قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
شنبه, ۲ آذر ۱۳۸۷، ۱۰:۰۵ ق.ظ

ماجرای اسارت شهید تند گویان

قبل از اینکه جریان اسیر‌ی شان را بگوئیم باید اشاره کنیم در جزیره‌ آبادن از زمان شروع جنگ همکاران ما در شرایط بسیار بدی بودند و آقای تندگویان اصرار داشتند به پالایشگاه بروند تا در میان همکاران باشند و از نزدیک مسائل آنها را لمس کنند به همین جهت تصمیم گرفتند زودتر برگردند و همراهانشان هم کم و بیش مسئله را درک کرده بودند با میل و رغبت همراه ایشان رفتند در اهواز سایر دوستان از گروههای مختلف ، از وزارت بهداری جناب وزیر برای رسیدگی به مسائل بهداشتی و درمانی و گروهی از آقایان نمایندگان مجلس و مهندس بوترابی در اهواز به ما ملحق شدند صبح فردایش در چهار ماشین حرکت کردیم . صبح همان روز تصادفی در اهواز داشتیم و یکی از ماشینها نتوانست بیاید . قبل از حرکت شرح و جریان با مقامات مسئول در میان گذاشته شد و تأیید کردند که اشکالی وجود ندارد و راه باز است . ایندفعه از جاده شادگان رفتیم و از تقاطع شادگان به جاده ماهشر – آبادان محلی است پر درخت آنجا هم توقفی کردیم و از مسئولین ارتش اجازه گرفتیم به طرف آبادان حرکت کردیم . لازم است توضیحی در مورد خصوصیت جاده بگویم دوازده کیلومتر ازجاده اصلی است و بعد از آن به یک جاده خاکی باید رفت البته راجع به آن جاده می‌شود داستانها گفت و تاکسی نبیند باور نمی‌کند ما صحنه‌های عجیبی دیدیم زن و بچه‌ها و پیرها که بسته‌های بار روی سرشان و پای پیاده در نخلستانها حرکت می‌کنند و هرچه جلوتر می‌رفتیم تعداد مردمی که آواره بودند بیشتر می‌شد عده زیادی تشنه که تقاضای آب می‌کردند .

محمدجواد تندگویانخاک آنجا مثل پودر است یک چیز سنگین و سفید و بسیار نرم در پالایشگاه نمونه آن را داریم و به اسم کاتالیز می‌گوییم آنقدر نرم است که پا روی آن بگذاری نیم متر فرو می‌روی . در راه قطعات میگ و حتی اجساد عراقی‌ها را هم می‌دیدیم . ما سه ماشین بودیم و کنار رودخانه بهمن شیر رسیده بودیم که دیدیم جلو ما دو ماشین ایستاده‌اند و چند سرباز با لباس سربازان ایرانی و تجهیزات ایرانی با آنها صحبت می‌کردند ما سپر به سپر آنها ایستاده اولین ماشین حامل آقای تندگویان ، بوشهر ، یحیوی ، و دو نفر از محافظشان به اتفاق راننده بودند . ما در پشت سر بودیم دیدیم ماشین جلو به عقب آمد ما هم آهسته آهسته به عقب آمدیم یک مقدار فاصله میان ما ایجاد شد در این زمان یکی از محافظهای ماشین آقای تندگویان پیاده شد که به سربازان بگوید ایشان وزیر نفت هستند . این شخص یک یوزی در دست داشت تا پیاده شد سربازها متوجه اسلحه شدند کنار جاده ، یک جاده خاکی است به نام سده که برای جلوگیری از سیل درست می‌کنند سربازها تا چشمشان به اسلحه افتاد پریدند پشت سده‌ها و شروع کردند به تیراندازی آن محافظ آمد خودش را در پناه بگیرد و از یک طرف هم راننده ماشین را حرکت داد این دو کار باعث شد که آنها تیراندازی را شدت بدهند و ما فهمیدیم نباید حرکت کنیم . وقتی ما پرس و جو کردیم فهمیدیم تا شب قبل که خبر داشتیم جاده در دست خودمان بوده است ولی صبح قبل از ما گروه زرهی ارتش عراق آمده و جاده را گرفته بود و سربازان عراقی تعدادی از درختان را برای ساختن پل بریده بودند . وقتی ما رسیدیم آنها تازه جاده را گرفته بودند چنانچه آن دو ماشینی که گفتم و محلی بودند از وجود عراقی‌ها خبر نداشتند البته در جریان این تیراندازیها آنها از موقعیت استفاده کرده و فرار کردند .

منبع:نوید شاهد



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

ماجرای اسارت شهید تند گویان

شنبه, ۲ آذر ۱۳۸۷، ۱۰:۰۵ ق.ظ
قبل از اینکه جریان اسیر‌ی شان را بگوئیم باید اشاره کنیم در جزیره‌ آبادن از زمان شروع جنگ همکاران ما در شرایط بسیار بدی بودند و آقای تندگویان اصرار داشتند به پالایشگاه بروند تا در میان همکاران باشند و از نزدیک مسائل آنها را لمس کنند به همین جهت تصمیم گرفتند زودتر برگردند و همراهانشان هم کم و بیش مسئله را درک کرده بودند با میل و رغبت همراه ایشان رفتند در اهواز سایر دوستان از گروههای مختلف ، از وزارت بهداری جناب وزیر برای رسیدگی به مسائل بهداشتی و درمانی و گروهی از آقایان نمایندگان مجلس و مهندس بوترابی در اهواز به ما ملحق شدند صبح فردایش در چهار ماشین حرکت کردیم . صبح همان روز تصادفی در اهواز داشتیم و یکی از ماشینها نتوانست بیاید . قبل از حرکت شرح و جریان با مقامات مسئول در میان گذاشته شد و تأیید کردند که اشکالی وجود ندارد و راه باز است . ایندفعه از جاده شادگان رفتیم و از تقاطع شادگان به جاده ماهشر – آبادان محلی است پر درخت آنجا هم توقفی کردیم و از مسئولین ارتش اجازه گرفتیم به طرف آبادان حرکت کردیم . لازم است توضیحی در مورد خصوصیت جاده بگویم دوازده کیلومتر ازجاده اصلی است و بعد از آن به یک جاده خاکی باید رفت البته راجع به آن جاده می‌شود داستانها گفت و تاکسی نبیند باور نمی‌کند ما صحنه‌های عجیبی دیدیم زن و بچه‌ها و پیرها که بسته‌های بار روی سرشان و پای پیاده در نخلستانها حرکت می‌کنند و هرچه جلوتر می‌رفتیم تعداد مردمی که آواره بودند بیشتر می‌شد عده زیادی تشنه که تقاضای آب می‌کردند .

محمدجواد تندگویانخاک آنجا مثل پودر است یک چیز سنگین و سفید و بسیار نرم در پالایشگاه نمونه آن را داریم و به اسم کاتالیز می‌گوییم آنقدر نرم است که پا روی آن بگذاری نیم متر فرو می‌روی . در راه قطعات میگ و حتی اجساد عراقی‌ها را هم می‌دیدیم . ما سه ماشین بودیم و کنار رودخانه بهمن شیر رسیده بودیم که دیدیم جلو ما دو ماشین ایستاده‌اند و چند سرباز با لباس سربازان ایرانی و تجهیزات ایرانی با آنها صحبت می‌کردند ما سپر به سپر آنها ایستاده اولین ماشین حامل آقای تندگویان ، بوشهر ، یحیوی ، و دو نفر از محافظشان به اتفاق راننده بودند . ما در پشت سر بودیم دیدیم ماشین جلو به عقب آمد ما هم آهسته آهسته به عقب آمدیم یک مقدار فاصله میان ما ایجاد شد در این زمان یکی از محافظهای ماشین آقای تندگویان پیاده شد که به سربازان بگوید ایشان وزیر نفت هستند . این شخص یک یوزی در دست داشت تا پیاده شد سربازها متوجه اسلحه شدند کنار جاده ، یک جاده خاکی است به نام سده که برای جلوگیری از سیل درست می‌کنند سربازها تا چشمشان به اسلحه افتاد پریدند پشت سده‌ها و شروع کردند به تیراندازی آن محافظ آمد خودش را در پناه بگیرد و از یک طرف هم راننده ماشین را حرکت داد این دو کار باعث شد که آنها تیراندازی را شدت بدهند و ما فهمیدیم نباید حرکت کنیم . وقتی ما پرس و جو کردیم فهمیدیم تا شب قبل که خبر داشتیم جاده در دست خودمان بوده است ولی صبح قبل از ما گروه زرهی ارتش عراق آمده و جاده را گرفته بود و سربازان عراقی تعدادی از درختان را برای ساختن پل بریده بودند . وقتی ما رسیدیم آنها تازه جاده را گرفته بودند چنانچه آن دو ماشینی که گفتم و محلی بودند از وجود عراقی‌ها خبر نداشتند البته در جریان این تیراندازیها آنها از موقعیت استفاده کرده و فرار کردند .

منبع:نوید شاهد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۹/۰۲
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی