‌اش را از دست داده بود و چشم چپش تخلیه شده بود، سینوس‌های صورتش را تخلیه کرده‌ بودند ، کام دهان نداشت، مچ دست راست و چپش ترکش خورده بود، هر دو کتف و ساعدهایش هم ترکش خورده‌ بودند، قسمتی از جمجمه‌اش را ترکش برده بود.

او می‌گفت: «انگشت کوچک پای چپم را با انبردست کندیم. چون هر موقع می‌خواستم جوراب بپوشم، سختم بود. احساس می‌کردم تا مغز سرم می‌سوزد. خودم زورم نرسید. انبردست را دادم دست آقا رضا و گفتم: تو زورت بیشتر است، کندیمش. خون که زد بیرون، با گاز استریل بستیمش. یواش یواش درست شد. الآن هم یک بند ندارد». بعد از چند مدت پای چپش را قطع کردند، همان پایی که قبلاً کف و مچش ترکش خورده بود. جعفری منش هم اینک از ارتفاع 1904 بالاتر رفته است و در کنار همرزمان شهیدش است. خوشا به حالش و بدا به حال ما…

درصدش اصلاح شد تا شهید شود


 جعفری منش شهید شد تا مسئولان مربوطه، خواب راحتی داشته باشند. بعد از این همه سال، حدود 5 ماه پیش بود که بالاخره درصد جانبازی وی اصلاح شد تا بتواند به عنوان شهید تشیع شود


 جعفری منش شهید شد تا مسئولان مربوطه، خواب راحتی داشته باشند. بعد از این همه سال، حدود 5 ماه پیش بود که بالاخره درصد جانبازی وی اصلاح شد تا بتواند به عنوان شهید تشیع شود…

در این باره گفتنی ها بسیار است اما امیدواریم دیگر شاهد بی مهری هایی که به جانبازانی مثل شهیدان جعفری‌منش، توحیدی و … شد نباشیم و مسئولان به خود بیایند؛ چرا که این بزرگواران به همرزمانشان می پیوندند و جاودانه می شوند و روسیاهی اش به چهره ی مسئولان بی خیال می ماند…

شهید در یکی از مصاحبه های خود گفته است: با وجود همه جراحاتی که از نقاط مختلف بدن مثل سر و دو پا، عفونت و قطع پای راست از زانو و مجموعه زیادی از ترکش‌های مختلف در بدن، از دست دادن دو کلیه، برداشتن کام دهان و مصدومیت‌های دیگر دارم، اما هیچ‌ وقت روحیه خود را از دست ندادم، بلکه باعث روحیه دادن به 

درصدش اصلاح شد تا شهید شود

دیگران نیز شده‌ام و بارها در مراسم و برنامه‌های مختلف ادارات، مراکز فرهنگی و مدارس برای مردم صحبت کرده‌ام، چرا که معتقدم اولین تأثیر روحیه قوی من بر روی خانواده‌‌ام به ویژه همسرم است؛ او که 6 سال است 24 ساعته پرستاری‌ام می‌کند و تنها مونس دلتنگی‌های من است.

 «مرضیه اصفهانی»، همسر این جانباز شهید دلاور است. همدم اصلی و یار مخلصی که علاوه بر وظیفه همسری همچون پروانه برگرد او می‌چرخید.

اصفهانی می‌گوید: 6 سال است که با عفونت پای راست همسرم و قطع آن، تمام کارهای او بر عهده من بود.

او به دلیل وجود ترکش در مچ و ساعد دستان و کف پا توانایی حتی شانه کردن موهای سرش را هم نداشت؛ در این مدت 6 سال که توانایی انجام کارهای شخصی‌اش را نداشت، مجبور بودم در تمام لحظات در کنارش باشم و به همین خاطر به ندرت به برنامه‌های شخصی خودم می‌رسم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۰
سعید


بوسه های ناب و آتشین ایرانی


اگر چشم مدخل روح باشد، آنوقت میتوان گفت که لب هم راهرو ذهن اسـت. مــا افکار خود را با یک لبخند انتقال می دهیم، عشق را در کلمـات می گنجانیم و علایق خود را با بوسه ابراز می نماییم. در یک بوسه مطالب عمیقی وجود دارد که بیان آن ها فرای لغات و کلمات است.


اگر چشم مدخل روح باشد، آنوقت میتوان گفت که لب هم راهرو ذهن اسـت. مــا افکار خود را با یک لبخند انتقال می دهیم، عشق را در کلمـات می گنجانیم و علایق خود را با بوسه ابراز می نماییم. در یک بوسه مطالب عمیقی وجود دارد که بیان آن ها فرای لغات و کلمات است.

دیروز خیلی با خودم کلنجار رفتم که این مطلب رو بزارم یا نذارم


عکسهایی از بهترین و عاشقانه ترین بوسه هایی که نظیرش رو جز توی خیابونها و گوشه و کنار کشور عزیزمان ، ایران سربلند پیدا نمیکنید و در هیچ کجای دنیا اونهایی که داعیه عاشقی دارند بوسه های عاشقانه و اتشین ایرانی رو تجربه نکرده و نخواهند کرد.

منتهای مراتب به خاطر بعضی موضوعات مجبورم عکسها رو در ادامه مطلب بزارم

حتما ببینید و من رو از نظراتتون بی نصیب نذارید

این عکس هم تزئینیه و هیچ ربطی به عکسهای عاشقانه ای که در ادامه مطلب میبینید نداره...

۲۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۴
سعید

سلام فاطمه (س)


شهیده مریم فرهانیان 17 ساله بود که امدادگری را در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان آغاز کرد و به مدت سه سال امدادگر و پرستار مجروحین جنگ بود و یک بار هم به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد 


شهیده مریم فرهانیان

 فجر زندگی شهیده فرهانیان

در 14 سالگی با کمک برادر رشید خود «شهید مهدی فرهانیان» خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت استکبار جهانی امپریالیسم،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کرد .

این شهیده بزرگوار با اوج‌گیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیمایی‌های مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دوره‌های آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .

شهیده مریم فرهانیان 17 ساله بود که امدادگری را در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان آغاز کرد و به مدت سه سال امدادگر و پرستار مجروحین جنگ بود و یک بار هم به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد 


  همراه با دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی در گلستان شهدای آبادان که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت به فیض شهادت نایل شد . 


او کسی بود که زینب وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد. مریم فرهانیان یکی از 18 نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که زمان جنگ در بیمارستان طالقانی آبادان خالصانه خدمت کرد. در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .

این شهیده بزرگوار از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا روز شهادت با بیداری کامل و حس زیبای عشق و ایثار در شهر مقاوم آبادان مشغول خدمت و ترویج اخلاق، رفتار و منش یک زن مسلمان بود. به هنگام شکست محاصره آبادان و آزادی خرمشهر و بسیاری از عملیات‌های دیگر فعالیت چشمگیری داشت تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عملیات پس از آزادی خرمشهر به‌منظور رسیدگی به خانواده شهدا در واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان مشغول فعالیت شد .

شهیده مریم فرهانیان

 غروب زندگی

شهیده مریم فرهانیان غروب سیزدهم مرداد ماه سال 1363 همراه با دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی در گلستان شهدای آبادان که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مریم فرهانیان نماد رشادت و مجاهدت زن‌ ایرانی به فیض شهادت نایل شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۸
سعید

هر روز یک قدم جلوتر


اولین بار همراه چند تن از طلبه‌های مدرسه حجتیه از طریق بسیج در گروه‌های اعزامی ثبت نام کردند تا به جبهه بروند، اما مسئولان حجتیه از حضورشان در جبهه ممانعت کردند.
هر روز یک قدم جلوتر

 حجت الاسلام معصومی در خاطرات خود روایت کرده است: یک روز از مدرسه بیرون رفت و عصری برگشت. دیدم خیلی ناراحت است و زیر لب چیزی با خودش می‌گوید؛ مثل اینکه با کسی حرفش شده بود. از کنار نگهبانی رد شد و به سمت سالن دستشویی مدرسه رفت و دست و صورتش را شست.

گفتم: کمال با کسی دعوا کردی؟

گفت: رفتم پیش آقای منتظری، اجازه خواستم که به جبهه بروم. می‌گوید: نه، من مسئول شما هستم و صلاح نیست طلاب غیر ایرانی به جبهه بروند.

بعد با ناراحتی ادامه داد: «من گوش به حرف آقای منتظری نمی‌دهم. امام(ره) فرمود هر کسی می‌تواند اسلحه به‌دست بگیرد، به جبهه برود؛ من می‌روم».

گفتم: «خوب حقیقت می‌گوید.»

گفت: « نه، من می‌روم. گوش به حرف هیچکس هم نمی‌دهم. حرف امام(ره) برای من حجت است».

....

یک احساس وظیفه در او ایجاد شده بود که حتماً در جبهه حضور پیدا کند. یک روز که با او صحبت می‌کردم، گفت: «این جنگ، فقط جنگ بین ایران و عراق نیست، این جنگ بین ایران و کفر است. فقط مخصوص ایرانی ها نیست، اگر نگذاشتند بروم، اینگونه تکلیف از من ساقط نمی‌شود. به هر طریقی که شده باید بروم».

گفتم: « خوب مسئولان اجازه نمی‌دهند که در جنگ شرکت کنی.»


اگر امام(ره) دستور بدهد که نروم، از من ساقط می‌شود


گفت: «اگر امام(ره) دستور بدهد که نروم، از من ساقط می‌شود.»

فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.

از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هرروز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.

خاطر‌نشان می‌شود «ژروم ایمانوئل کورسل» پس از آنکه در فرانسه به تشیع گروید نامش را به کمال تغییر داد و برای ادامهء تحصیل به حوزه علمیه قم رفت. او در جریان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به سپاه بدر پیوست. وی سرانجام در پنجم مردادماه 1367عملیات مرصاد و در سن 24 سالگی در شهر اسلام‌آباد به شهادت رسید.

یکی از دانشجوهای مقیم فرانسه می گوید: اگر کمال کورسل شهید نمی شد. امروز با یک دانشمند روبه رو بودیم . شاید یک روژه گارودی دیگر.

کتاب «چهل حدیث» و «مسأله حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۰۱
سعید

مسلخگاه اسماعیلیان


15 مردادماه 1366 روز بزرگی است. روزی است که اسماعیل ها به مسلخ عشق رفت. شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی، فرمانده گردان تخریب شهید محسن دین شعاری، اسماعیل لشکری فرمانده گردان عماریاسر لشکر 27 محمد رسول الله و همچنین شهادت حجت ‏الاسلام «مصطفی ردّانی‏ پور» فرمانده قرارگاه فتح در سال 1362 است.
مسلخگاه اسماعیلیان

 اولین ذبیح

هواپیما با سرعت به انتهای باند نزدیک می شود. نادری شیر بنزین موتورها را سریعا قطع می کند. در این لحظه هواپیما در برابر چهره بهت زده نادری، با گیر کردن به تور باریر (توری که در انتهای باند نصب می شود و در مواقع اضطراری برای متوقف کردن هواپیما استفاده می شود) متوقف می شود. براثر گرمای حاصل از ترمز ها، چرخ های هواپیما آتش می گیرند که نیروی های آتش نشانی بلافاصله آن را خاموش می کنند.

سرهنگ نادری با تلاش زیاد از کابین پیاده می شود و درحالی که از هواپیما فاصله می گرفت، نگاهی به کابین شکسته عباس انداخت.

فرمانده پایگاه تیمسار «رستگارفر» به نادری نزدیک می شود. نادری خودش را در آغوش تیمسار می اندازد و شروع به گریه کردن می کند.


 مجروح که تازه به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت : من دارم می رم تا تو چادرت رو در نیاری؛ ما برای این چادر داریم می ریم.


 سرگرد «بالازاده » اولین کسی بود که خود را به کابین عقب هواپیما رسانید و لحظاتی بعد در مقابل چشمان ماتم زده همه، با دست بر سر و صورت خود می کوبد و می گوید: عباس در کابین است او قربانی حضرت ابراهیم در عید قربان شده .

در این لحظه صدای موذن در فضای باند می پیچد و در لحظات اذان ظهر روز عید قربان، پیکر پاک و مطهر شهید بابایی روی دست های دوستانش تشییع می شود.

سرهنگ بختیاری درحالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، به سوی فرمانده پایگاه می رود و می گوید: دلم می خواهد برای تشییع پیکر عباس، من فرمان پیش فنگ بدهم .

سراسر رمپ پایگاه خلبانان و پرسنل ایستاده بودند. سرهنگ بختیاری با گام هایی لرزان به وسط رمپ می رود و با صدایی رسا می گوید: گوش به فرمان من ... گارد مسلح به احترام شهید پیش فنگ.

حاج محسن دین شعاری

 دومین ذبیح

خانم موسوی از پرستاران دوران دفاع مقدس از لحظه شهادت شهید دین شعاری اینگونه روایت کرده است: بیمارستان از مجروحین پرشده بود... حال یکی خیلی بد بود...رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید گفت : ببرش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.

مجروح که تازه به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت : من دارم می رم تا تو چادرت رو در نیاری؛ ما برای این چادر داریم می ریم.

چادرم در دست محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم ...

سومین ذبیح

سردار رشید لشگراسلام اسماعیل لشگری در سال 1339درشهر ضیاآباد چشم به جهان گشود. درسال 58موفق به اخذ دیپلم گشت ودرکنارآن دررشته کونگ فو نیز به مدارک بلا دست یافت وباتوجه به فیزیک بدنی واستعداد سرشار وقابل ملاحظه دردوران سربازی به عنوان مسئول دسته یکی از نیروهای ادغامی سپاه وارتش انتخاب شد.

درطول تصدی مسئولیت نیروهای ادغامی رشادتهای فراوانی از خود به جای نهاد ودریکی ازماموریتها مجروح شد و به تهران بازگشت شهید قبل از بهبودی کامل دوباره به همراه نیروهای بسیجی عازم مناطق جنگ شد ودرتیپ محمد رسول الله گردان عمار یاسر گروهان شهید رجائی به عنوان مسئول دسته آماده مبارزه با متجاوزان شد. از این زمان بود که شهید عزیزما سیرصعودی اخلاقی وعرفانی راآغاز کرد و به خودسازی درکنار نبرد با دشمن پرداخت بعد ازعملیات رمضان سردار به خاطر شایستگی فراوانی که از خود نشان داد بعنوان معاون گروهان وسپس مسئول گروهان انتخاب شد وبه همراه سایر برادران درعملیات مسلم بن عقیل شرکت کرد دراین عملیات شهید اسماعیل لشگری به جهت شهادت مسئول گردان به فرماندهی گردان عمارانتخاب شد و درعملیات والفجرمقدماتی مجروح شد .


  بعد از دعوت تیپ هوا برد سپاه برای انجام مانور به خلیج فارس اعزام می شود ودر آن منطقه بر اثر تغییر جهت وزش باد در آب سقوط می کند وبه شهادت آرزویی که سال ها به دنبال آن بود می رسد


برای اولین بار وبه طور رسمی مسئولیت گردان عمار درعملیات والفجر1 به شهید واگذار شد درحین عملیات به شدت ازناحیه شکم مجروح شد.

بعد از دعوت تیپ هوا برد سپاه برای انجام مانور به خلیج فارس اعزام می شود ودر آن منطقه بر اثر تغییر جهت وزش باد در آب سقوط می کند وبه شهادت آرزویی که سالها به دنبال آن بودند می رسد.

مسلخگاه اسماعیلیان

 چهارمین ذبیح: شهادت شهید ردانی پور

شهید مصطفی ردانی‏پور در سال 1337ش در اصفهان قدم به عرصه حیات گذاشت. با آغاز حرکات ضد انقلاب در کردستان، با وجود علاقه بسیار به درس و حوزه‌، دوباره آنجا را ترک گفته به کوه‌های کردستان عزیمت کرد و سپس برای دفاع از مرزهای میهن راهی جبهه دارخوین شد و سلاح بر دوش به تقویت روح و رشد معنوی رزمندگان پرداخت. حضورش در عملیات‌های والفجر 1، والفجر 2، محرم و... تأثیر به‌سزایی در روحیه مقاومت و ایستادگی رزمندگان داشت. هم‌زمان با تشکیل تیپ امام حسین (ع)، به جانشینی فرماندهی آن انتخاب شد. وی قبل از آن نیز فرماندهی سپاه یاسوج، نمایندگی امام (ره) در سپاه کردستان، جانشین فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع)، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه، فرمانده لشکر امام زمان (عج) را بر عهده گرفته بود.

حجت ‏الاسلام والمسلمین ردانی ‏پور 25 ساله بود که با همسر یکی از شهدا ازدواج کرد و دو هفته پس از ازدواجش یعنی پانزدهم مرداد سال 1362 در منطقه حاج‌عمران درحالی‌که فرماندهی لشگر امام حسین (ع) را به عهده داشت، سلوک سرخ خود را به بی‌نهایت رساند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۲
سعید

کدام مسئول از این رزمنده خجالت می‌کشد؟


می‌ترسم بیایند و از همین جا هم بیرونم کنند و توالت‌شوری را هم از من بگیرند. قبلا خیلی اذیتم کردند.» با وساطت همسایه‌اش که مکانیکی سر خیابان است،بالاخره رضایت می‌دهد. با وساطت همسایه‌اش که مکانیکی سر خیابان است،بالاخره رضایت می‌دهد.بهش می‌گویند:«با اینها حرف بزن، از خودمانند، بچه‌های جهادند.» با نشان جهاددانشگاهی بالای برگه ماموریت خبرگزاری
نرم می‌شود


 

آدرس داده‌اند آخر بازار جمشیدآباد، یک دستشویی عمومی. آتش از آسمان مرداد آبادان می‌بارد، بازار جمشیدآباد را در هوای داغی که براق شده و تو چشم می‌زند می‌رویم بالا،می‌آییم پایین. دنبالمردی که عضو مسجد قدس (صدر) آبادان بود. زمان حصر آبادان رزمنده بومی بود، برادرش علیرضا در همان روزها در مقاومت آبادان شهید شد و خودش حالا نگهبان یک سرویس بهداشتی در ته بازار یک محله حاشیه شهر است.

 سرویس بهداشتی‎. بوی کلافه‌کننده‌ای از توالت‌های بی‌در و پیکر می‌زند بیرون.جلوتر در کوچه‌ای که به سمت بازار می‌پیچد آلونکی حلبی دیوار به دیوار دستشویی انگار دارد جلوی چشمت زیر آفتاب ذوب می‌شود. با تق کوچکی، در باز می‌شود؛ پیرمرد جواب سلام می‌دهد و می‌پرسد: «باهام چکار دارید عامو؟»

 اسمش علی پیروزمند است؛ یک گاری دارد با چند سیلندر گاز که می‌گوید از مردم قرض گرفته و با پر کردن گازپیک‌نیکی، روزانه یکی دو هزار تومانی دستش را بگیرد یا نگیرد. کنار دستشویی عمومی بازار روزگار می‌گذراند و همین‌ها.

 کدام مسئول از این رزمنده خجالت می‌کشد؟

راضی نمی‌شود؛می‌گوید: «می‌ترسم بیایند و از همین جا هم بیرونم کنند و توالت‌شوری را هم از من بگیرند. قبلا خیلی اذیتم کردند.» با وساطت همسایه‌اش که مکانیکی سر خیابان است،بالاخره رضایت می‌دهد.بهش می‌گویند:«با اینها حرف بزن، از خودمانند، بچه‌های جهادند.» با نشان جهاددانشگاهی بالای برگه ماموریت خبرگزاری نرم می‌شود، می‌گوید: « توی جنگ مو هم تو جهاد کار می‌کردُم.» جهاد سازندگی را می‌گوید.


«از مسئولان کی حاضر می‌شود این وضعیت را تحمل کند؟ مردم می‌آیند رد می‌شوند دو تا حرف هم به من می‌زنند ولی مجبورم این‌جا بمانم، وقتی این آلونک نبود، توی همین توالت می‌خوابیدم. الان توی کوچه روی زمین نماز می‌خوانم، کی اهمیت می‌دهد؟»


 به همه بی‌اعتماد است، تا نیمه کوچه می‌رود و برمی‌گردد و باز می‌گوید: « نه صبر کنید به حاجی هم اطلاع بدهم نگوید بهم نگفتی.» می‌رود و با حاجی برمی‌گردد که عطار بازار جمشیدآباد و بازنشسته سپاه است.حاجی که لرزان و به سختی به عصای پیری تکیه داده هم می‌گوید: «باهاشان حرف بزن، چه اشکالی دارد.» بعد آرام و درگوشی می‌گوید: «خواستیم بگذاریمش خادم مسجدی جایی شود، ولی موفق نشدیم. فقر بهش فشار می‌آورد.»

پیروزمند می‌رود سمت دستشویی‌ها. می‌گوید:«از مسئولان کی حاضر می‌شود این وضعیت را تحمل کند؟ مردم می‌آیند رد می‌شوند دو تا حرف هم به من می‌زنند ولی مجبورم این‌جا بمانم، وقتی این آلونک نبود، توی همین توالت می‌خوابیدم. الان توی کوچه روی زمین نماز می‌خوانم، کی اهمیت می‌دهد؟»

 شکایتی ندارد که زنش طلاق گرفته و رفته، می‌گوید که بالاخره او هم آبرو داشت و با فقر چه جور سر می‌کرد؟

غصه می‌خورد که دو نوه دو ساله دارد و حتی نمی‌داند اسمشان چیست. می‌گوید: «دخترهای دوقلویم روز 22 بهمن سال 62 به دنیا آمدند. نمی‌خواهم اسباب سرافکندگی دخترهایم جلوی شوهرهایشان باشم.»

 راه می‌دهد و در آلونک حلبی را تا آخر باز می‌کند، خرت و پرت سال‌ها از سقف و در و دیوار پلیتی آویزان است. جا به جا رد پای موش‌ها دیده می‌شود و بوی نا و گرما و دستشویی کناری نفس را بند می‌آورد.

 دستگاه پخش کوچکی روشن است و بازیگران سریال یوسف پیامبر با گریم‌ها و لباس‌های مجلل بازی می‌کنند،تصویرهای رنگی و باشکوه سریال وصله جوری برای سر و وضع آن گوشه چرک‌مرده و به هم ریخته نیستند. با شوخی آبادانی می‌گوید:«یخچال هم دارم،تازه از سوئد برام آوردنش!» یخچال عهد عتیق به زور نفس می‌کشد و بیشتر کمد اوراقی است که پشت در آهنی به زور چپانده شده است.

 سر ظهر است؛ لابه‌لای صحبت‌ها، کسبه بازار می‌آیند با نگاهی زیر چشمی رد می‌شوند و می‌روند دستشویی، آدم معذب می‌شود ولی عامو عادت دارد. جا و مکان و نانش را از سرایداری همین دستشویی دارد.

از اول جنگ تعریف می‌کند که در مسجد فعالیت می‌کردند و آرام آرام صداهایی از عراق آمد و بعد خبرشان کردند که خبرهایی دارد می‌شود. آبادان محاصره شد و بچه‌های مسجد قدس در شهر ماندند و جنگیدند.

می‌گوید:«من در جهاد کار کرده‌ام،از سال 61 تا 63 هم در صدا و سیمای آبادان کار می‌کردم، رئیس آن موقع مرا بیرون کرد چون دزد نبودم. خدا برایش خوش نخواهد. خیاط هم هستم، مردانه‌دوز زنانه‌دوز کت‌دوز. ولی از بیماری دیگر نمی‌توانم کار کنم.» با پز هم می‌گوید: «40 سال سیگار می‌کشیدم، یک روز گذاشتم کنار و از آن روز تا الان چهار سال است که دیگر سیگار نمی‌کشم.»


«نمی‌دانم در تهران و اصفهان و شیراز و مشهد هم خانواده‌های شهدا را می‌گذارند سرایدار دستشویی عمومی بشوند؟» و آخر سر می‌گوید: « فقط می‌خواهم به مردم بگویم اگر همه چیزشان را از دست دادند، ایمانشان را از دست ندهند.»


 شاکی است که به خانواده شهدای آبادان سال‌های 60 زمین شهری دادند و چون او پول نداشت که زمین را بسازد، آن را از خانواده‌اش پس گرفتند و گفتند چرا پی نزدید و او هر چه گفت پول ندارم بسازمش،فایده‌ای نداشت و همان زمین صدقه سر برادر شهیدش هم از دست او و خانواده‌اش رفت.

می‌گوید: «نمی‌دانم در تهران و اصفهان و شیراز و مشهد هم خانواده‌های شهدا را می‌گذارند سرایدار دستشویی عمومی بشوند؟» و آخر سر می‌گوید: « فقط می‌خواهم به مردم بگویم اگر همه چیزشان را از دست دادند، ایمانشان را از دست ندهند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۰۷
سعید
پیش گویی شهدا از سرانجام رژیم غاصب صهیونیستی

روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که میخواست اسراییل را نابود کند.
 شهید حسن تهرانی مقدم است 
پیش گویی شهدا از سرانجام رژیم غاصبدر این مقال ابتدا فرازهایی از وصیت نامه چند شهید را بیان می کنیم و سپس پیش بینی برخی از شهدای عزیز درباره سرانجام دولت غاصب اسراییل را می آوریم.

 در زمانی زندگی میکنم که برادران مسلمان فلسطین در زیر حمله زورگویان فریاد یاری می طلبند. در حالی که دستشان به سوی خدا و نگاهشان به سوی ماست. ما چگونه بنشینیم و همچنان به خواب برویم و این واقعیت ها را نادیده بگیریم؟

 فرازی از وصیت نامه:شهید مرتضی آهنربایی جهرمی

 

 آرزوی همه ما آزاد کردن همه سرزمین های اسلامی به خصوص قسمتی از ایران,تمامی عراق و قدس عزیز است.

فرازی از وصیت نامه:شهید علی تکم داشی

 
 ای مردم بیایید همه با هم متحد شویم و این صهیونیست ها را از قدس عزیز بیرون کنیم. ما راه دور ودرازی در پیش داریم.
فرازی از وصیت نامه:شهید ذوالفقار شاهوردی

یا ایها الناس این اسراییل و یا به گفته امام این غده سرطانی باید از بین برود و راه آن اتحاد مسلمین جهان میباشد.
فرازی از وصیت نامه:شهید عبدالحسین ناصری
 

دلم میخواهد که زنده بمانم،کربلا و ملت مسلمان عراق را از دست ان کافران از خدا بی خبر آزاد کنیم و بعد آن قدس عزیز را..

فرازی از وصیت نامه:شهید رضا آیینی

همه مسئولیم در برابر ملتهای تحت ستم فلسطین،لبنان و عراق به پا خیزیم و بکوشیم تا با یاری الله آنها را از زیر یوغ چپاولگران نجات دهیم.

فرازی از وصیت نامه:شهید سید محمود آبرودی
 

از جنگ و شهادت نهراسید و بر شرق و غرب و اسراییل جنایتکار و صهیونیسم بشورید.

فرازی از وصیت نامه:شهید قاسم افتخاری منش

ای مادر لبنانی و فلسطینی وقتی که فرزندت را جلوی چشمانت کشتند فریاد زدی که روزی سربازان خمینی به دادمان خواهند رسید،معذرت میخواهم که نتوانستم در فتح کربلا و قدس شرکت نمایم....

فرازی از وصیت:شهید بهمن آقازاده
 

ما باید با یاری برادران فلسطینی خود،صهیونیسم غاصب را از این کشور و قبله اول مسلمانان بیرون برانیم و پرچم اسلام را در سراسر جهان به اهتزاز درآوریم.

فرازی از وصیت نامه :شهید علی اکبر آذریار 
 

سرانجامی برای رژیم صهیونیستی

مبارزان حق علیه باطل‌ کسانی‌ هستند که‌ راه‌ انسانیت‌ را هموار می‌سازند و درصدد صیانت‌ از اخلاق‌ و ارزش‌ها الهی بوده‌ و هستند و شهدا از این جمله‌اند که در این راه جان خود را با خدا معامله کردند تا حق مظلوم را از ظالم پس بگیرند.

مساله فلسطین از جمله ضرورت‌هایی است که هر انسان مسلمان و آزاده در سرتاسر جهان باید نسبت به آن حساس باشد و لازم است در این‌ راه‌ تا آنجا که‌ در توان‌ داریم‌ از هیچ‌گونه‌ کمکی دریغ نورزیم و به‌ تمام‌ معنی‌ به تایید شهادت‌طلبی و پیکار مردم بی‌گناه فلسطین در برابر زیاده‌خواهی رژیم جعلی صهیونیستی بپردازیم. 


ما باید با یاری برادران فلسطینی خود،صهیونیسم غاصب را از این کشور و قبله اول مسلمانان بیرون برانیم و پرچم اسلام را در سراسر جهان به اهتزاز درآوریم


 شهید «قربانعلی جامی»:
اگر فلسطین، افغانستان و دیگر کشورهای اسلامی در زیر چکمه‌های دشمنان اسلام از بین بروند به حیثیت اسلام خیانت می‌شود. اگر ما هرگز هیچ عکس‌العملی از خود نشان ندهیم و بگوییم خوب، کور شوند جنگ نکنند؛ این خود، برای مسلمانان شرم‌آور است.

خواهر و برادر پیروان واقعی علی (ع)، نگو فلانی چه کرد و چه می‌کند، ببین تو خود چه کرده‌ای و چه می‌کنی . مگر نه این است که قبول داریم قیامت هست، حساب‌های ما جداگانه بررسی می‌شود، پس چه بهتر همان طوری که تا حال به یاری خداوند شتافته‌اید و دشمنان را از داخل و خارج به شکست و ذلت کشانده‌اید، بر شماست همانگونه که امام عزیزمان، خمینی روح خدا، فرمودند: «تا رفع تمامی فتنه در عالم از پای ننشینید‌.»

 شهید «خلیل‌الله بینا‌باشی» :
ای انسان‌ها، بیدار شوید و بر جهان بنگرید که این رزمندگان چه حماسه‌هایی آفریده‌اند و چگونه کشتی نوح با ناخدای خود، که روح‌الله است، بر سواحل جنوبی و غربی کشور به جهاد برمی‌خیزد و پرچم اسلام را که آرم «لا اله الا الله و محمد رسول‌الله » در آن گنجانده شده، بر تاریکی‌ها و ظلمت‌های دنیا با خورشید تابان فروزان می‌کند و بر کاخ‌های کرملین، بغداد، واشنگتن و اسرائیل برافراشته می‌کند. نمرودها حالا همچون «موش» داخل «سوراخ‌»های از قبل مهیا شده می‌روند.

شهید «حسن توفیقیان»:
آن‌هایی که در راه خدا که از جانشان گذشتند از شما انتظار یاری اسلام و تحمل رنج‌ها و سختی‌های این راه را دارند. استقامت ورزید و پشت به پشت هم دهید و مشت‌ها را گره کرده با وحدت خود چنان حرکتی کنید که آمریکا و «اسرائیل» را به لرزه انداخته و منافقین و ضدانقلاب را به «سوراخ»‌ها بفرستید.

شهید «حسن بینائیان»:
ای جوانان! همه در برابر ملت‌های تحت ستم فلسطین، لبنان و عراق مسئولید. برخیزید و بکوشید تا به یاری الله آنها را از زیر یوغ چپاولگران نجات دهید.

شهید «حسنقلی ترحمی» : 
شما پدر و مادران غیورپرور ایران، از شما تقاضامندم که فرزندان خود را روانه جبهه‌ها کنید تا به یاری رزمندگان اسلام بشتابند و هرچه زودتر راه کربلای حسینی را بگشایند و از آنجا روانه قدس عزیز که اول قبله‌گاه مسلمانان جهان است روانه شوند که این قدس عزیز در دست این صهیونیست‌های جنایتکار است که هر روز فاجعه‌ای دیگر برای مسلمانان جهان می‌آفرینند.

شهید «محمد‌حسن بیدگلی»:
به امید پیروزی رزمندگان اسلام و نابودی کفار. به امید آن روزی که در قدس نماز بگزاریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۴
سعید