فرمانده لشکر27 محمد رسول الله
سردارشهید حاج ابراهیم همت(17/12/1363)
فرمانده لشکر
27 محمد رسول اللهبه عادت همیشه, هرروزیک نفر شهردارساختمان می شد تا نظافت و پذیرایی و شست وشو را برعهده بگیرد. اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید, تنبلی می کردند وظرف های شام را نمی شستند.
ازیک طرف, گرمای طاقت فرسا واز طرف دیگروجود حشرات, حسابی کلافه مان کرده بود. البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح, نشسته نمی ماند. بالاخره کسی بود تا آنها را بشوید. ناراحتی وگله من از بعضی دوستان بگوش حاج همت رسید. باخودم گفتم: این بارکه حاجی از شناسایی منطقه بیاید, تکلیفم را بااین قضیه یکسره می کنم.
آن روز داغ, شهردارو مسئول ساختمان هم دست به سیاه وسفید نزده بودند.
همه جاراگند گرفته بود وپشه و مگس وزنبورازسرو روی ساختمان بالا می رفت. وقتی حاجی آمد, توجه نکردم که چقدر خسته وکوفته است هرچی که دلم خواست گفتم. اوهم دلخور شد وگفت: به آن ها تذکر بده اگر قبول نکردند, اشکالی ندارد. بگذارصبح شود. لابد خسته هستند. راحت بگیرو.......
آن شب که حاج همت به خواب رفت, پشه ها مدام به سروگردنش می نشستند واو به خودش می پیچید. من رفتم وچفیه سیاهم را خیس کردم و آرام روی صورتش انداختم واوآرام گرفت. بعدهم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم. نیمه های شب, نیش یک پشه سمج مرا از خواب بیدار کرد.
به کنار دستم که نگاه کردم, حاج همت نبود. به شتاب از اتاق بیرون زدم.درست حدث زدم , ظرف ها دم در نبودند. آرام پیش رفتم. در سوسوینور کسی ظرف ها را می شست . چهره اش معلوم نبود. چفیه ای را به سرو صورتش محکم بسته بود تا شناخته نشوند.
آن چفیه خود من بود....