قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۷، ۰۶:۱۰ ق.ظ

شهادت نامه عشاق

شهید

از کارکنان شرکت نفت بود و در آن جا وضع خوبى داشت. «خوش اخلاق» پیش از این که به جبهه بیاید مسوول بهدارى سپاه بود، ولى توى عملیات راننده سیمرغ شد.

وقتى عملیات آغاز شد گفتند فعلاً به شما نیازى نیست، چون امروز نمى خواهیم نیروها را با سیمرغ انتقال دهیم. این حرف براى او خیلى سخت تمام شد. پیش فرمانده رفت، اما هرچه اصرار کرد نپذیرفتند. آن روز شاید سه ساعت التماس کرد تا فرمانده راضى شد.

وقتى که برگشت آنقدر شاد بود که هرکس در مورد او حدسى زد. یکى مى گفت ممکن است براى او خبر تولد فرزندش را آورده باشند. دیگرى گفت: حقوقش اضافه شده، سومى... اما خوش اخلاق در حالى که اشک شوق مى ریخت و شادى در چشمانش برق مى زد از همان جا داد زد: موفق شدم موفق شدم.

- کجا موفق شدى؟

و او در حالى که برگه اى را جلو چشمان همه گرفته بود گفت: بالاخره توانستم فرمانده را راضى کنم که به عملیات بیایم.عملیات آغاز شد و ما به پشت خاکریز دشمن رسیدیم. رمز حمله را دادند و به دنبال آن یورش بچه ها آغاز شد. روبه رو سیم خاردار بود و میدان مین. یک گروه با شهامت از سیم خاردار و از میدان مین گذشتند. اما با عبور گروه دوم، مین منور روشن شد و به دنبال آن دشمن همه منطقه را زیرآتش گرفت.

بجه هازیر آتش شدید دشمن تا خاکریز دوم عراق هم پیش رفتند.آن روز خوش اخلاق هم پا به پاى نیروها پیش مى تاخت و در گرماگرم خون و آتش به محض این که مجروحى را مى دید، با وسایلى که در اختیار داشت به بالاى سرش مى رفت و زخمهایش را مى بست.

خوش اخلاق فرشته نجات بچه ها شده بود. مثل یک بره آهوى چابک از جایى به جایى دیگر مى رفت و با ایثار خود آرامش روح و جسم بچه ها را فراهم مى کرد.

حجم آتش دشمن سنگین بود و امان همه را بریده بود و روحیه ایثار رزمندگان امان دشمن را.

چشمم به خوش اخلاق بود. داشت مجروحى را پانسمان مى کرد که دیدم پاهایش سست شده است و دستهایش از رمق افتاده، لحظه بعد به خود آمد و دوباره پانسمان مجروح را از سر گرفت در حالى که از شدت درد به خود مى پیچید داشت کار را تمام مى کرد که باز گلوله اى دیگر و ترکشى دیگر. این بار دیگر همان نیمه رمق هم از او گرفته شد. آهسته سرش را بر روى خاک گذاشت. مجروح به تکاپو افتاد تا شاید بتواند براى خوش اخلاق کارى بکند، اما دیگر کار از کار گذشته بود. خون همه صورت خوش اخلاق را پوشانده بود و او براى همیشه چشمانش را بست، در حالى که هنوز چسب و باند و قیچى در میان دست هاى خون آلود او بود. یادش گرامى باد.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

شهادت نامه عشاق

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۷، ۰۶:۱۰ ق.ظ
شهید

از کارکنان شرکت نفت بود و در آن جا وضع خوبى داشت. «خوش اخلاق» پیش از این که به جبهه بیاید مسوول بهدارى سپاه بود، ولى توى عملیات راننده سیمرغ شد.

وقتى عملیات آغاز شد گفتند فعلاً به شما نیازى نیست، چون امروز نمى خواهیم نیروها را با سیمرغ انتقال دهیم. این حرف براى او خیلى سخت تمام شد. پیش فرمانده رفت، اما هرچه اصرار کرد نپذیرفتند. آن روز شاید سه ساعت التماس کرد تا فرمانده راضى شد.

وقتى که برگشت آنقدر شاد بود که هرکس در مورد او حدسى زد. یکى مى گفت ممکن است براى او خبر تولد فرزندش را آورده باشند. دیگرى گفت: حقوقش اضافه شده، سومى... اما خوش اخلاق در حالى که اشک شوق مى ریخت و شادى در چشمانش برق مى زد از همان جا داد زد: موفق شدم موفق شدم.

- کجا موفق شدى؟

و او در حالى که برگه اى را جلو چشمان همه گرفته بود گفت: بالاخره توانستم فرمانده را راضى کنم که به عملیات بیایم.عملیات آغاز شد و ما به پشت خاکریز دشمن رسیدیم. رمز حمله را دادند و به دنبال آن یورش بچه ها آغاز شد. روبه رو سیم خاردار بود و میدان مین. یک گروه با شهامت از سیم خاردار و از میدان مین گذشتند. اما با عبور گروه دوم، مین منور روشن شد و به دنبال آن دشمن همه منطقه را زیرآتش گرفت.

بجه هازیر آتش شدید دشمن تا خاکریز دوم عراق هم پیش رفتند.آن روز خوش اخلاق هم پا به پاى نیروها پیش مى تاخت و در گرماگرم خون و آتش به محض این که مجروحى را مى دید، با وسایلى که در اختیار داشت به بالاى سرش مى رفت و زخمهایش را مى بست.

خوش اخلاق فرشته نجات بچه ها شده بود. مثل یک بره آهوى چابک از جایى به جایى دیگر مى رفت و با ایثار خود آرامش روح و جسم بچه ها را فراهم مى کرد.

حجم آتش دشمن سنگین بود و امان همه را بریده بود و روحیه ایثار رزمندگان امان دشمن را.

چشمم به خوش اخلاق بود. داشت مجروحى را پانسمان مى کرد که دیدم پاهایش سست شده است و دستهایش از رمق افتاده، لحظه بعد به خود آمد و دوباره پانسمان مجروح را از سر گرفت در حالى که از شدت درد به خود مى پیچید داشت کار را تمام مى کرد که باز گلوله اى دیگر و ترکشى دیگر. این بار دیگر همان نیمه رمق هم از او گرفته شد. آهسته سرش را بر روى خاک گذاشت. مجروح به تکاپو افتاد تا شاید بتواند براى خوش اخلاق کارى بکند، اما دیگر کار از کار گذشته بود. خون همه صورت خوش اخلاق را پوشانده بود و او براى همیشه چشمانش را بست، در حالى که هنوز چسب و باند و قیچى در میان دست هاى خون آلود او بود. یادش گرامى باد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۸/۳۰
سعید

نظرات  (۱)

۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۳۴ مشکی پوشان ایران
سلام

اول اینکه آپم


دوم اینکه بیا خودت رو توی وبم بلینک اتوماتیکه!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی