قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۲ ق.ظ

یادی از مجید پازوکی

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص  بود به مقام والای شهادت نائل آمد .

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.

مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص) بود با پیکری خونین به قافله شهدا پیوست.

تازه در تفحص برون مرزی شلمچه در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی مجید پازوکی داخل خاک عراق می رفتند.

برای اینکه عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم از بچه های جنگ هستیم.

دست مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال کردندبه آنها گفت:دستم را سگ گاز گرفته!!همیشه هم بساط خنده ما به راه بود .عراقی هم منظور او را نمی فهمیدند.

من را هم این طور معرفی کرده بود بین عراقی ها "حاج قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از آمریکاست!" منهم همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض نشود!!

افسر مسئول عراق خیلی دوست داشت از آمریکا بیشتر بداند.خیلی دوست داشت به من نزدیک شود .من تنها سفر برون مرزی ام در داخل خاک عراق بود.آن هم با جنگ برای همین جوابش را نمی دادم.

یک روز از من پرسید: میتوانی انگلیسی صحبت کنی!؟من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی گفتم : اجازه ندارم!

اما عاقبت بلایی که فکرش را می کردم بر سرم نازل شد!یک روز افسر عراقی آمد و گفت همسرم مریض شده.پایش ورم کرده !داروی خوب می خواهم من هم کمی فکر کردم و گفتم فردا برایت دارو می آورم!

شب کمیسیون پزشکی در مقر بر پا شد! من و مجید و آشپز و راننده لودر اعضای جلسه بودیم ! قرار شد بی خطر ترین راه را انتخاب کنیم.

توی مقر کمی خمیر دندان تاریخ مصرف گذشته داشتیم .آن را با رب گوجه مخلوط کردیم و توی ظرفی قرار دادم!

صبح فردا وارد خاک عراق شدیم .افسر بعثی بلا فاصله سراغ من آمد .داروی اختراعی را به او دادم و گفتم :این خیلی کمیاب است.روی محل ورم بمال و خوب گرم نگه دار!

هفته بعد دوباره افسر بعثی پیدایش شد.خیلی ترسیدم.می خواستنم برگردم اما او زودتر جلو آمد.

مرا بغل کرد و گفت : حاج قاسم تو طبیب حاذقی هستی!!همسرم خوب شده!

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شیئ سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است

***********************************

هروقت از جستجو بر می گشتیم قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود .لب به آب نمی زد.انگار دنبال یک جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی تپه کوچک توی فکه نشسته بودیم .حالت مجید خیلی عجیب بود.

با تعجب به اطراف نگاه می کرد .یکدفعه بلند شد و گفت:پیدا کردم.این همون بلدوزره است!

بعد هم سریع به آن سمت رفت.در کنار بلدوزر یک خاکریزکوچک بود.کمی آنطرف تر یک  سیم خادار قرار داشت.مجید به آن سمت رفت.انگار اینجا را کاملا می شناخت!

خاکها را کمی کنار زد.پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خار دار نمایان شد.مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا می ریخت.آبها را می ریخت وگریه می کرد.می گفت:بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم .به خدا نداشتم....
مجید روضه خوان شده بود و .........

**********************************

خاطره ای دیگر از آقا مجید:

ماه رمضان سال 72 بود که همراه «مجید پازوکى» از تخریبچى هاى لشکر 27، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع 143 به میدانى مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.

سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى کردیم و مى گذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است.

به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینکه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت: خاک بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟
مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش!

پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایى که به آن زده ام، به روى سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى کرده بود».

خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمى شود.

یک ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز کنیم که بچه ها بروند توى شیار که اگر شهیدى هست پیدا کنند. دوباره یک مین گم کردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نکردم به مجید بگویم که آن را گم کرده ام، گفتم: «مجید... این یکى دیگه حتماً زده».

مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یکى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد.

پایم را فشار دادم، شک کرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را که برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم که چى شده. به قول معروف:

گر نگهدار من آن است که من مى دانم / شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

یادی از مجید پازوکی

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۲ ق.ظ

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص  بود به مقام والای شهادت نائل آمد .

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.

مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص) بود با پیکری خونین به قافله شهدا پیوست.

تازه در تفحص برون مرزی شلمچه در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی مجید پازوکی داخل خاک عراق می رفتند.

برای اینکه عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم از بچه های جنگ هستیم.

دست مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال کردندبه آنها گفت:دستم را سگ گاز گرفته!!همیشه هم بساط خنده ما به راه بود .عراقی هم منظور او را نمی فهمیدند.

من را هم این طور معرفی کرده بود بین عراقی ها "حاج قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از آمریکاست!" منهم همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض نشود!!

افسر مسئول عراق خیلی دوست داشت از آمریکا بیشتر بداند.خیلی دوست داشت به من نزدیک شود .من تنها سفر برون مرزی ام در داخل خاک عراق بود.آن هم با جنگ برای همین جوابش را نمی دادم.

یک روز از من پرسید: میتوانی انگلیسی صحبت کنی!؟من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی گفتم : اجازه ندارم!

اما عاقبت بلایی که فکرش را می کردم بر سرم نازل شد!یک روز افسر عراقی آمد و گفت همسرم مریض شده.پایش ورم کرده !داروی خوب می خواهم من هم کمی فکر کردم و گفتم فردا برایت دارو می آورم!

شب کمیسیون پزشکی در مقر بر پا شد! من و مجید و آشپز و راننده لودر اعضای جلسه بودیم ! قرار شد بی خطر ترین راه را انتخاب کنیم.

توی مقر کمی خمیر دندان تاریخ مصرف گذشته داشتیم .آن را با رب گوجه مخلوط کردیم و توی ظرفی قرار دادم!

صبح فردا وارد خاک عراق شدیم .افسر بعثی بلا فاصله سراغ من آمد .داروی اختراعی را به او دادم و گفتم :این خیلی کمیاب است.روی محل ورم بمال و خوب گرم نگه دار!

هفته بعد دوباره افسر بعثی پیدایش شد.خیلی ترسیدم.می خواستنم برگردم اما او زودتر جلو آمد.

مرا بغل کرد و گفت : حاج قاسم تو طبیب حاذقی هستی!!همسرم خوب شده!

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شیئ سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است

***********************************

هروقت از جستجو بر می گشتیم قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود .لب به آب نمی زد.انگار دنبال یک جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی تپه کوچک توی فکه نشسته بودیم .حالت مجید خیلی عجیب بود.

با تعجب به اطراف نگاه می کرد .یکدفعه بلند شد و گفت:پیدا کردم.این همون بلدوزره است!

بعد هم سریع به آن سمت رفت.در کنار بلدوزر یک خاکریزکوچک بود.کمی آنطرف تر یک  سیم خادار قرار داشت.مجید به آن سمت رفت.انگار اینجا را کاملا می شناخت!

خاکها را کمی کنار زد.پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خار دار نمایان شد.مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا می ریخت.آبها را می ریخت وگریه می کرد.می گفت:بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم .به خدا نداشتم....
مجید روضه خوان شده بود و .........

**********************************

خاطره ای دیگر از آقا مجید:

ماه رمضان سال 72 بود که همراه «مجید پازوکى» از تخریبچى هاى لشکر 27، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع 143 به میدانى مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.

سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى کردیم و مى گذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است.

به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینکه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت: خاک بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟
مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش!

پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایى که به آن زده ام، به روى سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى کرده بود».

خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمى شود.

یک ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز کنیم که بچه ها بروند توى شیار که اگر شهیدى هست پیدا کنند. دوباره یک مین گم کردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نکردم به مجید بگویم که آن را گم کرده ام، گفتم: «مجید... این یکى دیگه حتماً زده».

مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یکى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد.

پایم را فشار دادم، شک کرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را که برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم که چى شده. به قول معروف:

گر نگهدار من آن است که من مى دانم / شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۸
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی