قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
جمعه, ۷ اسفند ۱۳۸۸، ۰۶:۵۳ ق.ظ

شهدا و آگاهی از شهادت

شهدا و آگاهی از شهادت

شهدا

• چند ساعت قبل از شهادت ، او به من گفت : « من همه کارهایم را انجام داده ام یعنی واقعاً آمده ام که شهید بشوم ». من گفتم : « در جبهه بودن و کارکردن هم نوعی سعادت و خدمت است ، حتماً لازم نیست که انسان ، شهید بشود ... » در جوابم گفت : « ماندن برای من دیگر مشکل شده است ، با توجه به این که زیاد در جبهه بوده ام دیگر برای من سخت است که بمانم. »

احساس کردم اندوه سنگین فراق دوستان و همسنگران بر دل او سنگینی می کند و دیگر مرغ روحش ، آرامش ماندن ندارد ... مدتی نگذشت که به آرزوی دیرینه خویش رسید و به جوار قرب حق ، راه یافت.

                                     (کاظم فکری ، شهید ابراهیم یعقوبی )

• آخرین فرزندش سه روزه بود که برای چندمین بار ، عازم به جبهه شد و در عملیات « کربلای یک » در اثر برخورد با مین ، مجروح شد . در آخرین سفر ، انگار به او الهام شده بود که شهید خواهد شد ، به همین خاطر از همه دوستان حلالیت می طلبد و عکسی از خود به یکی از بستگانش می دهد و به او سفارش می کند که « بعد از شهید شدنم ، این عکس را چاپ کنید . » آری او بر این باور بود که شهید خواهد شد و دقیقاً آنچه پیش بینی کرده و گفته بود ، تحقق یافت.

                                                                                 (قاسم یعقوبی ، شهید ابراهیم یعقوبی)

 در هنگام وداع ، به یاد دارم که به من گفت که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه ، اعزام می شوم و دیگر بر نمی گردم! » بعد از گذشت تقریباً یک ماه ، خبر شهادت ایشان رسید.

• روز آخر بود که ایشان با « شهید موسوی » به سنگرهای ما که در کمین بودیم ، تشریف آوردند و با همه ما روبوسی نمودند و گریه کنان خداحافظی کردند ؛ حس غریبی پیدا کرده بودیم و از کار او متعجب شده بودیم ، چرا که او هر روز به ما سر می زد و حال ما را می پرسید ، اما این بار ، طرز رفتار او با دفعات دیگر ، فرق می کرد ...

به هرحال ، هنگام ترک محل ، دستی به گردنمان انداخت و با ما وداع کرد ، وداعی که برای همه سوال های و ابهام های ذهنی ما پاسخ روشنی بود ، آری می دانست که به سمت شهادت می رود و آخرین شب حیات اوست.

                                                                              (حسن هوشیار ، شهید مهدی ناصری )

پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ... اما حقیقت آن است که ، زمان ما را با خود برده، و شهدا مانده اند

• در آخرین مرحله ای که « شهید ناصری » به جبهه ها اعزام شدند از ایشان تقاضا کردم که من هم با کادر گردان همراه باشم. اما درخواست مرا ردنمود. می دانستم احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل است و چون دو برادر من قبلاً در گردان بوده و شهید شده بودند ، می خواست به نحوی از رفتن من به جبهه ممانعت کرده باشد. در هنگام وداع ، به یاد دارم که به من گفت که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه ، اعزام می شوم و دیگر بر نمی گردم! » بعد از گذشت تقریباً یک ماه ، خبر شهادت ایشان رسید. در آن هنگام سخنان او در لحظه حرکت ، دوباره برایم تداعی شد که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه می روم و دیگر بر نمی گردم ... » و به حال او غبطه خوردم که چقدر در نزد خداوند ، مقرب بوده که توانسته به حریم راز مرگ و شهادت خویش راه یابد.

                                                                             (مصطفی ضیائی ، شهید مهدی ناصری )



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

شهدا و آگاهی از شهادت

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۸۸، ۰۶:۵۳ ق.ظ

شهدا و آگاهی از شهادت

شهدا

• چند ساعت قبل از شهادت ، او به من گفت : « من همه کارهایم را انجام داده ام یعنی واقعاً آمده ام که شهید بشوم ». من گفتم : « در جبهه بودن و کارکردن هم نوعی سعادت و خدمت است ، حتماً لازم نیست که انسان ، شهید بشود ... » در جوابم گفت : « ماندن برای من دیگر مشکل شده است ، با توجه به این که زیاد در جبهه بوده ام دیگر برای من سخت است که بمانم. »

احساس کردم اندوه سنگین فراق دوستان و همسنگران بر دل او سنگینی می کند و دیگر مرغ روحش ، آرامش ماندن ندارد ... مدتی نگذشت که به آرزوی دیرینه خویش رسید و به جوار قرب حق ، راه یافت.

                                     (کاظم فکری ، شهید ابراهیم یعقوبی )

• آخرین فرزندش سه روزه بود که برای چندمین بار ، عازم به جبهه شد و در عملیات « کربلای یک » در اثر برخورد با مین ، مجروح شد . در آخرین سفر ، انگار به او الهام شده بود که شهید خواهد شد ، به همین خاطر از همه دوستان حلالیت می طلبد و عکسی از خود به یکی از بستگانش می دهد و به او سفارش می کند که « بعد از شهید شدنم ، این عکس را چاپ کنید . » آری او بر این باور بود که شهید خواهد شد و دقیقاً آنچه پیش بینی کرده و گفته بود ، تحقق یافت.

                                                                                 (قاسم یعقوبی ، شهید ابراهیم یعقوبی)

 در هنگام وداع ، به یاد دارم که به من گفت که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه ، اعزام می شوم و دیگر بر نمی گردم! » بعد از گذشت تقریباً یک ماه ، خبر شهادت ایشان رسید.

• روز آخر بود که ایشان با « شهید موسوی » به سنگرهای ما که در کمین بودیم ، تشریف آوردند و با همه ما روبوسی نمودند و گریه کنان خداحافظی کردند ؛ حس غریبی پیدا کرده بودیم و از کار او متعجب شده بودیم ، چرا که او هر روز به ما سر می زد و حال ما را می پرسید ، اما این بار ، طرز رفتار او با دفعات دیگر ، فرق می کرد ...

به هرحال ، هنگام ترک محل ، دستی به گردنمان انداخت و با ما وداع کرد ، وداعی که برای همه سوال های و ابهام های ذهنی ما پاسخ روشنی بود ، آری می دانست که به سمت شهادت می رود و آخرین شب حیات اوست.

                                                                              (حسن هوشیار ، شهید مهدی ناصری )

پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ... اما حقیقت آن است که ، زمان ما را با خود برده، و شهدا مانده اند

• در آخرین مرحله ای که « شهید ناصری » به جبهه ها اعزام شدند از ایشان تقاضا کردم که من هم با کادر گردان همراه باشم. اما درخواست مرا ردنمود. می دانستم احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل است و چون دو برادر من قبلاً در گردان بوده و شهید شده بودند ، می خواست به نحوی از رفتن من به جبهه ممانعت کرده باشد. در هنگام وداع ، به یاد دارم که به من گفت که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه ، اعزام می شوم و دیگر بر نمی گردم! » بعد از گذشت تقریباً یک ماه ، خبر شهادت ایشان رسید. در آن هنگام سخنان او در لحظه حرکت ، دوباره برایم تداعی شد که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه می روم و دیگر بر نمی گردم ... » و به حال او غبطه خوردم که چقدر در نزد خداوند ، مقرب بوده که توانسته به حریم راز مرگ و شهادت خویش راه یابد.

                                                                             (مصطفی ضیائی ، شهید مهدی ناصری )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۰۷
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی