قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۸ ق.ظ

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و . . .

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود

نامه شهید بهروز مرادی به خواهرزاده‌اش راضیه

شهید بهروز مرادی در اول دی ماه 1335 در خرمشهر و در خانواده‌ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر، با شهید "محمدعلی جهان آرا" همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد.آنچه می خوانید نامه شهید بهروز مرادی به خواهرزاده‌اش راضیه است.

شهید بهروز مرادی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام. امیدوارم که در همه حال، لطف خدا شامل حال تو باشد. باید ببخشی از این که مدتی است در نوشتن نامه کوتاهی کرده ام. هر بار که خود را مهیا برای نوشتن می بینم، در خود احساس می‌کنم که کوهی از اندوه و نگرانی بر دوشم سنگینی می‌کند و همین باعث می‌شود که از ابراز آن خودداری کنم.

گاه احساس می‌کنم آنچه را که با آن درگیر هستیم یک درد است، و برای درمان آن، چاره را سخت می بینیم. مریضی های برگرفته میکروب و ویروس نیست بلکه چیزی است که بیشتر، شعله‌های سرکشی را می ماند که بند بند وجودمان را می سوزاند. فریاد گری هستیم که فریادی از او شنیده نمی‌شود. بجز خدا، با چه کسی باید سخن گفت؟

گویی‌ در این‌ انقلاب‌ تنها مانده‌ایم‌. کسی‌ نیست‌ که‌ بفهمد ما چه‌ می‌گوییم‌؛ دوستان مان‌ یکی‌ یکی‌ می‌روند ــ و دیگران‌ هم‌ در انتظار... می‌روند و می‌رویم‌، تا شاید آیندگان‌ را راهگشا باشیم‌. به‌ هر کجا که‌ می‌رویم‌، غریب‌ هستیم‌. همه‌ با ما بیگانه‌ شده‌اند. و ما خود نیز، از خود بی‌خودان‌ را می‌مانیم‌. آنها از این‌ که‌ ما به‌ راه‌ جنگ‌ کشیده‌ شده‌ایم‌، برای مان‌ دل‌ می‌سوزانند. گویی‌ ما به‌ منجلاب‌ فسادی‌ افتاده‌ایم‌ که‌ برای‌ نجات‌، نیاز به‌ منجیانی‌ آن چنانی‌ داریم‌!

راضیه‌؛ باید مرا ببخشی‌ که‌ برای‌ تو دردنامه‌ می‌نویسم‌. از ابراز هم?‌ آن چه که‌ در سینه‌ام‌ انباشته‌ است،‌ خود را ناتوان‌ می‌بینم‌. اما خوشحال‌ هستم‌ که‌ لااقل‌ کسی‌ هست‌ که‌ برای‌ او حرف هایم‌ را بگویم‌.

کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزی‌ بر این‌ انقلاب‌ فرود آیند و هر کدام‌ تکه‌ای‌ را به‌ یغما ببرند. و این‌ ما هستیم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهای‌ آنها را به گور خواهیم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ همه‌این‌ سختی‌ها، سپری‌ خواهد شد.
و خدا کند که‌ همه‌ از این‌ آزمایش‌ بزرگِ الهی‌، سربلند و پیروز بدر آییم‌؛ و به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازیم‌.

ما هر چه‌ در زندگی‌ داشتیم‌، به‌ امان‌ خدا رها کردیم‌. دنیا را گذاشتیم‌ برای‌ اهلش‌؛ برای‌ آنها که‌ دوست‌ دارند مثل‌ حیوان‌ باشند، بدون‌ این‌ که‌ تعهدی‌ در قبال‌ دیگران‌ احساس‌ بکنند. همیشه‌ در معرض‌ مهاجمان‌ مغرض‌ واقع‌ هستیم‌ که‌، چرا رفته‌اید آن جا آشیانه‌ کرده‌اید؟ گویی‌ مِلک‌ خدا، ملک‌ آنها است‌، و برای‌ ورود به‌ آن،‌ اجازه‌ از حضرات‌ باید داشت‌.

درد من‌ این‌ است‌ که‌ بعد از این‌ همه‌ مدت‌، باید به‌ بعضی‌ها فهماند که‌ این‌ کشور درحال‌ جنگ‌ است‌؛ و بدتر از آن‌، باید گفت‌ که‌ انقلابی‌ شده‌... و حالا در زمانی‌ واقع‌ شده‌ایم‌ که‌ جوان‌های‌ از خود گذشته‌اش‌ هر لحظه‌ در خون‌ خود می‌غلتند تا از کیان‌ اسلامی‌ خویش‌ دفاع‌ کنند.

اکبر شهید شد و او را توی‌ کوچه‌های‌ خلوت‌ و خاموش‌ آبادان‌ تا قبرستانی‌ که‌ شما آن را دیده‌ بودید، حمل‌ کردند؛ و برای‌ وداع‌ با او بجز اندک‌ رزمندگان‌ همدوشش‌، چند تا زن‌ پیر و جوان‌ بودند که‌ یکی‌ مادر او و دیگری‌ همسر جوان‌ و داغ‌ دیده‌اش‌ بود. امروز هم‌ علی‌ را منجمد و یخ‌زده‌ به‌ قم‌ آوردند و در ردیف‌ دیگر شهدا کاشتند. و پریروز هم‌ داخل‌ خرابه‌های‌ شهر، یک‌ جمجمه‌ انسان‌ پیدا شد که‌ گویا از قربانیان‌ روزهای‌ اول‌ جنگ‌ باشد؛ درحالی‌ که‌ هیچ‌ استخوانی‌ از اعضای‌ دیگر او وجود نداشت‌. همه‌این‌ سختی ها را می‌شود تحمل‌ کرد. اما درد این جاست‌ که‌ چرا هنوز که‌ هنوز است،‌ همه‌ سرگرم‌ مسائلی‌ جزئی‌ هستیم‌. هر کس‌ دیگری‌ را آماج‌ تهمت‌ و افترا قرار می‌دهد و خود را مبرّی‌ و مطهّر می‌داند.

گویی‌ قلب ها همه‌ قیراندود شده‌، و چشم ها را پرده‌ای‌ سیاه‌ فراگرفته‌. زبان‌ها سرخ‌ و زهرآگین‌ است‌ و قدم ها همه‌ سست‌ و لرزان‌، چون‌ اراده‌های‌شان‌ در تلاقی‌ با سختی ها.

حرص‌ می‌زنند. چون‌ موش‌، هر کس‌ به‌ سوراخ‌ خودش‌ خزیده‌. شکم ها انباشته‌ از مالی‌ است‌ که‌ در حلالی‌ آن‌ شک‌ باید کرد. حرف ها همه‌ دو پهلوست‌. صداقت‌ کلام‌ و شیوایی‌ بیان‌، گویی‌ به‌ گور سپرده‌ شده‌. بازار قسم های‌ دروغ‌ به‌ اوج‌ رسیده‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مردانگی‌ به‌ پایان‌.

توی‌ ترازوی‌ کاسب‌ محل‌، یک‌ طرفش‌ جنس‌ مشتری‌ است‌ و طرف‌ دیگرش‌ سنگ‌ پدر سوختگی‌. اگر حرف‌ هم‌ بزنی،‌ گستاخ‌ است‌ و بی‌حیا، تو را با توپ‌ و تشر میخکوب‌ می‌کند.

 انقلاب‌ به‌ مانعی‌ بزرگ‌ (هواهای‌ درونی‌) رسیده‌ و برای‌ عبور از آن،‌ خیلی‌ها در گل‌ گیر کرده‌اند؛ و بلندپروازان‌ و دوراندیشان‌، به‌ سرعت‌ نور عبور کرده‌اند.

گویی‌ مانعی‌ در بین‌ نبوده‌ و اکنون‌ در معراج‌، به‌ صف‌ سرخ‌ جامگان‌ پیوسته‌اند، و حریصان‌ و دنیاطلبان‌ چنان‌ درجا زده‌اند که‌ بوی‌ تعفن‌، محیط شان‌ را پوشانده‌. امروز خداوند نعمت‌ خودش‌ را شامل‌ حال‌ ما بندگان‌ نموده‌ و با اعطای‌ این‌ نعمت‌ بزرگ‌، همگی‌ در معرض‌ یک‌ آزمایش‌ الهی‌ قرار گرفته‌ایم‌.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و نق‌ زن‌های‌ حرفه‌ای،‌ درجا می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و راحت‌طلبان‌ عافیت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلی‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پیچ‌ کرده‌اند؛ و در عزای‌ از دست‌ رفتن‌ آزادی های‌ دمکراتیک‌، سینه‌ می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرین‌، با گام های‌ محکم‌، کرم های‌ ریشه‌ خوار را زیر پا له‌ می‌کنند و دل های‌ ضعیف‌ را درون‌ سینه‌ها به‌ لرزه‌ وا می‌دارند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و نق‌ زن‌های‌ حرفه‌ای،‌ درجا می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و راحت‌طلبان‌ عافیت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلی‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پیچ‌ کرده‌اند؛ و در عزای‌ از دست‌ رفتن‌ آزادی های‌ دمکراتیک‌، سینه‌ می‌زنند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرین‌، با گام های‌ محکم‌، کرم های‌ ریشه‌ خوار را زیر پا له‌ می‌کنند و دل های‌ ضعیف‌ را درون‌ سینه‌ها به‌ لرزه‌ وا می‌دارند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و مدعیان‌ دروغین‌ خلق‌، در پس‌ شعارهای‌ رنگ‌ و وارنگ‌، استفراغِ اربابانِ خود را نشخوار می‌کنند.

کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزی‌ بر این‌ انقلاب‌ فرود آیند و هر کدام‌ تکه‌ای‌ را به‌ یغما ببرند. و این‌ ما هستیم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهای‌ آنها را به گور خواهیم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ همه‌این‌ سختی‌ها، سپری‌ خواهد شد.

و خدا کند که‌ همه‌ از این‌ آزمایش‌ بزرگِ الهی‌، سربلند و پیروز بدر آییم‌؛ و به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازیم‌.

بجای‌ دعوت‌ به‌ رخوت‌ و سستی‌، دعوت‌ به‌ استقامت‌ و پایداری‌ کنیم‌، و به‌ جای‌ رندی‌ و تهمت‌ و افترا، دروغ‌ و تقلب‌ و خودخواهی‌، فداکاری‌ و مردانگی‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مبارزه‌ پیشه‌ کنیم‌ تا به‌ یاری‌ خدا نصرت‌ و پیروزی‌ حاصل‌ شود.

خداوند عمر نوح‌ به‌ امام‌ عزیز عنایت‌ فرماید.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و . . .

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۸ ق.ظ

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود

نامه شهید بهروز مرادی به خواهرزاده‌اش راضیه

شهید بهروز مرادی در اول دی ماه 1335 در خرمشهر و در خانواده‌ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر، با شهید "محمدعلی جهان آرا" همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد.آنچه می خوانید نامه شهید بهروز مرادی به خواهرزاده‌اش راضیه است.

شهید بهروز مرادی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام. امیدوارم که در همه حال، لطف خدا شامل حال تو باشد. باید ببخشی از این که مدتی است در نوشتن نامه کوتاهی کرده ام. هر بار که خود را مهیا برای نوشتن می بینم، در خود احساس می‌کنم که کوهی از اندوه و نگرانی بر دوشم سنگینی می‌کند و همین باعث می‌شود که از ابراز آن خودداری کنم.

گاه احساس می‌کنم آنچه را که با آن درگیر هستیم یک درد است، و برای درمان آن، چاره را سخت می بینیم. مریضی های برگرفته میکروب و ویروس نیست بلکه چیزی است که بیشتر، شعله‌های سرکشی را می ماند که بند بند وجودمان را می سوزاند. فریاد گری هستیم که فریادی از او شنیده نمی‌شود. بجز خدا، با چه کسی باید سخن گفت؟

گویی‌ در این‌ انقلاب‌ تنها مانده‌ایم‌. کسی‌ نیست‌ که‌ بفهمد ما چه‌ می‌گوییم‌؛ دوستان مان‌ یکی‌ یکی‌ می‌روند ــ و دیگران‌ هم‌ در انتظار... می‌روند و می‌رویم‌، تا شاید آیندگان‌ را راهگشا باشیم‌. به‌ هر کجا که‌ می‌رویم‌، غریب‌ هستیم‌. همه‌ با ما بیگانه‌ شده‌اند. و ما خود نیز، از خود بی‌خودان‌ را می‌مانیم‌. آنها از این‌ که‌ ما به‌ راه‌ جنگ‌ کشیده‌ شده‌ایم‌، برای مان‌ دل‌ می‌سوزانند. گویی‌ ما به‌ منجلاب‌ فسادی‌ افتاده‌ایم‌ که‌ برای‌ نجات‌، نیاز به‌ منجیانی‌ آن چنانی‌ داریم‌!

راضیه‌؛ باید مرا ببخشی‌ که‌ برای‌ تو دردنامه‌ می‌نویسم‌. از ابراز هم?‌ آن چه که‌ در سینه‌ام‌ انباشته‌ است،‌ خود را ناتوان‌ می‌بینم‌. اما خوشحال‌ هستم‌ که‌ لااقل‌ کسی‌ هست‌ که‌ برای‌ او حرف هایم‌ را بگویم‌.

کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزی‌ بر این‌ انقلاب‌ فرود آیند و هر کدام‌ تکه‌ای‌ را به‌ یغما ببرند. و این‌ ما هستیم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهای‌ آنها را به گور خواهیم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ همه‌این‌ سختی‌ها، سپری‌ خواهد شد.
و خدا کند که‌ همه‌ از این‌ آزمایش‌ بزرگِ الهی‌، سربلند و پیروز بدر آییم‌؛ و به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازیم‌.

ما هر چه‌ در زندگی‌ داشتیم‌، به‌ امان‌ خدا رها کردیم‌. دنیا را گذاشتیم‌ برای‌ اهلش‌؛ برای‌ آنها که‌ دوست‌ دارند مثل‌ حیوان‌ باشند، بدون‌ این‌ که‌ تعهدی‌ در قبال‌ دیگران‌ احساس‌ بکنند. همیشه‌ در معرض‌ مهاجمان‌ مغرض‌ واقع‌ هستیم‌ که‌، چرا رفته‌اید آن جا آشیانه‌ کرده‌اید؟ گویی‌ مِلک‌ خدا، ملک‌ آنها است‌، و برای‌ ورود به‌ آن،‌ اجازه‌ از حضرات‌ باید داشت‌.

درد من‌ این‌ است‌ که‌ بعد از این‌ همه‌ مدت‌، باید به‌ بعضی‌ها فهماند که‌ این‌ کشور درحال‌ جنگ‌ است‌؛ و بدتر از آن‌، باید گفت‌ که‌ انقلابی‌ شده‌... و حالا در زمانی‌ واقع‌ شده‌ایم‌ که‌ جوان‌های‌ از خود گذشته‌اش‌ هر لحظه‌ در خون‌ خود می‌غلتند تا از کیان‌ اسلامی‌ خویش‌ دفاع‌ کنند.

اکبر شهید شد و او را توی‌ کوچه‌های‌ خلوت‌ و خاموش‌ آبادان‌ تا قبرستانی‌ که‌ شما آن را دیده‌ بودید، حمل‌ کردند؛ و برای‌ وداع‌ با او بجز اندک‌ رزمندگان‌ همدوشش‌، چند تا زن‌ پیر و جوان‌ بودند که‌ یکی‌ مادر او و دیگری‌ همسر جوان‌ و داغ‌ دیده‌اش‌ بود. امروز هم‌ علی‌ را منجمد و یخ‌زده‌ به‌ قم‌ آوردند و در ردیف‌ دیگر شهدا کاشتند. و پریروز هم‌ داخل‌ خرابه‌های‌ شهر، یک‌ جمجمه‌ انسان‌ پیدا شد که‌ گویا از قربانیان‌ روزهای‌ اول‌ جنگ‌ باشد؛ درحالی‌ که‌ هیچ‌ استخوانی‌ از اعضای‌ دیگر او وجود نداشت‌. همه‌این‌ سختی ها را می‌شود تحمل‌ کرد. اما درد این جاست‌ که‌ چرا هنوز که‌ هنوز است،‌ همه‌ سرگرم‌ مسائلی‌ جزئی‌ هستیم‌. هر کس‌ دیگری‌ را آماج‌ تهمت‌ و افترا قرار می‌دهد و خود را مبرّی‌ و مطهّر می‌داند.

گویی‌ قلب ها همه‌ قیراندود شده‌، و چشم ها را پرده‌ای‌ سیاه‌ فراگرفته‌. زبان‌ها سرخ‌ و زهرآگین‌ است‌ و قدم ها همه‌ سست‌ و لرزان‌، چون‌ اراده‌های‌شان‌ در تلاقی‌ با سختی ها.

حرص‌ می‌زنند. چون‌ موش‌، هر کس‌ به‌ سوراخ‌ خودش‌ خزیده‌. شکم ها انباشته‌ از مالی‌ است‌ که‌ در حلالی‌ آن‌ شک‌ باید کرد. حرف ها همه‌ دو پهلوست‌. صداقت‌ کلام‌ و شیوایی‌ بیان‌، گویی‌ به‌ گور سپرده‌ شده‌. بازار قسم های‌ دروغ‌ به‌ اوج‌ رسیده‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مردانگی‌ به‌ پایان‌.

توی‌ ترازوی‌ کاسب‌ محل‌، یک‌ طرفش‌ جنس‌ مشتری‌ است‌ و طرف‌ دیگرش‌ سنگ‌ پدر سوختگی‌. اگر حرف‌ هم‌ بزنی،‌ گستاخ‌ است‌ و بی‌حیا، تو را با توپ‌ و تشر میخکوب‌ می‌کند.

 انقلاب‌ به‌ مانعی‌ بزرگ‌ (هواهای‌ درونی‌) رسیده‌ و برای‌ عبور از آن،‌ خیلی‌ها در گل‌ گیر کرده‌اند؛ و بلندپروازان‌ و دوراندیشان‌، به‌ سرعت‌ نور عبور کرده‌اند.

گویی‌ مانعی‌ در بین‌ نبوده‌ و اکنون‌ در معراج‌، به‌ صف‌ سرخ‌ جامگان‌ پیوسته‌اند، و حریصان‌ و دنیاطلبان‌ چنان‌ درجا زده‌اند که‌ بوی‌ تعفن‌، محیط شان‌ را پوشانده‌. امروز خداوند نعمت‌ خودش‌ را شامل‌ حال‌ ما بندگان‌ نموده‌ و با اعطای‌ این‌ نعمت‌ بزرگ‌، همگی‌ در معرض‌ یک‌ آزمایش‌ الهی‌ قرار گرفته‌ایم‌.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و نق‌ زن‌های‌ حرفه‌ای،‌ درجا می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و راحت‌طلبان‌ عافیت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلی‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پیچ‌ کرده‌اند؛ و در عزای‌ از دست‌ رفتن‌ آزادی های‌ دمکراتیک‌، سینه‌ می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرین‌، با گام های‌ محکم‌، کرم های‌ ریشه‌ خوار را زیر پا له‌ می‌کنند و دل های‌ ضعیف‌ را درون‌ سینه‌ها به‌ لرزه‌ وا می‌دارند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و نق‌ زن‌های‌ حرفه‌ای،‌ درجا می‌زنند. جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و راحت‌طلبان‌ عافیت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلی‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پیچ‌ کرده‌اند؛ و در عزای‌ از دست‌ رفتن‌ آزادی های‌ دمکراتیک‌، سینه‌ می‌زنند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرین‌، با گام های‌ محکم‌، کرم های‌ ریشه‌ خوار را زیر پا له‌ می‌کنند و دل های‌ ضعیف‌ را درون‌ سینه‌ها به‌ لرزه‌ وا می‌دارند.

جنگ‌ به‌ پیش‌ می‌رود و مدعیان‌ دروغین‌ خلق‌، در پس‌ شعارهای‌ رنگ‌ و وارنگ‌، استفراغِ اربابانِ خود را نشخوار می‌کنند.

کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزی‌ بر این‌ انقلاب‌ فرود آیند و هر کدام‌ تکه‌ای‌ را به‌ یغما ببرند. و این‌ ما هستیم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهای‌ آنها را به گور خواهیم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ همه‌این‌ سختی‌ها، سپری‌ خواهد شد.

و خدا کند که‌ همه‌ از این‌ آزمایش‌ بزرگِ الهی‌، سربلند و پیروز بدر آییم‌؛ و به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازیم‌.

بجای‌ دعوت‌ به‌ رخوت‌ و سستی‌، دعوت‌ به‌ استقامت‌ و پایداری‌ کنیم‌، و به‌ جای‌ رندی‌ و تهمت‌ و افترا، دروغ‌ و تقلب‌ و خودخواهی‌، فداکاری‌ و مردانگی‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مبارزه‌ پیشه‌ کنیم‌ تا به‌ یاری‌ خدا نصرت‌ و پیروزی‌ حاصل‌ شود.

خداوند عمر نوح‌ به‌ امام‌ عزیز عنایت‌ فرماید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۱۳
سعید

نظرات  (۳)

۰۴ دی ۹۱ ، ۱۸:۲۳ سید مجتبی
سلام... خوشا به حال شهید بهروز مرادی که دردش را گفت و شهید شد...اما ما جامانده ها سینه ای پر از درد داریم بدون گوش شنوا!
"هنر زبان بی زبانیست وزبان همزبانی"
شهادت هنر مردان خداست.
۱۸ آذر ۹۱ ، ۰۸:۱۶ زائر باران
می‌روند و می‌رویم‌، تا شاید آیندگان‌ را راهگشا باشیم‌...
چقدر جا داره تا روی حرفهای این شهید بزرگوار فکر کنیم...
دیروز یک جمله زیبا شنیدم:مبادا حسین (ع)در کربلا باشد و تو در مدینه قربه الی ا... گندم بکاری!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی