قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

خطی از نا گفته ها

چند خطی برای تو ...

می ترسم از اینکه راه را بدون تو گم کنم ....

این چند خط را فقط برای تو می نویسم. برای تو که این روزها بد جور سینه ات خس خس می کند. برای تو و به یاد سرفه های شبانه ات که بدجوری پَکرت کرده. نه اینکه از درد سرفه ها گله داشته باشی، که خودم شنیدم در سجده نمازت از خدا می خواستی به خاطر آزار ناخواسته همسایه ها از گناهت بگذرد.

جانباز

دروغ چرا ، اینجا می نویسم چون رویم نمی شود به خودت بگویم. اینجا می نویسم چون خجالت می کشم رک و راست با خودت حرف بزنم. راستش بدجور می ترسم از اینکه نباشی. از اینکه سایه ات روی سرم نباشد. می دانم این حال و روزت تازگی ندارد و قبل تر هم یادگاری دوران عشق بازی ات با خدا به زحمتت انداخته بود، اما این بار نمی دانم چرا بیشتر از همیشه ترسیده ام. چند روز پیش وقتی دیدم دور از چشم همه داشتی دستمال خونی ات را می شستی، تمام بدنم لرزید. پاهایم سست شد. نشد که بایستم و تماشایت کنم. فرار کردم. رفتم تا نبینم. و شاید تا نبینی ام. نبینی که پسرت، پسر رشیدت چطور زمین گیر شده..

راستش از یک چیزی هم خیلی می ترسم. از خودم بعد از تو.! می ترسم از اینکه راه را بدون تو گم کنم. که نفهمم کجا باید بروم و چه باید بکنم. به خودت نگفته ام اما تمام این سال ها را، لحظه به لحظه اش را به تک جمله هایت که مثل چراغ راهم بود مدیونم. باور کن خجالت می کشم از گفتنش اما "و الله" که من بدون تو هیچم. هیچ ..

دیروز که با دکترت صحبت کردم، وقتی گفت دعا کنیم، دلم هری فرو ریخت.

حاجی خیلی حرف دارم برای گفتن. بدجور احساس تنهایی می کنم. نه اینکه فکر کنی تو کلم را از دست داده باشم . نه. به همان خدایی که خودت به من شناساندی قسم که حتی یک لحظه هم امیدم را از دست نداده ام.

ای کم نظیر عشق(به مناسبت روز جانباز)

اما چه کنم که این دل لعنتی امانم نمی دهد. دست خودم که نیست. هرکار که می کنم، هر چقدر که ذکر می گویم، هرچقدر که دعا می کنم، باز دلم آرام نمی شود که نمی شود.

حاجی آخر خودت بگو چطور تاب بیاورم وقتی که سرفه های بی امان و ممتدت را می بینم. چطور تحمل کنم وقتی تنگی نفست را و روی زمین از درد سینه دست و پا زدنت را می بینم. بار اول نیست، درست. اما والله این بار نگاهت از همیشه غریب تر است. به خدا این بار خودت هم حال و هوای دیگری داری. این را جمعه وقتی که ماسک اکسیژن را تنظیم می کردم فهمیدم. از لبخندی که روی لبت بود. از نگاه مظلومی که تا عمق وجودم را آتش زد. از تشکرت که لحنش از هر روضه ای برایم تلخ تر و سنگین تر بود..

حاجی به خدا بدجور درمانده ام. بدجور ناتوانم. خودت بگو چه کنم. خودت دلداری ام بده. خودت با تک جمله ای قلبم را قوت بده. تو را به خون رفقایت خودت از این هول و هراس نجاتم بده.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

خطی از نا گفته ها

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

چند خطی برای تو ...

می ترسم از اینکه راه را بدون تو گم کنم ....

این چند خط را فقط برای تو می نویسم. برای تو که این روزها بد جور سینه ات خس خس می کند. برای تو و به یاد سرفه های شبانه ات که بدجوری پَکرت کرده. نه اینکه از درد سرفه ها گله داشته باشی، که خودم شنیدم در سجده نمازت از خدا می خواستی به خاطر آزار ناخواسته همسایه ها از گناهت بگذرد.

جانباز

دروغ چرا ، اینجا می نویسم چون رویم نمی شود به خودت بگویم. اینجا می نویسم چون خجالت می کشم رک و راست با خودت حرف بزنم. راستش بدجور می ترسم از اینکه نباشی. از اینکه سایه ات روی سرم نباشد. می دانم این حال و روزت تازگی ندارد و قبل تر هم یادگاری دوران عشق بازی ات با خدا به زحمتت انداخته بود، اما این بار نمی دانم چرا بیشتر از همیشه ترسیده ام. چند روز پیش وقتی دیدم دور از چشم همه داشتی دستمال خونی ات را می شستی، تمام بدنم لرزید. پاهایم سست شد. نشد که بایستم و تماشایت کنم. فرار کردم. رفتم تا نبینم. و شاید تا نبینی ام. نبینی که پسرت، پسر رشیدت چطور زمین گیر شده..

راستش از یک چیزی هم خیلی می ترسم. از خودم بعد از تو.! می ترسم از اینکه راه را بدون تو گم کنم. که نفهمم کجا باید بروم و چه باید بکنم. به خودت نگفته ام اما تمام این سال ها را، لحظه به لحظه اش را به تک جمله هایت که مثل چراغ راهم بود مدیونم. باور کن خجالت می کشم از گفتنش اما "و الله" که من بدون تو هیچم. هیچ ..

دیروز که با دکترت صحبت کردم، وقتی گفت دعا کنیم، دلم هری فرو ریخت.

حاجی خیلی حرف دارم برای گفتن. بدجور احساس تنهایی می کنم. نه اینکه فکر کنی تو کلم را از دست داده باشم . نه. به همان خدایی که خودت به من شناساندی قسم که حتی یک لحظه هم امیدم را از دست نداده ام.

ای کم نظیر عشق(به مناسبت روز جانباز)

اما چه کنم که این دل لعنتی امانم نمی دهد. دست خودم که نیست. هرکار که می کنم، هر چقدر که ذکر می گویم، هرچقدر که دعا می کنم، باز دلم آرام نمی شود که نمی شود.

حاجی آخر خودت بگو چطور تاب بیاورم وقتی که سرفه های بی امان و ممتدت را می بینم. چطور تحمل کنم وقتی تنگی نفست را و روی زمین از درد سینه دست و پا زدنت را می بینم. بار اول نیست، درست. اما والله این بار نگاهت از همیشه غریب تر است. به خدا این بار خودت هم حال و هوای دیگری داری. این را جمعه وقتی که ماسک اکسیژن را تنظیم می کردم فهمیدم. از لبخندی که روی لبت بود. از نگاه مظلومی که تا عمق وجودم را آتش زد. از تشکرت که لحنش از هر روضه ای برایم تلخ تر و سنگین تر بود..

حاجی به خدا بدجور درمانده ام. بدجور ناتوانم. خودت بگو چه کنم. خودت دلداری ام بده. خودت با تک جمله ای قلبم را قوت بده. تو را به خون رفقایت خودت از این هول و هراس نجاتم بده.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۲/۱۳
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی