قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
جمعه, ۱ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۱۷ ب.ظ

یادی از سردار شهیدشوشتری

آقایان ؛ مثل ایشان با مرام باشید

شهید شوشتری

سالها پیش که سردار سرلشگر شهید شوشتری فرمانده ارشد سپاه پاسداران منطقه شرق کشور بود؛  من آپارتمانی از یکی از بچه های سپاه خریداری کردم. این آپارتمانها قبلاً در اختیار بچه های سپاه از جمله شهید کاوه و دیگران بود که ظاهرا چند دست هم گشته بود.

(چون خانه زمینش وقف آستان قدس رضوی بود باید برای انتقال سند به بخش املاک آستان می رفتم) وقتی برای صدور سند به قسمت املاک آستان قدس رضوی مراجعه نمودم با این مشکل مواجه شدم که هریک از واحد های فوق از سالها قبل، بین 50 تا 60 هزار تومان بابت شارژ ماهیانه بدهکار می باشند.

گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم که از دست ما و شهیدانی که در آنجا ساکن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی.

اشک در چشمانم حلقه زد ، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.

بر اساس مقررات آستانه، برای صدور سند بایستی بدهی آن واحد را تسویه می کردم و آن هم در شرایطی بود که هرچه در اختیار داشتم برای خرید آپارتمان فوق داده بودم و آن مبلغ هم که بیش از شش ماه از حقوقم بود، خارج از توان مالی ام بود.

از مسئولین املاک آستانه کمک خواستم، آنها رابط قدیمی خود و سپاه را به من معرفی کردند، اتفاقا او در حوزه مدیریت سردار مشغول به کار بود. به او مراجعه کرده و شرح ماوقع را دادم. او کاملا در جریان بود؛ در آنجا متوجه شدم که آن رشته سر دراز دارد چراکه اختلاف شدید و مشکلی طولانی و پر از کش و قوس های مالی در بین بود. رابط شرح مفصلی از مسائل گذشته و اختلافات طرفین را بازگو کرد و از من خواست تا از آستانه بخواهم که فعلا از مطالبه صرف نظر کند.

از آن طرف (در آستان) نیز نیاز به مکاتبه مسئولین املاک با مدیران آستانه و طرح در جلسات و ارائه طریق می بود که آنهم فرآیندی طولانی و مبهم داشت.

شهید شوشتری

به ناچار دو روز بعد به محل دفتر سردار مراجعه کرده و از همان آقای رابط خواستم که با سردار ملاقات کنم. او با جدیت جواب منفی داد و گفت در این خصوص کمکی به من نمی کند.

از محل فرماندهی سردار به طبقه هم کف آمده و غمگین و مستاصل روی صندلی جا خوش کرده سر در گریبان از خداوند استغاثه می کردم تا مشکلم حل شود، واقعا درمانده شده بودم، در این حین صدای اذان بلند شد، از سربازی پرسیدم نمازخانه کجاست؟ یکباره به ذهنم رسید که احتمالا سردار برای نماز می آید از همان فرد پسوال کردم سردار کی برای نماز می آید، او به طرف پله ها برگشت و گفت: سردار آمد، او سردار است. پایین پله ها به او سلام کردم و گفتم سردار درمانده شده ام، از شما کمک می خواهم. با روی باز و بسیار صمیمانه گفت: چه شده عزیزم.

کوتاه و مختصر شرح دادم و در پایان گفتم آن عزیزان در آن واحدهای آپارتمانی وضو گرفته اند، نماز خوانده اند و من هم توان مالی ندارم.

او با مهربانی گفت:  الان مسئله را حل می کنم و بعد از نماز بیا دفترم.

گفتم: راهم نمی دهند

گفت: با خودم بیا

بعد از نماز به نزد او رفتم، جالب اینکه دستم راگرفت و با خود به دفتر کارش برد.

پرسید چقدر بدهکار هستیم. گفتم : واحدی که من در آن هستم  یا همه 8 واحد.

گفت: کل هشت واحد چقدر بدهکار می باشد.

گفتم ...این مقدار و اکنون رقم دقیق یادم رفته ولی حول و حوش 500 هزار تومان بود)

به حسابداری تلفن زد و دستور داد از حساب تنخواه خودش چک صادر شود.

در پایان جمله ای گفت که نشان از عمق شخصیت والا و ذات و طینت پاکش داشت.

گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم که از دست ما و شهیدانی که در آنجا ساکن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی.

اشک در چشمانم حلقه زد ، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.

صمیمانه از هم خدا حافظی کردیم؛ تا نزدیکی پله ها مرا همراهی کرد.

وقتی چک را به قسمت املاک دادم با تعجب گفتند عجب، مشکل ده ساله حل شد.

من از آن زمان هر وقت به یاد آن واقعه می افتادم و یا نام سردار را می شنیدم دعایش می کردم.

حالا او به خیل شهیدانمان پیوسته و به درجه والای شهادت رسیده، اما او براستی عزیز و ارزشمند بود، پاک و بی آلایش بود، وارسته و جان برکف.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

یادی از سردار شهیدشوشتری

جمعه, ۱ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۱۷ ب.ظ

آقایان ؛ مثل ایشان با مرام باشید

شهید شوشتری

سالها پیش که سردار سرلشگر شهید شوشتری فرمانده ارشد سپاه پاسداران منطقه شرق کشور بود؛  من آپارتمانی از یکی از بچه های سپاه خریداری کردم. این آپارتمانها قبلاً در اختیار بچه های سپاه از جمله شهید کاوه و دیگران بود که ظاهرا چند دست هم گشته بود.

(چون خانه زمینش وقف آستان قدس رضوی بود باید برای انتقال سند به بخش املاک آستان می رفتم) وقتی برای صدور سند به قسمت املاک آستان قدس رضوی مراجعه نمودم با این مشکل مواجه شدم که هریک از واحد های فوق از سالها قبل، بین 50 تا 60 هزار تومان بابت شارژ ماهیانه بدهکار می باشند.

گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم که از دست ما و شهیدانی که در آنجا ساکن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی.

اشک در چشمانم حلقه زد ، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.

بر اساس مقررات آستانه، برای صدور سند بایستی بدهی آن واحد را تسویه می کردم و آن هم در شرایطی بود که هرچه در اختیار داشتم برای خرید آپارتمان فوق داده بودم و آن مبلغ هم که بیش از شش ماه از حقوقم بود، خارج از توان مالی ام بود.

از مسئولین املاک آستانه کمک خواستم، آنها رابط قدیمی خود و سپاه را به من معرفی کردند، اتفاقا او در حوزه مدیریت سردار مشغول به کار بود. به او مراجعه کرده و شرح ماوقع را دادم. او کاملا در جریان بود؛ در آنجا متوجه شدم که آن رشته سر دراز دارد چراکه اختلاف شدید و مشکلی طولانی و پر از کش و قوس های مالی در بین بود. رابط شرح مفصلی از مسائل گذشته و اختلافات طرفین را بازگو کرد و از من خواست تا از آستانه بخواهم که فعلا از مطالبه صرف نظر کند.

از آن طرف (در آستان) نیز نیاز به مکاتبه مسئولین املاک با مدیران آستانه و طرح در جلسات و ارائه طریق می بود که آنهم فرآیندی طولانی و مبهم داشت.

شهید شوشتری

به ناچار دو روز بعد به محل دفتر سردار مراجعه کرده و از همان آقای رابط خواستم که با سردار ملاقات کنم. او با جدیت جواب منفی داد و گفت در این خصوص کمکی به من نمی کند.

از محل فرماندهی سردار به طبقه هم کف آمده و غمگین و مستاصل روی صندلی جا خوش کرده سر در گریبان از خداوند استغاثه می کردم تا مشکلم حل شود، واقعا درمانده شده بودم، در این حین صدای اذان بلند شد، از سربازی پرسیدم نمازخانه کجاست؟ یکباره به ذهنم رسید که احتمالا سردار برای نماز می آید از همان فرد پسوال کردم سردار کی برای نماز می آید، او به طرف پله ها برگشت و گفت: سردار آمد، او سردار است. پایین پله ها به او سلام کردم و گفتم سردار درمانده شده ام، از شما کمک می خواهم. با روی باز و بسیار صمیمانه گفت: چه شده عزیزم.

کوتاه و مختصر شرح دادم و در پایان گفتم آن عزیزان در آن واحدهای آپارتمانی وضو گرفته اند، نماز خوانده اند و من هم توان مالی ندارم.

او با مهربانی گفت:  الان مسئله را حل می کنم و بعد از نماز بیا دفترم.

گفتم: راهم نمی دهند

گفت: با خودم بیا

بعد از نماز به نزد او رفتم، جالب اینکه دستم راگرفت و با خود به دفتر کارش برد.

پرسید چقدر بدهکار هستیم. گفتم : واحدی که من در آن هستم  یا همه 8 واحد.

گفت: کل هشت واحد چقدر بدهکار می باشد.

گفتم ...این مقدار و اکنون رقم دقیق یادم رفته ولی حول و حوش 500 هزار تومان بود)

به حسابداری تلفن زد و دستور داد از حساب تنخواه خودش چک صادر شود.

در پایان جمله ای گفت که نشان از عمق شخصیت والا و ذات و طینت پاکش داشت.

گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم که از دست ما و شهیدانی که در آنجا ساکن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی.

اشک در چشمانم حلقه زد ، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.

صمیمانه از هم خدا حافظی کردیم؛ تا نزدیکی پله ها مرا همراهی کرد.

وقتی چک را به قسمت املاک دادم با تعجب گفتند عجب، مشکل ده ساله حل شد.

من از آن زمان هر وقت به یاد آن واقعه می افتادم و یا نام سردار را می شنیدم دعایش می کردم.

حالا او به خیل شهیدانمان پیوسته و به درجه والای شهادت رسیده، اما او براستی عزیز و ارزشمند بود، پاک و بی آلایش بود، وارسته و جان برکف.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۸/۰۱
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی