خاطره ای از امیر دریا دل
من چای می دهم!
![آیت الله خامنه ای](http://img.tebyan.net/big/1388/11/18921082114121861731271964113222220780174206.jpg)
هنگامی که قرار بود امام تشریف بیاورند، ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار می کردیم و همه شان در طول مدت انقلاب، نام و نشان هایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند، مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی و ... با هم می نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می کردیم. گفتیم که امام دو سه روز دیگر وارد تهران می شوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیائیم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع شد، معطل نمانیم. صحبت از دولت هم در میان نبود. ساعتی را در عصر یک روز معین کردیم و رفتیم در اتاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسئولیت ها شد و در آنجا گفتم مسئولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. مشخص شد که می شود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما می خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم، هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کار آنجا را انجام بدهیم، خوب است.
صحبت از تقسیم مسئولیت ها شد و در آنجا گفتم مسئولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم.
این روحیه من بوده است. البته آن حرفی که در آنجا زدم، می دانستم که کسی من را برای چای ریختن معین نخواهد کرد و نمی گذارند که من در آنجا بنشینم و چای بریزم، اما واقعاً اگر کار به اینجا می رسید که بگویند درست کردن چای به عهده شماست، می رفتم عبایم را کنار می گذاشتم و آستین هایم را بالا می زدم و چای درست می کردم! این پیشنهاد نه تنها برای این بود که چیزی گفته باشم، واقعاً برای این کار آماده بودم.
![ایت الله خامنه ای](http://img.tebyan.net/big/1388/09/2501963914624749228198705931838912733221.jpg)
من با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم می گفتم که آن کسی نیستم که اگر وارد اتاقی شدم، بگویم آن صندلی متعلق به من است و اگر خالی بود، بروم آنجا بنشینم و اگر خالی نبود، قهر کنم و بیرون بروم. نخیر، من هیچ صندلی خاصی در هیچ اتاقی ندارم. من وارد اتاق می شوم و هر جا خالی بود، همان جا می نشینم. اگر مجموعه احساس کرد که اینجا برای من کم است و روی صندلی دیگری نشاند، می نشینم و اگر همان کار را نیز مناسب دانست، آن را انجام می دهم.
گفتن این مطالب شاید چندان آسان نباشد و ممکن است حمل بر چیزهای دیگری شود، اما واقعاً اعتقادم این است که برای انقلاب باید این طوری باشیم. از پیش معین نکنیم که صندلی ما آنجاست و اگر دیدیم آن صندلی را به ما دادند، خوشحال بشویم و برویم بنشینیم و بگوئیم حقمان بود و اگر دیدیم آن صندلی نشد و یا گوشه اش ذره ای سائیده بود، بگوئیم به ما ظلم شد و قبول نداریم و قهر کنیم و بیرون برویم. من از اول این روحیه را نداشتم و سعی نکردم این طوری باشم. در مجموعه انقلاب، تکلیف ما این است.