قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۸، ۱۰:۴۴ ق.ظ

یادی از شهیدان خرازی وزین الدین

 

شبها را کجا به صبح می رساند؟!

از مجموعه خدمت از ماست

شهید حسن خرازی

هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند و من که ترکش توی پایم خورده بود و او تنها.

رفته بود یک تویوتا پیدا کرده بود، آورده بود.

می خواست ما را ببرد تو ماشین. هی دست می انداخت زیر بدن بچه ها.

سنگین بودند، می افتادند.

نشد.

خسته شد اما ناامید نه، دو نفر آمدند کمکش!

نشست پشت تویوتا.

یکی یکی سرهامان را بلند می کرد دست می کشید روی سرمان.

«نیگاکن. صدامو می شنوی؟

منم حسین!»

گریه می کرد برای بچه هایش.(1)

*******

باران شدید بود. گفت: «باید بروم».

شهید مهدی باکری

گفتم «کجا؟» نگفت.

گفتم: «باید من را ببری!» به زور راضی شد.

آن روزها در شهرداری معاونش بودم.

رفتیم به یک محله ی حلبی آباد، نزدیک فرودگاه.

گفتم: «چرا این جا؟»

به باران و تندی آب جوی و خانه های حلبی اشاره کرد و گفت: «ما شهردار این شهریم. باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم.»

پیاده شد.

رد جریان آب را گرفت، رفت.

دید آب سرازیر شده رفته داخل یک خانه.

در زد.

پیرمردی آمد بیرون، گفت:

«چی شده؟»

مهدی آب را نشان داد و گفت: «ما ...»

پیرمرد عصبانی بود و گل آلود.

هر چی از دهانش در می آمد به شهردار و هر کس که می شناخت و نمی شناخت، گفت:

مهدی گفت: «اگر یک بیل بیاوری بدهی به ما، کمکت می کنیم این آب را...»

پیرمرد رفت و همسایه ها آمدند، بیل آوردند.

آن شب من و مهدی جوی کوچکی کندیم و آب را هدایت کردیم بیرون کوچه.

تا اذان صبح طول کشید.

تازه فهمیدم که مهدی شب های قبل را کجا صبح می کرده.(2)



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

یادی از شهیدان خرازی وزین الدین

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۸، ۱۰:۴۴ ق.ظ
 

شبها را کجا به صبح می رساند؟!

از مجموعه خدمت از ماست

شهید حسن خرازی

هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند و من که ترکش توی پایم خورده بود و او تنها.

رفته بود یک تویوتا پیدا کرده بود، آورده بود.

می خواست ما را ببرد تو ماشین. هی دست می انداخت زیر بدن بچه ها.

سنگین بودند، می افتادند.

نشد.

خسته شد اما ناامید نه، دو نفر آمدند کمکش!

نشست پشت تویوتا.

یکی یکی سرهامان را بلند می کرد دست می کشید روی سرمان.

«نیگاکن. صدامو می شنوی؟

منم حسین!»

گریه می کرد برای بچه هایش.(1)

*******

باران شدید بود. گفت: «باید بروم».

شهید مهدی باکری

گفتم «کجا؟» نگفت.

گفتم: «باید من را ببری!» به زور راضی شد.

آن روزها در شهرداری معاونش بودم.

رفتیم به یک محله ی حلبی آباد، نزدیک فرودگاه.

گفتم: «چرا این جا؟»

به باران و تندی آب جوی و خانه های حلبی اشاره کرد و گفت: «ما شهردار این شهریم. باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم.»

پیاده شد.

رد جریان آب را گرفت، رفت.

دید آب سرازیر شده رفته داخل یک خانه.

در زد.

پیرمردی آمد بیرون، گفت:

«چی شده؟»

مهدی آب را نشان داد و گفت: «ما ...»

پیرمرد عصبانی بود و گل آلود.

هر چی از دهانش در می آمد به شهردار و هر کس که می شناخت و نمی شناخت، گفت:

مهدی گفت: «اگر یک بیل بیاوری بدهی به ما، کمکت می کنیم این آب را...»

پیرمرد رفت و همسایه ها آمدند، بیل آوردند.

آن شب من و مهدی جوی کوچکی کندیم و آب را هدایت کردیم بیرون کوچه.

تا اذان صبح طول کشید.

تازه فهمیدم که مهدی شب های قبل را کجا صبح می کرده.(2)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۱/۰۶
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی