قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۴۶ ب.ظ

بخوان و غیب شو!

 

بخوان و غیب شو!

شما هم حکایت های بسیاری درباره آیه مشهور «وجعلنا من بین ایدیهم... » شنیده اید اما داستان روزهای دفاع مقدس خواندنی تر است
«وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدا و مِن خَلفِهم سَدا، فاغْشَیناهُم فهَم لایبُصِرون»؛»
برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری و بر چشمانشان نیز
پرده ای افکندیم تا نتوانند دید». 
داستانش را حتما شنیده اید؛ مشرکانی که بارها برای قتل پیامبر اسلام(ص) برنامه ریخته بودند، در شب هجرت(لیله المبیت) ناکام ماندند، حضرتش را ندیدند و...

آیه نهم سوره« یس » مشهورتر از آن است که بتوان در چند جمله ناقص و پاراگراف وامانده، تعریفش کرد و از اثراتش نوشت؛ آشناتر از آن است که بشود توضیحش داد و خاطره ها تعریف کرد.  شما هم حداقل یکی دو باری با تاثیراتش مواجه شده اید؛ برای ورود به محدوده طرح ترافیک (!)، پنهان ماندن از چشم پلیس در جاده ها و بزرگراه ها، فرار از مقابل دیدگان آنکه نمی خواهید، مشخص نشدن یک اشتباه ناگهانی و بسیاری خاطرات روزمره که با یک مراجعه به گذشته یادتان می آید اما داستان این آیه و استفاده از آن در روزهای دفاع مقدس فرق می کرده است. خاطره هایی که می خوانید، حکایت اعجازهای باورکردنی این آیه در روزهای دفاع مقدس است؛ خاطره هایی که بسیاری از آنها تاکنون مغفول و ناگفته مانده است.  کاش روزی فرا برسد که همه ناگفته های جنگ روایت شوند.

نخل
نجات در آخرین لحظه

سکوت مرگباری منطقه فاو را در برگرفته بود. ا نتهای خط، سعید و رضا درون سنگر به نگهبانی نشسته بودند.  جلوی سنگر کانال مخروبه ای قرار داشت که سمت چپش را آب و سمت راست آن را نیزار پوشانده بود.  ناگهان از درون کانال صدای پا آمد.  سعید گفت: «حتما صدای قورباغه است که از لای نی ها درون کانال افتاده». با گفتن این جمله هر دو خیالشان راحت شد.  آرام و ساکت اطراف را نگاه می کردند. رضا دلش راضی نشد و گفت: «ساکت!  صدای پاست، مطمئنم». سعید حرفش را قطع کرد: «ای بابا، تو هم امشب خیالاتی شده ای!  صدای پا چیه؟ گوش کن، صدای قورباغه است»  و دوباره سکوت... .  تاکیدهای پی درپی رضا آرامش را از هر دو گرفت. از سنگر بیرون آمدند.  چند قدم نرفته بودند که ناگهان 2نفر از گشتی?های عراقی با حالتی تهاجمی از درون کانال به داخل نیزار پریدند.  با آتش سعید و رضا، سکوت مرگبار خط شکسته شد.  هیچکس نمی دانست که محاصره شده?اند و خط شکسته است.  تنها جان پناه، سنگرهای دورتر بود.  دشمن یکی یکی سنگرها را پاکسازی می?کرد.  مرگ در یک قدم یشان بود.  رضا شهادتین می گفت.  سعید اما یاد صحبت های روحانی گروهان افتاد که برای تبلیغ به خط آمده بود؛ بچه ها هر موقع که گیر افتادید یا خواستید دشمن را کور و کر کنید، اول از همه، آیه «وجعلنا...» را بخوانید.  با هم آیه 9 سوره «یس» را خواندند و با احتیاط به سمت سه?راهی حرکت کردند. هنوز چند متری دور نشده بودند که رضا آهسته گفت: «فکر کنم اونا بچه?های خودمون باشن». با سرعت به سمت شان حرکت کردند.  چند قدمی مانده بود که از روی صداهای مبهم فهمیدند آنها هم عرب زبانند. ترس و دلهره عجیبی بر فضا حاکم شد.
  باز شروع کردند به زمزمه آیه«وجعلنا من بین ایدیهم سدا...» تندتند می خواندند.  همان موقع یکی از سربازان دشمن نگاه معنی داری انداخت.
از نگاه سرباز عراقی می شد فهمید که متوجه ایرانی بود نشان شده اما به هر دلیل، عکس العملی نشان نمی دهد. بعد از آن نگاه و ترس عجیب، رضا و سعید آهسته آهسته از آنها جدا شدند و به نخلستان پناه بردند.

بسیجی
غریب گیر آوردی؟

وجعلنا، وجعلنایی شنیده بود اما اصلا نمی?دانست که این آیه است یا حدیث یا چیزی دیگر.  عبارت کامل را هم تا آن روز نشنیده بود، فقط می دانست که بچه ها در خط مقدم، زیاد از این عبارت استفاده می?کنند و برای هم از شگفتی هایش می گویند.  آخر، یک روز دلش را به دریا زد و یک نفر را پیدا کرد و پرسید: «ما وقتی با دشمن روبه رو می شوید، چه چیزی می گویید که کشته نمی شوید؟!» آن بنده خدا هم که تا آن موقع به کسی چون او برنخورده بود، جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص مربوط می شود. اولا باید وضو داشته باشی، ثانیا رو به قبله بایستی و آهسته بخوانی «وجعلنا واحدا خمپاره یا ترکشا ریزا بدستنا یا پاینا و لاقلبنا و مغزنا، برحمتک یا ارحم الراحمین!». طوری این کلمات را به عربی تلفظ کرد که باورش شد.  هنوز چند قدمی دور نشده بود که کلمات درهم و خنده های اطرافیان به شکش انداخت؛«اخوی، غریب گیر آوردی؟ ».

غواص
پنهان در موج

عملیات والفجر8 تازه شروع شده بود.  رمز «یا فاطمه الزهرا(س)» دل ها را هوایی می کرد.  قرار بود از منطقه عمومى جنوب خسروآباد تا انتهاى جزیره آبادان را غواصان در اروندرود ادامه دهند.  با شروع عملیات، غواص ها که از قبل در نزدیکی سنگرهاى دشمن به کمین نشسته بودند، حمله را برا ى شکستن خط دشمن و پاکسازى آن آغاز کردند.  در بعضی نقاط ، غواصان با مشکل عبور از اروند مواجه شدند. غواصان لشکر ??کربلا برا ىرفتن به سمت اسکله فاو به مانع برخوردند.  نورافکن های دشمن روى سطح رودخانه را روشن کرده بودند و تیرانداز ی های بی هدفشان به سمت رودخانه، پیشرفت را به شدت سخت می کرد.  گویا دشمن کور بود و نمی دید؛ تیراندازی ها بعد از مدتی قطع شد و نورافکن ها هم خاموش شدند.  گویا همه کارها آزمایشی بوده.  با غواص ها که هم کلام می شدی، می فهمیدی که تقریبا همه شان به غیر از دعا و توسل برای موفقیت عملیات، آیه 9 سوره یس را می خوانند: «وجعلنا من بینا یدیهم سدا و من خلفهم سدا، فاغشیناهم فهم لایبصرون ».
پیروزی در عملیاتی با آن وسعت و اهمیت در گرو مخفی شدن از چشم دشمن بود.  بعضی ها وقتی از خاطره ها می گویند، تعریف می کنند که همان هنگامه اروندرود میزبان موج?های عظیمی شد، سرهای غواصان در آن موج?ها پنهان ماند و عملیات با قدرت و پیروزی به پایان رسید.

 ادامه دارد...



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

بخوان و غیب شو!

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۴۶ ب.ظ
 

بخوان و غیب شو!

شما هم حکایت های بسیاری درباره آیه مشهور «وجعلنا من بین ایدیهم... » شنیده اید اما داستان روزهای دفاع مقدس خواندنی تر است
«وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدا و مِن خَلفِهم سَدا، فاغْشَیناهُم فهَم لایبُصِرون»؛»
برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری و بر چشمانشان نیز
پرده ای افکندیم تا نتوانند دید». 
داستانش را حتما شنیده اید؛ مشرکانی که بارها برای قتل پیامبر اسلام(ص) برنامه ریخته بودند، در شب هجرت(لیله المبیت) ناکام ماندند، حضرتش را ندیدند و...

آیه نهم سوره« یس » مشهورتر از آن است که بتوان در چند جمله ناقص و پاراگراف وامانده، تعریفش کرد و از اثراتش نوشت؛ آشناتر از آن است که بشود توضیحش داد و خاطره ها تعریف کرد.  شما هم حداقل یکی دو باری با تاثیراتش مواجه شده اید؛ برای ورود به محدوده طرح ترافیک (!)، پنهان ماندن از چشم پلیس در جاده ها و بزرگراه ها، فرار از مقابل دیدگان آنکه نمی خواهید، مشخص نشدن یک اشتباه ناگهانی و بسیاری خاطرات روزمره که با یک مراجعه به گذشته یادتان می آید اما داستان این آیه و استفاده از آن در روزهای دفاع مقدس فرق می کرده است. خاطره هایی که می خوانید، حکایت اعجازهای باورکردنی این آیه در روزهای دفاع مقدس است؛ خاطره هایی که بسیاری از آنها تاکنون مغفول و ناگفته مانده است.  کاش روزی فرا برسد که همه ناگفته های جنگ روایت شوند.

نخل
نجات در آخرین لحظه

سکوت مرگباری منطقه فاو را در برگرفته بود. ا نتهای خط، سعید و رضا درون سنگر به نگهبانی نشسته بودند.  جلوی سنگر کانال مخروبه ای قرار داشت که سمت چپش را آب و سمت راست آن را نیزار پوشانده بود.  ناگهان از درون کانال صدای پا آمد.  سعید گفت: «حتما صدای قورباغه است که از لای نی ها درون کانال افتاده». با گفتن این جمله هر دو خیالشان راحت شد.  آرام و ساکت اطراف را نگاه می کردند. رضا دلش راضی نشد و گفت: «ساکت!  صدای پاست، مطمئنم». سعید حرفش را قطع کرد: «ای بابا، تو هم امشب خیالاتی شده ای!  صدای پا چیه؟ گوش کن، صدای قورباغه است»  و دوباره سکوت... .  تاکیدهای پی درپی رضا آرامش را از هر دو گرفت. از سنگر بیرون آمدند.  چند قدم نرفته بودند که ناگهان 2نفر از گشتی?های عراقی با حالتی تهاجمی از درون کانال به داخل نیزار پریدند.  با آتش سعید و رضا، سکوت مرگبار خط شکسته شد.  هیچکس نمی دانست که محاصره شده?اند و خط شکسته است.  تنها جان پناه، سنگرهای دورتر بود.  دشمن یکی یکی سنگرها را پاکسازی می?کرد.  مرگ در یک قدم یشان بود.  رضا شهادتین می گفت.  سعید اما یاد صحبت های روحانی گروهان افتاد که برای تبلیغ به خط آمده بود؛ بچه ها هر موقع که گیر افتادید یا خواستید دشمن را کور و کر کنید، اول از همه، آیه «وجعلنا...» را بخوانید.  با هم آیه 9 سوره «یس» را خواندند و با احتیاط به سمت سه?راهی حرکت کردند. هنوز چند متری دور نشده بودند که رضا آهسته گفت: «فکر کنم اونا بچه?های خودمون باشن». با سرعت به سمت شان حرکت کردند.  چند قدمی مانده بود که از روی صداهای مبهم فهمیدند آنها هم عرب زبانند. ترس و دلهره عجیبی بر فضا حاکم شد.
  باز شروع کردند به زمزمه آیه«وجعلنا من بین ایدیهم سدا...» تندتند می خواندند.  همان موقع یکی از سربازان دشمن نگاه معنی داری انداخت.
از نگاه سرباز عراقی می شد فهمید که متوجه ایرانی بود نشان شده اما به هر دلیل، عکس العملی نشان نمی دهد. بعد از آن نگاه و ترس عجیب، رضا و سعید آهسته آهسته از آنها جدا شدند و به نخلستان پناه بردند.

بسیجی
غریب گیر آوردی؟

وجعلنا، وجعلنایی شنیده بود اما اصلا نمی?دانست که این آیه است یا حدیث یا چیزی دیگر.  عبارت کامل را هم تا آن روز نشنیده بود، فقط می دانست که بچه ها در خط مقدم، زیاد از این عبارت استفاده می?کنند و برای هم از شگفتی هایش می گویند.  آخر، یک روز دلش را به دریا زد و یک نفر را پیدا کرد و پرسید: «ما وقتی با دشمن روبه رو می شوید، چه چیزی می گویید که کشته نمی شوید؟!» آن بنده خدا هم که تا آن موقع به کسی چون او برنخورده بود، جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص مربوط می شود. اولا باید وضو داشته باشی، ثانیا رو به قبله بایستی و آهسته بخوانی «وجعلنا واحدا خمپاره یا ترکشا ریزا بدستنا یا پاینا و لاقلبنا و مغزنا، برحمتک یا ارحم الراحمین!». طوری این کلمات را به عربی تلفظ کرد که باورش شد.  هنوز چند قدمی دور نشده بود که کلمات درهم و خنده های اطرافیان به شکش انداخت؛«اخوی، غریب گیر آوردی؟ ».

غواص
پنهان در موج

عملیات والفجر8 تازه شروع شده بود.  رمز «یا فاطمه الزهرا(س)» دل ها را هوایی می کرد.  قرار بود از منطقه عمومى جنوب خسروآباد تا انتهاى جزیره آبادان را غواصان در اروندرود ادامه دهند.  با شروع عملیات، غواص ها که از قبل در نزدیکی سنگرهاى دشمن به کمین نشسته بودند، حمله را برا ى شکستن خط دشمن و پاکسازى آن آغاز کردند.  در بعضی نقاط ، غواصان با مشکل عبور از اروند مواجه شدند. غواصان لشکر ??کربلا برا ىرفتن به سمت اسکله فاو به مانع برخوردند.  نورافکن های دشمن روى سطح رودخانه را روشن کرده بودند و تیرانداز ی های بی هدفشان به سمت رودخانه، پیشرفت را به شدت سخت می کرد.  گویا دشمن کور بود و نمی دید؛ تیراندازی ها بعد از مدتی قطع شد و نورافکن ها هم خاموش شدند.  گویا همه کارها آزمایشی بوده.  با غواص ها که هم کلام می شدی، می فهمیدی که تقریبا همه شان به غیر از دعا و توسل برای موفقیت عملیات، آیه 9 سوره یس را می خوانند: «وجعلنا من بینا یدیهم سدا و من خلفهم سدا، فاغشیناهم فهم لایبصرون ».
پیروزی در عملیاتی با آن وسعت و اهمیت در گرو مخفی شدن از چشم دشمن بود.  بعضی ها وقتی از خاطره ها می گویند، تعریف می کنند که همان هنگامه اروندرود میزبان موج?های عظیمی شد، سرهای غواصان در آن موج?ها پنهان ماند و عملیات با قدرت و پیروزی به پایان رسید.

 ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۸/۰۳
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی