قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

ارتفاعی به نام پسِ کله ی جبار

جبّار از آن موجودات عجیب روزگار بود. با آن قد دراز و بدن لاغر و سر و وضع ژولیده، اگر می‏دیدیش چه فکرها که درباره‏اش نمی‏کردی. اما انصافاً در جنگیدن رو دست نداشت. شجاع و دلیر و بی‏کلّه! اما مشکل اصلی واقعاً کلّه‏اش بود!

داشتیم برای حمله آماده می‏شدیم. هر کس به کاری مشغول بود. یکی وصیتنامه می‏نوشت. دیگری وسایلش را آماده می‏کرد و آن یکی وضو گرفته و به لباس و صورتش عطر می‏زد. فرمانده نگاهی به جبّار کرد و گفت: آقا جبّار شب حمله‏اس‏ها!

ارتفاعی به نام پسِ کله ی جبار

جبّار خمیازه کشید و گفت: می‏دانم.

ـ نمی‏خواهی یک دست به سر و صورتت بکشی؟

ـ مگر سر و کله‏ام چشه؟

علی خنده‏کنان گفت: منظور فرمانده، موهای نازنین کلّه مبارک شماست!

جبّار با اخم به علی نگاه کرد و گفت: سرت به کار خودت باشد. صلاح مملکت خویش خسروان دانند!

دیگر نه فرمانده و نه کس دیگر حرفی زد. این جبّار از آن موجودات عجیب روزگار بود. با آن قد دراز و بدن لاغر و سر و وضع ژولیده، اگر می‏دیدیش چه فکرها که درباره‏اش نمی‏کردی. اما انصافاً در جنگیدن رو دست نداشت. شجاع و دلیر و بی‏کلّه!

اما مشکل اصلی واقعاً کلّه‏اش بود! همیشه خدا موهایش ژولیده و پس کلّه‏اش موها شاخ شده بود! بی‏انصاف نمی‏کرد یک شانه به آن موهایش بکشد که یک دسته‏اش به طرف شرق و دسته  دیگر به سمت غرب بود. به حرف هیچ ‌کس هم تره خرد نمی‏کرد.

عملیات شروع شد و ما به قلب دشمن زدیم و از ارتفاعات حاج عمران بالا کشیدیم. آفتاب در حال طلوع بود که یکی از ارتفاعات صعب‏العبور را فتح کردیم. همان بالا از خستگی نفس نفس می‏زدیم که بی‏سیم‏چی دوید طرف فرمانده و گفت: فرماندهی تماس گرفته، می‏پرسند روی کدام ارتفاع هستید؟

فرمانده کمی سرش را خاراند و گفت: واللّه روی نقشه هیچ اسمی از این ارتفاع ندیدم.

علی خنده‏کنان گفت: می‏گویم اسمش را بگذارید «پسِ کلّه جبّار!» آخه می‏بینید که، دامنه‏اش همه‏ شاخ شاخه. مثل پسِ کلّه آقا جبّار.

جبّار آن طرف‌ تر بود و چیزی نمی‏شنید.

چند ساعت بعد یکی از بچه‏ها رادیواش را روشن کرد. صدای مارش عملیات بلند شد. بعد گوینده با هیجان گفت: شنوندگان عزیز توجه فرمایید! توجه فرمایید! رزمندگان دلیر ما دیشب پس از یورش به دشمن بعثی در ارتفاعات حاج عمران در غرب کشور توانستند ارتفاعات مهم و سوق‏الجیشی پسِ کلّه جبّار و... را آزاد کنند.

جبّار یکهو از جا جست. بچه‏ها از شدّت خنده روی زمین ریسه رفتند. جبّار با عصبانیت فریاد زد: کدام بی‏معرفت اسم اینجا را گذاشته پسِ کلّه جبّار؟

شنوندگان عزیز توجه فرمایید! توجه فرمایید! رزمندگان دلیر ما دیشب پس از یورش به دشمن بعثی در ارتفاعات حاج عمران در غرب کشور توانستند ارتفاعات مهم و سوق‏الجیشی پسِ کلّه جبّار و... را آزاد کنند.

اما هیچ کس جوابش را نداد. روی ارتفاع پسِ کلّه جبّار می‏خندیدیم و جبّار حرص می‏خورد.

آن ارتفاع به همان اسم معروف شد. اگر الان به نقشه دقیق آن منطقه نگاه کنید، یک ارتفاع را می‏بینید که اسمش است: پسِ کلّه جبّار!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۴۱
سعید

4 خاطره از تفحص شهدا

در یگان ما عده اى هستند که کارشناس آب و مسائل کشاورزى اند. یک روز رفتم پهلویشان و گفتم: «اگر آبى داخل قمقمه دوازده سال زیر خال بماند چه مى شود؟» خیلى عادى گفتند: «خب معلومه، خواه ناخواه تبدیل به لجن مى شود که آن هم به دلیل شرایط زیر خاک و زمان زیاد است...» بعد به هر کدام جرعه اى از آن آب داخل لیوان ریختم دادم و
گفتم بخورید

  تفحص شهدا

کنار جنازه عراقى

چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که: «من خواب دیدم کنار آن جنازه عراقى که چند روز پیش پیدا کردم، چند شهید افتاده...»

دو - سه روز پیش از آن، در اطراف ارتفاع 146 یک جنازه پیدا کردیم که لباس کماندویى سبز عراقى به تن داشت. پلاک هم داشت که نشان مى داد عراقى است. ظاهراً بهزاد خواب دیده بود که کسى به او مى گفت در سمت راست آن اسکلت عراقى چند شهید دفن شده اند.

آن شب گیجلو ماند پهلوى بچه هاى نیروى انتظامى و ما برگشتیم مقر. فردا صبح که برگشتیم، در کمال تعجب دیدیم درست سمت راست همان جنازه عراقى، پیکر پنج شهید را خوابانده روى زمین. تا ما را دید ذوق زده خندید و گفت:

- بفرما آقا سید، دیدى، هى مى گفتم یک نفرى توى خواب به من مى گه سمت راست اون جنازه عراقى رو بکنید، چند تا شهید خاک شده است، من دیگه طاقت نیاوردم و اینجا را کندم و اینها را پیدا کردم.

آن روز صبح زود گیجلو تنها به محل آمده و زمین را زیرورو کرده بود و پنج شهید پیدا کرد. همه شهدا هم پلاک داشتند.

ثمره زیارت عاشورا

عید سال72 بود و بچه ها هم گرفته و پکر. چند روزى بود که هیچ شهیدى خودش را نشان نداده بود. هر روز صبح «بسم الله الرحمن الرحیم» گویان مى رفتیم کار را شروع مى کردیم و تا غروب زمین را مى کندیم، ولى دریغ از یک بند استخوان. آن روز مهمانى از تهران برایمان آمد. کاروانى که در آن چند جانباز بزرگوار نیز حضور داشتند. از میان آنان، «حاج محمود ژولیده» مداح اهل بیت(علیه السلام) برجسته تر از بقیه بود. ا

ولین صبحى که در فکه بودند، زیارت عاشوراى با صفایى خواند.خیلى با سوز و آتشین. آه از نهاد همه برخاست. اشک ها جارى شد و دل ها خون شد به یاد کربلاى حسینى، به یاد اباعبدالله در صحراى برهوت و پر از موانع و سیم خاردار فکه. فکه، والفجر یک.

به یاد چند شب و چند روز عملیات در 112 و 143 و 146. به یاد شهدایى که اکنون زیر خاک پنهان بودند. زیارت عاشورا که به پایان رسید، «على محمودوند» دو رکعت نماز زیارت خواند و قبراق و شاد، وسایل را گذاشت عقب وانت تویوتا. تعجب کردم. گفتم: «با این عجله کجا؟» شادمان گفت: «استارت کار خورد، دیگه تمام شد. رفتم که شهید پیدا کنم» و رفت.

دم ظهر بود که با صداى بوق وانتى که از دورمى آمد، متعجب از سوله ها بیرون آمدیم. على محمودوند بود که شهیدى یافته بود. آورد تا به ما نشان دهد که زیارت عاشورا چه کارها مى کند.

- چند جرعه از آب قمقمه آن شهید که چند روز پیش پیدا کردیم بردم تهران و دادم مادرم خورد، به امید خدا خیلى زود حالش خوب شد. اصلا نیتم این بود که براى شفاى او جرعه اى از آب فکه ببرم...

جرعه اى به نیت شفا

یکى از سربازهایى که در تفحص کار مى کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتى گفت: «مادرم مریض است...» گفتم: «خب برو مرخصى ان شاء الله که زودتر خوب مى شود. برو که ببریش دکتر و درمان...». گفت: «نه! به این حرف ها نیست. مى دونم چطور درمانش کنم و چه دوایى دارد!»

آن روز شهیدى پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبى زلال و گوارا. با اینکه بیش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه همچنان آبى شفاف و خوش طعم داشت. ده سال پیش در فکه، زیر خروارها خاک، و حالا کجا. بچه ها هر کدام جرعه اى از آب به نیت تبرّک و تیمّن خوردند و صلوات فرستادند.

آن سرباز، رفت به مرخصى و چند روز بعد شادمان برگشت. از چهره اش فهمیدم که باید حال مادرش خوب شده باشد. گفتم: «الحمدلله مثل اینکه حال مادرت خوب شده و دوا و درمان موثر واقع شده...». جا خورد. نگاهى انداخت و گفت: «نه آقا سید. دوا و درمان موثر نبود. راه اصلى اش را پیدا کردم.» تعجب کردم. نکند اتفاقى افتاده باشد. گفتم: «پس چى؟» گفت:

- چند جرعه از آب قمقمه آن شهید که چند روز پیش پیدا کردیم بردم تهران و دادم مادرم خورد، به امید خدا خیلى زود حالش خوب شد. اصلا نیتم این بود که براى شفاى او جرعه اى از آب فکه ببرم...

جرعه اى آب زلال

حاج آقا کربلایى، مسئول عقیدتى سیاسى یگان ژاندارمرى مستقر در فکه بود. تعریف مى کرد:

- در یگان ما عده اى هستند که کارشناس آب و مسائل کشاورزى اند. یک روز رفتم پهلویشان و گفتم: «اگر آبى داخل قمقمه دوازده سال زیر خال بماند چه مى شود؟» خیلى عادى گفتند: «خب معلومه، خواه ناخواه تبدیل به لجن مى شود که آن هم به دلیل شرایط زیر خاک و زمان زیاد است...»

بعد به هر کدام جرعه اى از آن آب داخل لیوان ریختم دادم و گفتم بخورید. آب را سرکشیدند و پرسیدم: «حالا به نظر شما این آبى که خوردید چه جورى بود؟» همه متفق القول گفتند: «هیچى. آبى تازه و زلال، بدونه هرگونه ماندگى...»
خنده مرا که دیدند. جا خوردند. پرسیدند: «علت چیه؟» قمقمه را نشانشان دادم و گفتم: «این آبى که شما خوردید متعلق به این قمقمه بود که دوازده سال تمام زیر خاک کنار یک شهید بوده...» مات و مبهوت به یکیدگر نگاه مى کردند. اول فکر کردند شوخى مى کنم. باورشان نمى شد آب، آنقدر زلال و خوش طعم باشد. صلواتى که فرستادند، همه تعجب و بهتشان را مى رساند.

راوی : سید احمد میرطاهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۳۳
سعید

راهی برای عبور از معبر تنگ شهادت

شهادت آرزویی است که خیلی ها به آن دست پیدا کرده اند ، خیلی ها قبل از ما با شهادت رفتند و جان عاریت را قطعه قطعه ، به آستان حق تعالی تقدیم کردند .

حالا که دروازه ی شهادت بسته شده ، باید دنبال راهی بود برای عبور از معبر تنگ شهادت و این راه را همچون همه ی راه های زندگی مان ، ائمه علیهم السلام نشان داده اند .

راهی برای عبور از معبر تنگ شهادت

حضرت علی علیه السّلام فرمودند:

هر که در تلاش برای خودسازی، در جهت طاعتِ خداوند و دوری از نافرمانیِ او باشد، نزد خداوند سبحان در جایگاه نیکان و شهیدان است./ غررالحکم و دُرر الکلم/1

حضرت علی علیه السّلام فرمودند:

 هر یک از شما بر بسترش از دنیا برود، در حالی که معرفت به حق پروردگارش و پیامبرش و اهل بیتِ او داشته باشد، چنین کسی شهید است و عهده دار اجر او، خداوند است./ نهج البلاغه

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

هر کس هنگام فسادِ امّت من، از سنّتِ من پیروی کند، اجر شهید خواهد داشت./ حلیه الأولیاء/8

 مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: من همسری دارم که وقتی به خانه وارد می شوم، به استقبالم می آید و وقتی بیرون می روم، مشایعتم می کند. وآن گاه که مرا غمگین می بیند، به من می گوید: چه  چیز تو را غمگین می کند؟ اگر برای رزق و روزی ناراحتی، بدان کسی غیر از تو عهده دار فراهم کردن آن است؛ و اگر نگران امر آخرتت هستی، نگرانی ات افزون باد.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: همانا خداوند عاملانی دارد، و این زن از آنان است؛ او را نیمی از اجر شهید است. / الفقیه/3

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

 هر مومنی که به بلایی گرفتار شود و بر آن صبر کند، هم چون اجر هزار شهید خواهد داشت./ الکافی/2-جامع الاخبار- مشکوه الانوار/26

و هر که خشم خود را فرو خورد، در حالی که می توانسته آن را اعمال کند، و در برابر آن مسئله بُردبار باشد، خداوند به او اجر شهید عطا می کند.

 رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

 ای سلمان! بر تو باد خواندن قرآن؛ پس همانا خواندن آن کفاره ی گناهان است و پوششی در مقابل آتش و امان از عذاب؛ و هر که آن را بخواند، به هر آیه ای ثوای صد شهید برایش نوشته می شود./ جامع الاخبار

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

هر که در هر حال تلاش داشته باشد در نماز جماعت شرکت کند، به همراه اولین گروه از سابقان، هم چون برق تابان از صراط می گذرد، در حالی که صورتش از ماه شب چهاردهم درخشان تر است و به ازای هر روز و شبی که محافظت بر این امر داشته است، ثواب شهیدی خواهد داشت. / سنن الترمذی/4

شهدا

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

و هر که خشم خود را فرو خورد، در حالی که می توانسته آن را اعمال کند، و در برابر آن مسئله بُردبار باشد، خداوند به او اجر شهید عطا می کند. / امالی الصدوق- الفقیه/4

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

هر که هنگام پیدا شدن اختلاف در میان امت من، از سنّت من پیروی کند، اجر صد شهید خواهد داشت. / المحاسن/5

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

همانا خداوند متعال غیرت را بر زنان و جهاد را بر مردان واجب کرد.

پس هر کدام از آن دو گروه از روی ایمان و قربت الی الله صبر پیشه کند، پاداشی هم چون اجر شهید خواهد داشت. / المعجم الکبیر/10

 رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

 هر که سوره های توحید و قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس را سه بار قبل از خوابش بخواند، هم چون کسی است که همه ی قرآن را خوانده است، و به هر آیه ای از قرآن ثواب پیامبری از پیامران خواهد داشت، و هم چون روزی که از مادرش متولّد شد، از گناهانش بیرون می آید؛ و اگر در همان روز یا همان شب بمیرد، به شهادت مرده است. / هامش مصباح الکفعمی/46

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:

هر که صادقانه و از صمیم قلب از خداوند درخواست کشته شدن در راهش را بکند، خداوند به او اجر شهید عطا می کند.

/ سنن الترمذی/4

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۱۷
سعید

شهید صیاد در آئینه رهبر    

جبهه‌های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچک‌تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد

شهید صیاد در آئینه رهبر

آنچه می خوانید پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت شهید صیاد شیرازی است.روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

بسم الله الرحمن الرحیم

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.

امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزگار، سپهبد علی صیاد شیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید.

این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمت‌گزاری به دشمنان اسلام دانسته است، قرار می‌گیرد و دست خائن خودفروخته‌ای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند.

او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهاد، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا بر روی دست داشت.

سرزمین‌های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته کردستان، سال‌ها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچک‌تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد.

کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‌ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیش‌تر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسایی هم‌چون صیاد شیرازی و شهید لاجوردی، بدنامی و سیاه‌رویی آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگی خواهد کرد.

این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمت‌گزاری به دشمنان اسلام دانسته است، قرار می‌گیرد و دست خائن خودفروخته‌ای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند

و سردمداران استکبار که با وجود لافزنی‌های ضدتروریستی خود، به امید آن نشسته‌اند که تروریست‌های مزدورشان در ایران اسلامی با شهید کردن مردان استوار و مقاوم انقلاب، راه تسلط بر ایران اسلامی را هموار کنند، بدانند که خون شهیدان راه حق، ملت مؤمن ما را سخت‌تر و آشتی ناپذیرتر و مقاوم‌تر می‌سازد.

رحمت و فضل بیکران الهی بر روح شهید عزیزمان علی صیاد شیرازی و لعنت و نفرین خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر ایادی منفور و مطرود استکبار.

اینجانب شهادت این بنده برگزیده خدا را به ملت ایران به خصوص به یاران دفاع مقدس و ایثارگران جبهه‌های نور و حقیقت و به خانواده گرامی و فداکار و بازماندگان محترمش تبریک و تسلیت می‌گویم و صمیمی‌ترین درود خود را بر روح پاک او و خون به ناحق ریخته او نثار می‌کنم.

والسلام علی عبادالله الصالحین

سیدعلی خامنه‌ای

21/1/1378

شهید صیاد در آئینه رهبر

شهید علی صیادشیرازی

 متولد :1323

محل تولد :خراسان /درگز

تاریخ شهادت : 21/1/1378

محل شهادت :تهران

مزار شهید :بهشت زهرا(س)

 علی صیاد شیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز از توابع استان خراسان چشم به جهان گشود. پدر او کارمند ژاندامری بود، اما چندی بعد به ارتش انتقال یافت و به اقتضای شغلش به همراه خانواده در اکثر شهرهای ایران برای مدتی سکونت نمود. علی نیز تحت تأثیر شغل پدر به ارتش علاقمند شد.از این رو پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد و در مهرماه سال 1346 با درجه ستوان دومی (در دسته توپخانه) به ارتش راه یافت.

او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشگر تبریز و چندی بعد به لشگر زرهی کرمانشاه انتقال یافت. وی درسال 1350 آموزش زبان انگلیسی را در تهران به پایان رساند و با دخترعموی خویش ازدواج نمود.

صیادشیرازی جهت تکمیل تخصص‌های توپخانه در سال 1352 به آمریکا رفت و در سال 1353 جهت آموزش نیروهای نظامی به اصفهان بازگشت. او در اصفهان با تشکیل کلاس‌های مذهبی و شرکت در جلسات بحث‌های دینی، ساواک را نسبت به خویش حساس نمود و با اوج‌گیری انقلاب انزجار خویش را از نظام پهلوی علنی کرد. به همین علت در 19 بهمن ماه دستگیر و زندانی شد. با پیروزی انقلاب از زندان رهائی یافت و به همراه سردار رحیم صفوی و حجة‌الاسلام سالک از پادگان اصفهان محافظت نمود.

صیادشیرازی در همین زمان با آیت‌الله خامنه‌ای آشنا شد و با درجه سرگردی به غرب ایران رفت و با یاری برادران غیور خود، ‌سنندج را از دست منافقین آزاد نمود. مدتی بعد با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گشت. اما بنی‌صدر او را از کار برکنار نمود.

وی در طول سال‌های دفاع مقدس با سمت های مهم لشگری در عملیات‌های مختلفی شرکت کرد. از جمله این مسئولیت‌ها می‌توان فرماندهی نیروی زمینی، نمایندگی امام در شورای عالی دفاع(به پیشنهاد آیت‌الله خامنه‌ای) و جانشین ریاست ستاد کل را نام برد

با حضور شهید رجائی در سمت ریاست جمهوری، صیادشیرازی بار دیگر به ارتش بازگشت و قرارگاه حمزه سید‌الشهدا را تأسیس نمود.

وی در طول سال‌های دفاع مقدس با سمت های مهم لشگری در عملیات‌های مختلفی شرکت کرد. از جمله این مسئولیت‌ها می‌توان فرماندهی نیروی زمینی، نمایندگی امام در شورای عالی دفاع(به پیشنهاد آیت‌الله خامنه‌ای) و جانشین ریاست ستاد کل را نام برد.

سرانجام سپهبد علی صیادشیرازی در تاریخ 21/1/1378 در سن 55 سالگی پس از عمری جهاد در راه خدا توسط منافقین به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۲۹
سعید

نامه ای از شهید گمنام /عکس

دو کبوتر از خانواده درخشان‌راد به سوی جبهه‌ها بال گشودند، اما بازگشت‌شان با هم نبود؛ محمدمصطفی اسفند 63 در عملیات «بدر» در خاک‌های جنوب جاودانه شد، بدون هیچ نشانی؛ محمدحسین هم بعد از 15 سال تنها یادگاری که از خود فرستاد، چند تکه استخوان بود و یک جلد قرآن

 

شهیدان محمدمصطفی و محمدحسین درخشان‌راد

بسیجی جوان، 21 سال از بهار عمرش بیشتر نگذشته بود که از محله سلسبیل با گردان عمار سپاه محمد رسول‌الله(ص) به جبهه اعزام شد و 22 اسفند 1363 در عملیات «بدر» شهادت‌نامه‌اش امضا شد. اما پیکر «محمد مصطفی درخشان‌راد» برای همیشه در خاک‌های جنوب ماند و بهانه لبخند و یک بوسه‌ را از مادر ربود.

 عکس از سمت راست شهید محمدمصطفی و شهید محمد حسین درخشان‌راد

 در وصیت‌نامه این شهید بی‌نشان آمده است:

الله ولی‌الذین آمنوا یخرجهم من‌الظلمات الی‌النور؛ با درود و سلام بر آقا و سرورمان امام عصر (عج) که با آقائی‌اش جبهه‌های نور را نورافشانی کرده و پرده‌های ظلمت را پاره و به جبهه‌های توحید ارزش‌های معنوی را حاکم نموده است و با سلام خالصانه بر امام عزیز که مسائل ربانی دل و جان او را روشن و قدرت‌های معنوی وجود او را تسخیر و حقایق عشق به مبدأ او را از غیر جدا کرده و در این برهه از زمان پرچمدار انقلاب اسلامی گشته است.

ایشان با این حرکتشان به وعده‌های خداوند تبارک و تعالی عینیت بخشیدند و با این قیامشان بر مسیر شهیدان آبرو و بزرگواری داده و انسان‌ها را که در منجلاب شهوات غرق و هیولای مادیات آنها را خورده بود، نجات دادند؛ عیسی‌گونه آنها را از مردگی زنده کردند و چاهی را که به بلندی رذائل اخلاقی و طغیان دل بستن به چیزهای مادی بود، نشان دادند.

امام، این موسی زمان با معجزات خود ارزش‌های الهی و معنوی را به اثبات رساند. باید برای تداوم و حفظ ارزش‌های معنوی و الهی کوشا بود تا هدف آفرینش را به عینیت رساند. باید برای بروز و تکامل مقام بزرگ انسان و نجات انسان‌هایی که از مسیر این راه منحرف شده‌اند و در لذت‌های حیوانی مست، و بوی تعفن مادیات و لجن‌زار «غیر» قلب آنها را احاطه کرده است، کوشا باشیم تا آنها را نجات بدهیم.

عزیزان من قبل از اینکه انسان، دیگران را بتواند اصلاح کند باید خود را از جهنم رذائل اخلاقیات، مرداب دنیا و چنگال زیبائی‌های فریبنده دنیا نجات دهد تا سخن او در قلب‌های مرده و قلب‌هایی که تحمل و آمادگی این سختی‌ها را ندارند، بنشیند.

عزیزانم، من در این مقام نیستم که شماها را موعظه کنم ولی در حقیقت چه من ایمان داشته باشم و چه نداشته باشم نمی‌شود آن را کتمان کرد. عزیزان! همان‌طور که علمای اخلاق مخصوصاً عارف پرسوز فیض کاشانی این انسان کامل، برای اصلاح نفس گفته‌اند، انسان باید از شهوت شکم که اساس و مبدأ و ریشه گناه، غضب و غرق شدن در امیال حیوانی می‌باشد، بگذرد. باید برای زنده کردن انسان و نمایان شدن حق، جان خود را فدا کرد.

بسیجی جوان، 21 سال از بهار عمرش بیشتر نگذشته بود که به جبهه اعزام شد و 22 اسفند 1363 در عملیات «بدر» شهادت‌نامه‌اش امضا شد. اما پیکر «محمد مصطفی درخشان‌راد» برای همیشه در خاک‌های جنوب ماند و بهانه لبخند و یک بوسه‌ را از مادر ربود

برای احیاء دین خدا، با خون باید حقیقت حق را اثبات کرد و چه زیباست انسان جان خود را در راه جذب محبوب خود بدهد. آری لحظه وصل لحظه شورانگیز است. لحظه موعود لحظه نشاط ‌آوری است، آری لحظه وصل لحظه‌ای است که دل و جان آدمی به نور حق روشن و از دیدن جمال حق جان می‌‌گیرد و چه لذتی بالاتر از اینکه انسان دل و جانش به حق روشن شود.

برای من کمال افتخار است که جان خود را فدای این چنین راهی کنم، راهی که حسین‌بن علی(ع) این چراغ عاشقان فدای آن شده است.

خدایا! چگونه شکر تو گویم که به من این چنین حیات جاودانه، این چنین نعمت عظما که آرزوی اولیاء خاص تو بوده است عطا کردی. من با کمال رضا در این مسیر حیاتی، پا به جبهه‌های نور علیه ظلمت که صدای توحید را سر می‌دهند، گذاشتم. من موقعی که لیاقت پیدا کردم در سرزمین عاشق‌خیز جبهه حضور به هم رسانم به ماهیت زشت لذت‌های دنیوی پی‌بردم. من به جبهه آمدم تا حقیقتی را که در درونم و در آفرینشم نهفته پیدا کنم و با دیدن امدادهای غیبی در این مسیر افتادم.

 عکس : شهید محمد حسین درخشان‌راد

شهیدان محمدمصطفی و محمدحسین درخشان‌راد

همه اینها را گفتم برای اینکه ای عزیزان، جبهه این جوهر انقلاب اسلامی را فراموش نکنید چرا که حیات انقلاب اسلامی، حیات اخلاقی عقیدتی ما در این جنگ نابرابر است.

عزیزان من پیروزی در جبهه است و برای انسان عزت و شرف و حیات را به ارمغان می‌آورد. خود را به این سرزمین رحمت رسانده تا با این کارتان رضایت خداند تبارک و تعالی را کسب نمایید.

از دوستان و همسایگان عاجزانه می‌خواهم اگر حقی از آنها از بین رفته (و حقیقت امر این‌طور است) به بزرگی خود، ما را ببخشید.

در خاتمه چون آماده رفتن به منطقه برای عملیات می‌باشم، وقت هم ندارم نتوانستم بیشتر از این بنویسم و با عملیات چند روزی فاصله می‌باشد همه شما را به خدا می‌سپارم.

والسلام علی من اتبع الهدی

محمدمصطفی درخشان‌راد

یازیارت یا شهادت

به امید پیروزی اسلام علیه کفر جهانی

خاطرات کوتاه از شهیدان محمدمصطفی و محمدحسین درخشان‌راد :

دو کبوتر از خانواده درخشان‌راد به سوی جبهه‌ها بال گشودند، اما بازگشت‌شان با هم نبود؛ محمدمصطفی اسفند 63 در عملیات «بدر» در خاک‌های جنوب جاودانه شد، بدون هیچ نشانی؛ محمدحسین هم بعد از 15 سال تنها یادگاری که از خود فرستاد، چند تکه استخوان بود و یک جلد قرآن.

شهید«محمدحسین درخشان‌راد» که 6 سال از محمد مصطفی بزرگتر بود، در عملیات «رمضان» به اسارت عراق درآمد و پیکر مطهرش بعد از 15 سال درحالی که مادر، به لقاءالله پیوسته بود، به میهن‌مان بازگشت. و اینک هم‌صحبت «منصوره و زهرا درخشان‌راد» خواهران این شهیدان شدیم.

عزیزانم، من در این مقام نیستم که شماها را موعظه کنم ولی در حقیقت چه من ایمان داشته باشم و چه نداشته باشم نمی‌شود آن را کتمان کرد. عزیزان! همان‌طور که علمای اخلاق مخصوصاً عارف پرسوز فیض کاشانی این انسان کامل، برای اصلاح نفس گفته‌اند، انسان باید از شهوت شکم که اساس و مبدأ و ریشه گناه، غضب و غرق شدن در امیال حیوانی می‌باشد، بگذرد. باید برای زنده کردن انسان و نمایان شدن حق، جان خود را فدا کرد

شهیدان محمدمصطفی و محمدحسین درخشان‌راد

* مصطفی زهراگونه به شهادت رسید

محمدمصطفی می‌گفت «خیلی دوست دارم شهید گمنام بشوم» که همین طور هم شد. الان 27 سال است که برای آمدنش به انتظار نشسته‌ایم. مصطفی در عملیات آبی‌خاکی «بدر» که با رمز «یا فاطمةالزهرا(س)» انجام شد، به شهادت رسید؛

بعد از آن دوستانش به ما می‌گفتند «دیدیم مصطفی از ناحیه پهلو مجروح شده بود، پیکرش در کنار اروند افتاده بود. ما اورکتمان را روی او انداختیم، اما نتوانستیم او را به عقب برگردانیم».

* محمدحسین در مقابلم نشست و گفت «این استخوان‌ها که آوردند، برای من است»

مادرم همیشه راضی به رضای خداوند بود؛ ایشان در همان حال انتظار آمدن محمدحسین و محمدمصطفی، به رحمت خدا رفتند؛ بعد از 15 سال، از محمدحسین که جوان رعنایی بود، فقط یک جلد قرآن کریم و چند تکه استخوان برای ما آوردند. در واقع محمدحسین، شب ولادت امام حسن (ع) خداحافظی کرد و به جبهه رفت و روز شهادت امیرالمومنین (ع) با چند تکه استخوان آمد.

 من نمی‌دانستم که آیا این پیکر برادر شهیدم است یا نه؛ روبروی چند تکه استخوان در تابوت ایستادم و گفتم «محمدجان! تو را به فاطمه زهرا(س) قسم می‌دهم اگر این پیکر برای شماست به ما بفهمان» کاملاً بیدار بودم و دیدم که محمدحسین در مقابلم نشست و گفت «خواهر جان، این استخوان‌ها که آوردند، برای من است».

محمدمصطفی هم در عملیات «بدر» جاویدالاثر شده بود و مادرم سال‌ها برای برگشتن‌شان به انتظار نشست. خوب به یاد دارم زمانی که اعلام کردند اسرای ایرانی می‌آیند، مادرم کلی غذا درست کرد تا وقتی محمدحسین و محمدمصطفی آمدند به آنها بدهد تا جان بگیرند اما تنها کیف وسایل محمدحسین را برای ما آوردند

پیکر محمدحسین در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) آرام گرفت و مزار یادبودی در همان قطعه برای محمدمصطفی درست کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۴۳
سعید

فکه و غربت 12ساله یک شهید

هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک در آوردیم...

تفحص

شهید امام رضا(علیه السلام)

اوایل سال 72 بود و گرماى فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خو مى جستیم. مطمئن بودیم در توسل هایمان اشکالى وجود دارد.

آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(علیه السلام). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...

هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک.

یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(علیه السلام) نقش بسته به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد.

همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود. شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت: «پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(علیه السلام) داشت...»

اول فکر کردیم لباس یا پارچه اى است که باد آورده، ولى جلوتر که رفتیم متوجه شدیم شهیدى است که ظاهراً براى عبور نیروها از میان سیم هاى خاردار، خود را روى آن انداخته است تا بقیه به سلامت بگذرند. بندبند استخوان هاى بدن داخل لباس قرار داشت و در غربتى دوازده ساله روى سیم خاردار دراز کشیده بود

روزهاى آخر

سال 72 بود و شب میلاد امام هادى(علیه السلام). چند وقتى مى شد که هیچ شهیدى پیدا نکرده بودیم. خود من دیگر بریده بودم. خسته شده بودم. روزهاى آخر کار بود. گرما که شدید مى شد باید کار را تعطیل مى کردیم. بین پاسگاه 29 و 30 کار مى کردیم. مى خواستم یک جورى دیگر کار را تمام کنم و بچه ها را جمع کنم که برویم. چند روز بدون شهید بودن، اعصاب برایم نگذاشته بود. گرما بیشتر مى شد و امکانات کم - یعنى هیچ ،بیشتر اذیت مى کرد و توان ادامه کار را مى گرفت.

آن روز به نیت آخرین روز رفتیم. توکل به خدا کرده و راه افتادیم. مرتضى شادکام به یکى از سربازها گفت که دستگاه را بردارد و بروند به ارتفاع 143 فکه. گفت: «امروز دیگه هرکسى خودش را نشون داد، وگرنه کار رو تعطیل مى کنیم...» به حالت اعتراض و ناراحتى این حرف را زد.

در کنار جاده نزدیک 143، جایى بود که مقدار زیادى آشغال، قوطى کنسرو و دیگر وسایل ریخته بودند. بیل را آوردیم و آنجا را کندیم. یک کلاهخود جلب نظر کرد. فکر نمى کردم چیز دیگرى باشد. بچه ها گیر دادند که اینجا را خوب زیرورو کنیم. زمین را که کندیم، یکى... دو تا... پنج تا... همین جورى میان زباله ها شهید پیدا کردیم و همه اینها نشانه بغض و کینه دشمن نسبت به بچه هاى ما بود.

تفحص

غربتی 12ساله

سال 74 بود و فصل پاییز، که در منطقه عملیات والفجر یک در فکه، میدان مین ها را مى گشتیم تا جاهاى مشکوک را پیدا کنیم. بعد از کانالى که براى مقابله با حمله بچه ها زده بودند. میدان مین وسیعى قرار داشت. نزدیک که شدیم، با صحنه اى عجیب روبه رو شدیم.

اول فکر کردیم لباس یا پارچه اى است که باد آورده، ولى جلوتر که رفتیم متوجه شدیم شهیدى است که ظاهراً براى عبور نیروها از میان سیم هاى خاردار، خود را روى آن انداخته است تا بقیه به سلامت بگذرند. بندبند استخوان هاى بدن داخل لباس قرار داشت و در غربتى دوازده ساله روى سیم خاردار دراز کشیده بود.

دوازده سال انتظارى که معبر میدان مین را هم به ما نشان مى داد. فهمیدیم که لشکر عاشورا در این محدوده عملایت کرده است.

شهادت شاهدى و غلامى

صبح روز دوم دى ماه سال 74 بود. بچه ها زیارت عاشورا خوانده و آماده شدند و رفتیم پاى کار. محلى که مى خواستیم کار کنیم، اطراف ارتفاع 112 بود، کانالى بود که سال هاى قبل هم آنجا کار شده بود. کسى نتوانسته بود داخل آن برود. تجهیزات زیادى اطراف کانال ریخته و نشان مى داد که باید شهیدان زیادى آنجا باشند. فقط اطراف کانال پانزده - شانزده شهید پیدا کرده بودیم.

اطراف کانال پر است از میدان مین و علف هاى بلند که روى آنها را پوشانده اند. همراه سعید شاهدى و محمود غلامى مى رفتیم تا انتهاى راه کار منتهى به کانال. کار باید از آنجا به بعد ادامه پیدا مى کرد. سعید و محمود را نسبت به میدان مین توجیه کردم و به آنها گفتم که اینجا مین والمرى و ضد خودرو دارد. برگشتم طرف بقیه نیروها براى نظارت بر کار آنها.

دقایقى نگذشته بود و ساعت حدود 30/9 صبح بود که با صداى انفجار همه به آن طرف کشیده شدیم.

در کنار جاده نزدیک 143، جایى بود که مقدار زیادى آشغال، قوطى کنسرو و دیگر وسایل ریخته بودند. بیل را آوردیم و آنجا را کندیم. یک کلاهخود جلب نظر کرد. فکر نمى کردم چیز دیگرى باشد. بچه ها گیر دادند که اینجا را خوب زیرورو کنیم. زمین را که کندیم، یکى... دو تا... پنج تا... همین جورى میان زباله ها شهید پیدا کردیم و همه اینها نشانه بغض و کینه دشمن نسبت به بچه هاى ما بود

به آنجا که رسیدیم، دیدیم سعید و محمود هر کدام به یک طرف پرت شده اند. سعید اصلا حرف نمى زد. بدن محمود به طورى داغان شده بود که پاهایش متلاشى شده بودند. با على یزدانى که بالاى سرش رفتیم، نمى دانستیم کجاى بدنش را ببندیم. از بس بدنش مورد اصابت ترکش مین والمرى قرار گرفته بود. چفیه را دورى یکى از پاهایش بستیم.
محمود چشمانش را بازور باز کرد، نگاهى انداخت به ما و با سعى زیاد گفت: «من دیگه کارم تمومه... برید سراغ سعید.» رفتیم بالاى سر سعید. ترکش به سینه و بالاتنه اش خورده بود. گلویش سوراخ شده بود. دستش هم داغان شده بود. محمود که حرف مى زد، یک «یا زهرا» گفت و تمام کرد ولى سعیدهیچ حرفى نزد.

آن روز صبح را به یادم آوردیم که سعید گفت: «ماه رجب آمد و رفت و ما روزه نبودیم» خیلى تأسف مى خورد. سرانجام آن روز را روزه گرفت. همان روز با زبان روزه شهید شد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۵۹
سعید

ببخشید که بی اجازه رفتم

شهادت یک انتخاب است یک انتخابی آگاهانه و مشتاقانه ، حرکتی ست شتاب دار به سوی معشوق ، بر شهید گریه جایز نیست و شما نیز گریه نکنید و بر شهیدان حسادت کنید و بر شهیدان تسلیت جایز نیست و شما نیز تسلیت نگویید و تسلیت نپذیرید زیرا که من به کامم رسیدم ، بلکه تبریک بگوئید و فقط به تبریک ها پاسخ گوئید تا روح شهادت طلبی هر چه بیش تر و بیشتر شکوفا تر شود

شهید جعفر آل رضا

 بسیجی شهید جعفر آل رضا

تاریخ تولد : 1345

تاریخ شهادت : 1364

محل شهادت : شلمچه

متن وصیت نامه شهید جعفر آل رضا عضو بسج امیرکلا(مازندران)  که در عملیات پنجم رمضان به فیض عظیم شهادت نایل آمد.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و نصرنا علی القوم الکافرین .

« من‌ طلبنی‌ وجدنی‌ و من‌ وجدنی‌ عرفنی‌ و من‌ عرفنی‌ عشقنی‌ و من‌ عشقنی‌ عشقته‌ و من‌ عشقته‌ قتلته‌ و من‌ قتلته‌ فعلی‌ دیته ‌و من‌ علی‌ دیته‌ فانا دیته »‌ حدیث‌ قدسی

هر کس‌ که‌ مرا طلب‌ کند، خواهد یافت و هر کس‌ که‌ مرا بیابد، خواهد شناخت‌ و هر کس‌ که‌ مرا بشناسد، عاشقم‌ خواهد شد و هر کس‌ که‌ عاشقم‌ شود، عاشقش‌ خواهم‌ شد و هر کس‌ عاشقش‌ گردم‌، او را خواهم‌ کشت‌ و هر کس‌ را که‌ بکشم، دیه‌ او برگردن‌ من‌ خواهد بود و هر کس‌ که‌ دیه‌اش‌ بر گردن‌ من‌ باشد، دیه‌اش‌ را خواهم‌ پرداخت‌، پس‌ من‌ دیه‌اش‌ هستم‌.

ستایش به درگاه خداوند سبحان و با درود بر پیغمبر خدا حضرت محمد (ص) و ائمه اطهار و به خصوص حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه و نائب بر حقش امام خمینی و با سلام بر تمامی آشنایان و خویشان و دوستان عزیز ؛ امروز جنگی است بین حق و باطل ، بین جبهه ای که همواره در طول تاریخ در نبرد بوده اند . که وظیفه ی هر فرد مسئول و متعهد است که برای حقوق تمام مسلمین و مستضعفین و برقرار کردن حکومت عدل الهی در سراسر جهان با ظالم به جنگ و ستیز بپردازد . چرا که به فرموده امام : تا بانگ لااله الا الله و محمد رسول الله در تمام جهان طنین نیفکند ، مبارزه است و هر جا که مبارزه است ما هستیم ،
در این مقطع از زمان که ندای هل من ناصر ینصرنی از افق جماران ، از قلب تپنده ملّت ایران حضرت امام خمینی برمی خیزد احساس وظیفه و مسئولیت نمودم که برای پاسداری از مرزهای کشور لبیک به ندای امام در جبهه حضور یابم تا با ریختن خون ناقابل خود دین خود را اداء کنم.

برادران و دوستان؛ شهادت یک انتخاب است یک انتخابی آگاهانه و مشتاقانه ، حرکتی ست شتاب دار به سوی معشوق ، بر شهید گریه جایز نیست و شما نیز گریه نکنید و بر شهیدان حسادت کنید و بر شهیدان تسلیت جایز نیست و شما نیز تسلیت نگویید و تسلیت نپذیرید زیرا که من به کامم رسیدم ، بلکه تبریک بگوئید و فقط به تبریک ها پاسخ گوئید تا روح شهادت طلبی هر چه بیش تر و بیشتر شکوفا تر شود .

 چقدر دورند از حقیقت کسانیکه دین را سپر جانشان ساخته اند در حالیکه سنت پیامبر به ما می آموزد که جان را سپر دین قرار دهید . عزیزانم تنها شهادت طلبی نمی تواند کارا باشد بلکه باید در کنار این روح ، فکری اسلامی و منسجم و مترقی و قوی وجود داشته باشد و این چیزی نیست به جز خط امام . 

در این مقطع از زمان که ندای هل من ناصر ینصرنی از افق جماران ، از قلب تپنده ملّت ایران حضرت امام خمینی برمی خیزد احساس وظیفه و مسئولیت نمودم که برای پاسداری از مرزهای کشور لبیک به ندای امام در جبهه حضور یابم تا با ریختن خون ناقابل خود دین خود را اداء کنم

چند دعا دارم که امیدوارم مورد استجابت قرار گیرد : پروردگار من به روان مقدس محمد (ص) و آل محمد (ص) رحمت فرست و مرزهای اسلام را از حمله دشمنان در پناه خود مصون و محفوظ بدار و مرزبانان ما را در ایفای وظایفی که به عهده دارند حمایت کن .     

  پروردگارا بر من رحم کن : در آن رستاخیز عظیم که قبرم گشوده شود و سر خاک آلودم را از بالین لحد بردارم و پا به صحرای محشر گذارم . 

در  پایان از همه خویشان و دوستان و آشنایان عزیزم طلب عفو خویش می نمایم و از همه می خواهم که برای امام بسیار دعا کنید .

افسوس هر آن چه برده ام باختنی ست           برداشته ها تمتم بگذاشتنی ست

برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت                 بگذاشته ام هر آنچه باید برداشت

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته _ جعفر آل رضا

دنباله وصیت نامه (مربوط به خانواده ) :

پدر و مادر عزیزم از اینکه بدون اطلاع و خداحافظی رفتم واقعا طلب غفو و بخشش می کنم و معذرت می خواهم .

ای مادر عزیز و مهربانم سلام مرا بپذیرید ، حلالم کن ، مبادا در فقدان من گریه کنی زیرا که من امانتی بودم که از خدا گرفته و به خدا پس داده اید و افتخار کن که فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است . و بعد از مرگم که امیدوارم شهادت باشد پدرم را وصی خود قرار می دهم .

عزیزانم تنها شهادت طلبی نمی تواند کارا باشد بلکه باید در کنار این روح ، فکری اسلامی و منسجم و مترقی و قوی وجود داشته باشد و این چیزی نیست به جز خط امام

ای پدر ارجمندم مرا حلال کن و با استقامت ، بردباری و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن . مبادا روحیه خود را ببازی و بر من گریه کنی زیرا من راهی را انتخاب کردم و به مقصد رسیده ام و در صورت شهید شدن امیدوارم که در کنار برادر شهیدم جعفر چاووشی دفن کنید .

برادر و خواهر عزیزم امیدوارم که در همه حال پیرو خط امام باشید و همیشه پیروز و سربلند از این امتحان الهی بیرون آیید.

1-ـ  یک سال و پنج ماه نماز و حدود ده روز روزه قضا دارم که باید ادا شود . در ضمن سه ماه آن شکسته می باشد .

2 ـ  بر روی کفنم چهل مومن امضا بزنند و شهادت به مسلمان بودنم بدهند و مرا تائید کنند .

3 ـ  تا هفت شب بر مزارم قرآن بخوانید .

 والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۴۴
سعید