گزارشی از وضعیت بد یک جانباز
به گزارش سبکبالان ، عشق به میهن،علیرضا را به سوی جبهههای غرب میکشاند و در این سن کم با چند نفر دیگر عهدهدار رساندن مهمات به دست رزمندگان میشود اما یک روز پس از رساندن مهمات در راه برگشت ناگهان خمپاره دشمن، او و جعبه های خالی را هدف میگیرد.
او اکنون فقط 15 سال از بهار زندگیاش میگذرد اما نه با 15 آرزو،نه با 15 همکلاسی،نه با 15 کتاب، بلکه در آن لحظه با بیش از 15 ترکش قرارداد بلندمدت میبندد و جانباز 55 درصد اعصاب و روان میشود اما باز هم جبهه را رها نمیکند و دوباره پس از اندکی بهبودی پا به این وادی مینهد.
علیرضا پس از جنگ به خواستگاری جنت خالقی،خواهر شهید داود خالقی که دو برادر دیگرش نیز آزاده و جانباز 8 سال دفاع مقدس هستند،میرود.
جنت پای سفره عقد چشمهایش را میبندد و از خدای خود میخواهد تا به او صبر و توان عطا کند تا بتواند با آه، ناله و درد یک شهید زنده که جانباز جنگ تحمیلی است انس بگیرد و بتواند با تمام وجود از او پرستاری و از حق و حقوقش دفاع کند و با قدرت و علاقه کامل به او بله میگوید.
حاصل این ازدواج سمیرا و محمد است .علیرضا که ناراحتی اعصاب و روان دارد،مرتباً تحت درمان و بیشتر روزهای سال بیمارستان میزبان او و قرص و دارو خوراک همیشگیاش است. علیرضا دست دو فرزندش را میگیرد و فریاد میکشد اللهاکبر،خمپاره زدند،پناه بگیرید،از سنگر بیرون نیایید و آنها را زیر تخت پنهان میکند و دائم حال و هوای جنگ در ذهن او تداعی میشود.
![مناجات یک جانباز](http://img.tebyan.net/big/1387/06/16311971171062171566522482184611160217157.jpg)
به گزارش ایسنا،سال گذشته(مهرماه 85)همزمان با ماه رمضان،ناگهان علیرضا حالش وخیم میشود و جنت مثل همیشه با اضطراب فراوان، چشم گریان و دست تنها او را به بیمارستان میرساند.
اما این بار فرق میکند.همه دکترها از او قطع امید میکنند،ضریب هوشی او به یک میرسد و به کما میرود،پزشکان میگویند به احتمال زیاد دچار مرگ مغزی میشود و 24 روز تمام،این دلاورمرد 15 ساله که امروز 37 ساله شده است آرام و بیصدا روی تخت دراز کشیده، نه سخن میگوید، نه پلک می زند و نه ... .
اما پس از 24 روز در حالی که دیگر هیچ امیدی به زنده ماندنش نبود ناگهان علیرضا دوباره متولد می شود و آنچه را که در حالت کما بر او گذشته به زبان جاری میکند.
علیرضا به خبرنگار ایسنا میگوید: وقتی که در حالت کما بودم، روحم در فضا حرکت میکرد و جسمم را بر روی تخت بیمارستان میدیدم. با خود میگفتم ای کاش همسرم جنت اینجا بود و شکایت کسانی که مرا اذیت میکنند به او میگفتم.
وقتی که در کما بودم من و چند نفر دیگر را با هم به مکان دیگری منتقل کردند،در آنجا افرادی را دیدم با ناخنهای بسیار بلند،بینیهای کشیده و اشکال بسیار زشت. قیافه آنها واقعاً ترسناک بود،همه را اذیت میکردند و با ناخنهای بلندشان به کمر افراد میکشیدند.
آن روز خیلی گرم بود و هرچه انتظار میکشیدم عصر نمیشد. در این هنگام، سواری از دور نزدیک شد همه به او تعظیم کردند سوار به من اشاره کرد وگفت:جلو بیا.میترسیدم از بین این افراد رد شوم، بالاخره از بین آنها عبور کردم و نزدیک سوار ایستادم.
سوار گفت: تو باید برگردی هنوز خیلی کار داری. بعد به من گفت: دو مرتبه بگو " آب". گفتم:" آب". دوباره گفت:این لولهها را که در دهانت است، در بیاور این کار را هم کردم.
سوار به من گفت: این ماه عظمت زیادی دارد و مرد بزرگی در این ماه(ماه رمضان) به شهادت رسیده است.به سوار گفتم:دستت را به من بده تا برخیزم،در پاسخ گفت:من دست ندارم،عبایش کنار رفت و من آن را به وضوح دیدم.
بعد به علقمه رفتیم و در آنجا دستهایم را شستم و آبی به صورتم زدم، نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هیاتها عزاداری میکردند و همه کفن پوشیده بودند اما چهره هیچ کدام از آنها معلوم نمیشد.
جنت همسر علیرضا هم میگوید: ناگهان پزشکان سراسیمه به داخل اتاق علیرضا آمدند و با ناباوری علائم حیاتی بیماری که میبایست دچار مرگ مغزی شود و 24 روز در کما بوده، برمیگردد و با دست خود و به اذن حضرت عباس (ع) لولههایی که در دهانش بوده بیرون میآورد و شفا مییابد.
و حالا 17 خردادماه 86 است،تقریباً 9 ماه پس از شفای این جانباز شیمیایی اعصاب و روان.
علیرضا که در روزهای اخیر از ناراحتی ریه رنج میبرد، با صدای سنگین و خسخس میگوید:چند روز است که دوباره حالم بد شده،نفسم بالا نمیآید، احساس خفگی میکنم، نفس کشیدن برایم مشکل شده است،دکتر گفته باید عمل کنم،هزینه عمل ریههایم در یکی از بیمارستانهای تهران تقریباً پنج میلیون تومان میشود، هزینه زیادی است،در کرمان عمل میکنم.
پنج میلیون تومان مبلغ زیادی نیست برای جانبازی که چند سال پیش خالصانه و بیریا به دفاع از میهن پرداخت و با 17 ترکش در چشمش و سه تا در کمرش و... قرارداد بست و از آن زمان به بعد بینایی یکی از چشمهایش را از دست میدهد و دچار ناراحتیهای عصبی میشود و نفس کشیدن به خاطر مشکلات ریوی برایش سخت میشود.
اگرچه علیرضا بدون هیچ تقاضا و منتی گفت: پنج میلیون تومان برای عمل ریههایم در تهران زیاد است بنابراین در کرمان عمل میکنم. اما جای تفکر دارد، آیا این مبلغ در برابر فردی که به بهای سلامتیاش لباس رزم به تن کرده و به استقبال شهادت رفته است تا نگذارد وجبی از خاک وطن به تصرف دشمن درآید مبلغ هنگفتی است؟!