دستت را بر سینه ام گذار...
جلوی ما آب، پشت ما آب و چون هنگام غروب بود، نور در چشم ما میافتاد و ما دشمن را سخت میدیدیم، ولی او ما را خوب میدید. دکتر روی خاکریز ایستاده بود. راستش را بخواهید من و بقیه هم روی خاکریز خوابیده بودیم و فقط سرهای ما بالا بود. فقط او ایستاده بود. من درست کنار پای او بودم. آتش شلیکی را دیدم. نمیدانستم چیست؟ احساس کردم که دکتر را زدند. بلافاصله همینطور که خوابیده بودم، پایین پاهایش را گرفتم و محکم کشیدم و او خورد زمین تا خورد زمین گفت: چرا این کار را کردی؟ در همین حین یک موشک تاو از بالای سر ما رد شد. گفتم این بود. دیگه فرصت اینکه خبر دهم نبود. سریع این کار را کردم. کمی ناراحت شد که چرا اینکار را کردی. دیگران روی این کار را نداشتند اما من چون برادر ایشان بودم کمی فرق میکرد. اینجا (مکان شهادت) ایستاده بود روی خاکریز، صحبت میکرد، توجیه میکرد، عراقیها دیدند. اولین خمپاره 60 را شلیک کردند، خورد وسط رودخانه. حدود بیست متر فاصله داشت. گلوله دوم8-7 متری دکتر اصابت کرد. او به دوستانش گفت کنار من کسی نباشد. از هم فاصله بگیرید. بروید داخل سنگرها و سنگر بگیرید. مواظب باشید. آتش دشمن شروع شده. همه رفتند توی سنگرها، خودش و دو نفر همراه ایستاده بودند. مقدمپور و حدادی.
گلوله خمپاره سوم آمد و کنار پای چپ او به زمین نشست. منفجر شد و ترکش کوچکی در پشت سر او نشست. به نقطه حساسی اصابت کرده بود و او را با آن صلابت، با آن تواضع،با آن فروتنی که داشت، به خاک شهادت انداخت. سینه دوستمان مقدمپور هم شکافته شد. صورت حدادی هم ترکش خورد و زخمی شد و هر سه به خاک افتادند. البته آمبولانس نمیتوانست به این خاکریز بیاید. به هر طریقی بود آمد. دکتر چمران را داخل آمبولانس گذاشتند.
یک فیلمبردار هم که برای اولین بار آمده بود جبهه، من بهش گفتم برو دنبال دکتر، پس چرا ایستادی. دکتر را داخل آمبولانس گذاشتند و از همان لحظه فیلم تهیه کردیم که لحظات شهادت است. شاید دیده باشید. هنگام شهادت تبسم زیبایی بر لب داشت که من فکر میکنم مهمان سرور شهیدان امام حسین (ع) بود. چون او همیشه آرزوی شهادت داشت و لحظه شماری میکرد برای شهادت. ولی آرزوی بزرگتر از شهادت هم داشت و آن این بود که در لحظه شهادت میهمان سرور شهیدان امام حسین (ع) باشد و باور من این است که او در آن لحظه، آن تبسم او، و سخن نگفتن دیگر او با ما میهمان سرور شهیدان امام حسین (ع) بود. این را هم از دست نگاشتههای خود او میگویم. توی همین منطقه طراح، زیر کوت سید نعیم همین جایی که پاسگاه پلیس بود، توی راه، شب تاسوعا بود. بچههای رزمنده زیارت عاشورا میخواندند و آخرش رسیدند به اینجا که «فیالیتنی کنت معکم فافوز معکم»، دکتر چمران اشک از چشمانش جاری شد. بیرون سنگر بود، و نتوانست حرکت کند. ایستاد و یک دست نگاشته زیبایی نوشت. من متن آن را همراه ندارم، ولی مضمون آن را برایتان میگویم. با امام حسین(ع) سرور شهیدان راز و نیاز کرد و گفت: ای سرورم، ای حسین (ع)، ما در عاشورا و کربلا نبودیم، تا در رکاب تو به شهادت برسیم یک عمر فیالتنی کنت معک گفتیم. ای کاش با تو میبودیم ولی امروز به کربلای خوزستان آمدهایم، و آرزویم این است که در کربلای خوزستان به شهادت برسم، ولیک آرزوی بزرگتر هم دارم، تو در کربلا هنگام شهادت شهدا بر بالین همه شهدا حاضر شدی. بلا استثناء امام حسین (ع) بر بالین همه شهدا حاضر میشد، حتی آن غلام سیاهی که فکر نمیکرد امام حسین (ع) بر بالین او حاضر شود، بر گونههای او هم بوسه زد. ای حسین (ع)، تو بر کنار بدن همه شهدا یکایک حاضر شدی، آنها را بوسیدی، بوییدی، با آنها وداع کردی، آیا میشود هنگامی که من نیز به خاک شهادت میافتم میهمان تو باشم و تو دستت را به سینه من بگذاری و آتش عشق من را به خودت و به خدای خودت احساس کنی و آن آتش را احساس کنی و مرا سیراب کنی؟
من فکر میکنم که چنین شد. آرزوی او هم برآورده شد. انشاءا... که خداوند به ما هم توفیق دهد که بتوانیم راه شهدایمان را ادامه دهیم. اگر راه شهدایمان که راه امام حسین (ع) است ادامه بدهیم قطعاً و یقیناً پیروزی را در آغوش خواهیم گرفت، موفق خواهیم شد، حتی اگر دنیا هم علیه ما باشند. بزرگداشت نام و یاد شهدا برای همین است تا ما بتوانیم واقعا راه شهدا را ادامه بدهیم تا بتوانیم ایران اسلامی، مکتب انقلاب خودمان را زنده بداریم و انشاءالله ایرانی آباد و آزاد تحویل صاحب اصلیاش حضرت مهدی موعود (عج) بدهیم.