قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
شنبه, ۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ

شوخ طبعی های جنگ

برادرا، دقت کنند!

صدا به صدا نمی رسید هر کس چیزی می گفت؛ حرکتی می کرد. همه کلافه شده بودند. هیچ کس نمی دانست چه کند. برای بچه های بی حال و حوصله و احیاناً مریض تحمل ناپذیر بود. یکی از بچه ها که راه کار می دانست به بغل دستی اش گفت بنشین و بعد روی دوش او رفت و خیلی مسئولانه و بزرگ منشانه خطاب به بچه ها گفت:«برادرا دقت کنند! برادرا دقت کنند!» همه ساکت شدند؛ مثل این که هیچ کس آن جا نباشد.

 بعد در حالی که همه منتظر بودند یک خبر مهم و شنیدنی را اعلام کنند یا عباراتی را از زبان مسئولی به اطلاع بقیه برساند، بسیار عادی و با آرامش اضافه کرد:«دقت در هر کاری لازمۀ آن کار است».

برادرا ،دقت کنند!

یا قمر بنی هاشم(ع)

عملیات مسلم بن عقیل بود و رمز عملیات «یا قمر بنی هاشم(ع)»و عده ای از رزمندگان نایینی در این حمله شرکت داشتند و به زبان محلی در حین عملیات یا قمر بنی هاشم(ع) می گفتند و بی مهابا جلو می رفتند، دوستان دیگرشان در آن طرف صدای آن ها را می شنیدند.

ـ یا قمر بنی هاشم(ع)

ـ بشوی تاریکی لابد کیاشم(در این تاریکی که نمی توانید جلو پایتان را ببینید کجا دارید می روید که از قمر بنی هاشم(ع) کمک می خواهید!)

 نورانیت

عالم و آدم جمع می شدند، گردن کسی بگذارند که او از بقیه مخلص تر و در نتیجه مستجاب الدعوه است.

ـ پسر چقدر صورتت نورانی شده!

ـ حق با شماست چون عراقی ها دوباره منور زده اند.

نوار خالی

حاضر جوابی، غیر از ظرافت طبع و رعایت ادب و دوستی و راستی، حد و حدودی نیم شناخت بلکه خود پلی بود برای عبور از فاصله های سنی و علمی و مقامی. حاج غلام مسئول اطلاعات عملیات بود. شب عملیات طبق معمول می خواست بچه ها را توجیه کند که همهمۀ آن ها مانع از آن بود.

ـ بچه ها ساکت باشید و گوش کنید، من سرم درد می کند...

ـ نوار خالی گوش کن خوب می شود حاجی!(این پاسخ کسی جز حسین طحال نبود)

و لا یمکن الفرار

دیدنی بود برخورد بچه ها با اسرای دشمن بعثی در روزهای اول جنگ؛ یک الف بچه با دو وجب و نیم قد و بالا، یک مشت آدم گردن کلفت سبیل از بناگوش در رفته را می انداخت جلو و ردیف می کرد به سمت عقب، با آن سر و وضع آشفته و ترس و لرزی که بر جانشان افتاده بود. هر چی می گفتی مثل طوطی تکرار می کردند و کاری به درست و غلط بودنش هم نداشتند. از آن جالب تر شاید، عربی صحبت کردن بچه های خودمان بود. به محض اینکه یک نفر سر و دمش می جنبید و فکر فرار به سرش می زد تنها چیزی که بلد بودند این بود که سلاحشان را می گرفتند به سمت آنها و می گفتند: و لا یمکن الفرار من حکومتک. حالا آنها چی می فهمیدند، خدا عالم است.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

شوخ طبعی های جنگ

شنبه, ۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ

برادرا، دقت کنند!

صدا به صدا نمی رسید هر کس چیزی می گفت؛ حرکتی می کرد. همه کلافه شده بودند. هیچ کس نمی دانست چه کند. برای بچه های بی حال و حوصله و احیاناً مریض تحمل ناپذیر بود. یکی از بچه ها که راه کار می دانست به بغل دستی اش گفت بنشین و بعد روی دوش او رفت و خیلی مسئولانه و بزرگ منشانه خطاب به بچه ها گفت:«برادرا دقت کنند! برادرا دقت کنند!» همه ساکت شدند؛ مثل این که هیچ کس آن جا نباشد.

 بعد در حالی که همه منتظر بودند یک خبر مهم و شنیدنی را اعلام کنند یا عباراتی را از زبان مسئولی به اطلاع بقیه برساند، بسیار عادی و با آرامش اضافه کرد:«دقت در هر کاری لازمۀ آن کار است».

برادرا ،دقت کنند!

یا قمر بنی هاشم(ع)

عملیات مسلم بن عقیل بود و رمز عملیات «یا قمر بنی هاشم(ع)»و عده ای از رزمندگان نایینی در این حمله شرکت داشتند و به زبان محلی در حین عملیات یا قمر بنی هاشم(ع) می گفتند و بی مهابا جلو می رفتند، دوستان دیگرشان در آن طرف صدای آن ها را می شنیدند.

ـ یا قمر بنی هاشم(ع)

ـ بشوی تاریکی لابد کیاشم(در این تاریکی که نمی توانید جلو پایتان را ببینید کجا دارید می روید که از قمر بنی هاشم(ع) کمک می خواهید!)

 نورانیت

عالم و آدم جمع می شدند، گردن کسی بگذارند که او از بقیه مخلص تر و در نتیجه مستجاب الدعوه است.

ـ پسر چقدر صورتت نورانی شده!

ـ حق با شماست چون عراقی ها دوباره منور زده اند.

نوار خالی

حاضر جوابی، غیر از ظرافت طبع و رعایت ادب و دوستی و راستی، حد و حدودی نیم شناخت بلکه خود پلی بود برای عبور از فاصله های سنی و علمی و مقامی. حاج غلام مسئول اطلاعات عملیات بود. شب عملیات طبق معمول می خواست بچه ها را توجیه کند که همهمۀ آن ها مانع از آن بود.

ـ بچه ها ساکت باشید و گوش کنید، من سرم درد می کند...

ـ نوار خالی گوش کن خوب می شود حاجی!(این پاسخ کسی جز حسین طحال نبود)

و لا یمکن الفرار

دیدنی بود برخورد بچه ها با اسرای دشمن بعثی در روزهای اول جنگ؛ یک الف بچه با دو وجب و نیم قد و بالا، یک مشت آدم گردن کلفت سبیل از بناگوش در رفته را می انداخت جلو و ردیف می کرد به سمت عقب، با آن سر و وضع آشفته و ترس و لرزی که بر جانشان افتاده بود. هر چی می گفتی مثل طوطی تکرار می کردند و کاری به درست و غلط بودنش هم نداشتند. از آن جالب تر شاید، عربی صحبت کردن بچه های خودمان بود. به محض اینکه یک نفر سر و دمش می جنبید و فکر فرار به سرش می زد تنها چیزی که بلد بودند این بود که سلاحشان را می گرفتند به سمت آنها و می گفتند: و لا یمکن الفرار من حکومتک. حالا آنها چی می فهمیدند، خدا عالم است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۰۲
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی