قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۰، ۰۴:۰۹ ق.ظ

از سلسله روایتهای حاج علیرضا دلبریان(برای اونها که آب هویچ بستنی رو تو اروند از دست دادند!!!)

آب هویچ بستنی

سلام بر شما برو بچه های گل ،جوونای با صفا ، سعادت و سلامتی همه ی شمارو خواستارم

 یگ خاطری دگه از زندگی قشنگ جبهه

فابریک و اصل

اوناییکه رفتن خوزستان، میدونن یکی ازآب میوه های خوشمزه همین آب هویچ بستنی ست

خصوص اوناییکه زمان جنگ اونجا بودن

کمتر رزمنده ای بود که مرخصی به اهواز بیاد و آب هویچ بستنی نخوره

توی اون هوای گرم ، آب هویچ شیرین و باطعم ،به همراه بستنی سنتی ...

بقول یکی از همرزمان : جیگر جلا میداد

لیوانهای شیشه ای بزرگ دسته دار با قاشقهای مربا خوری بلند ، یگ تانکر آب میوه بود

یکی دگه از بچه ها اسم آب هویچ بستنی رو گذاشته بود ، "قورت قورت" این رو هم از مو یاد گرفته بود

یگ روز که با هم گذرمون به توی شهر افتاد و مشغول خوردن آب هویچ بستنی خوردن بودیم ، گُفتوم :

مو  ایجور آب میوه خوردن رو دوست دارُم ، که قورت قورت بُخوری ، هم مِدَنی چی دَری مُخوری ، هم  مِفهمی

چی خوردی ،از این آبمیوه های سوسولی بسته بندی اصلا خُوشوم  نمیه ، آدم نمفهمه چی خورده ،به گلوت

نرسیده ، تموم  مشه   

 دگه از اونجه  به بعد برای اینکه بچه ها هم متوجه نشن ،  

میگفت : "قورت قورت" مثبته ؟ یعنی ، بریم آب هویچ بستنی خورون... 

از شما چه پنهون مو هم هر وقت گذُرم به داخل شهر میفتاد حالا یا اهواز یا اندیمشک یا دزفول،میزدُم توی رگ

گاهی به شوخی به آقا جلیل مُگُفتوم :

هر جای جبهه لازمه ، منو بفرست ، حرفی نیست ، به شرطی که آب هویچ بستنی هم همراه مهمات

و تجهیزات برام بفرستی

یک روز با تعدادی از بچه های واحدتخریب که اهواز آمده بودیم طبق معمول اگه سر صبح بود کله پزی ، اگه

بین روز بود، آب هویچ بستنی برقرار بود

آقاجلیل مغازه ها رو زیر نظر کردجلو یک مغازه ی با حال و تر تمیز  نگه داشت ،بچه هااز عقب وانت ریختن پایین.

ده پانزه نفری میشُدیم

آقاجلیل سفارش داد : پانزه تا آب هویچ بستنی دبش ، بیار 

باید کمی صبر مکردم چون آب هویچ تازش خوبه،ما هم مقید بودم ،چون اگه مدتی بمانه طعمش عوض مشه.

هر چندتایی که حاضرمیشد،مذاشت روی یخچال ، آقا جلیل هم برمداشت دست بچه ها مداد بچه ها هم بعد

از یگ تعارفی به هم، شروع به خوردن مکردن  

یادمه ازاو جمع خیلیها شهید شدن

آقا رضا نظافت فرمانده واحدتخریب

سیدهاشم امینی روحانی عارف واحدتخریب

محمدرضاکرابی،محمدرضاسمندری،غیاثی،حسن شاد ، علیرضا نورالهی ، امیر نظری و....

همه لیوان بدست مشغول خوردن بودن...

بعضی ها زودتر خوردن ، تموم کردن ، اطراف رو  تماشا مکردن

آقاجلیل ازشا  پرسید : یکی دگه میل دارین؟

بچه ها به هم نگاه کردن ، بدشا  نمی آمد، معلوم نبود باز تا  کی  چنین  فرصتی گیرشا بیاد

شاید هم  بعضیاشا  این آخرین آب هویچ دنیا بود که میخوردن

آقاجلیل فرصت نداد، به مغازه دار گفت: پانزه تای دیگه  

اوناییکه لیوان اولی رو خورده  بودن ، دومی رو مشغول شدن . مو  هنوز لیوان اولی بودُم

چند لحظه ای گذشت

آقا جلیل که اولی رو تموم کرد ، لیوان دوم رو برداشت

همینجور که دسته لیوان رو گرفته بود و بستنی داخلش رو با قاشق هم میزد ،طرف من آمد، نزدیکم که شد

باحالت جدی اما به شوخی گفتم : درست نیست ، قدری با نفستان مبارزه کنید...

سرش رو آورد جلو گفت : چی ؟

دوباره همون جملات رو تکرار کردم ، مکثی کرد ، سرش روبه تأیئد تکونی دادو گفت :

آره ، راست میگی ، باید با نفسم مبارزه کنم ، برگشت طرف یخچال

هنوزداشتم باخودم میگفتم:مردحسابی ، چیکار داشتی این حرفو زدی، نگاه کن ، بنده خدا آب میوه شو نخورد 

توی این فکرا بودم  ، دیدم رو کرد به صاحب مغازه و گفت :

یک بستنی دیگه بنداز  تولیوان...

در حالی که بستنی ها رو با قاشق هم میزد ، طرف من اومد و گفت :

اینجوری بهتر میشه با نفس مبارزه کرد

خندیدم ........ این کار آقا جلیل ، خیلی برام پیام و درس داشت

به خودم گقتم : برو  یره  کشکته بساب ... این روضه هار  بری  خودت بخوان ... 

وقتی خودم لیوان دوم رو برداشتم ،  رو به بچه ها گفتم :

پس باید مو  هم خودسازی کُنُم ، ساخته که شُُُدُم با نفسُم مبارزه خواهم کرد...

بچه ها کلی خندیدن ...

اهواز-واحدتخریب.شهیدجلیل محدثی.تابستان سال1363

و هر کدوم که طرف لیوان دوم میرفتن، چیزی میگفتن

یکی میگفت : از روی هوای نفس میخورم تا دیرتر شهید بشم و بتونم بیشتر خدمت کنم ...

دیگری میگفت : من که برای خدا میخورم، تا قوی بشم و توی جبهه خوب کار کنم

کرابی گفت : من چون آقا جلیل دستور داده میخورم اطاعت از فرماندهی واجبه  و الا من نفسم روسالهاست ُکشتم

یکی گفت : من که قدری نمک توش ریختم تا نفسم رو سرکوب کنم لذا الان در حال خودسازی هستم

 امیر نظری گفت : برو  یره  از این حرفایی که مزنن مو بلد نیوم ، مو چون آب هویچ دوست دروم مخوروم

 

از اون روز به بعد بچه ها هر وقت هوس آب هویچ بستنی میکردن میگفتن :

باید بریم نفس مون رو سرکوب کنیم ، کی برنامه خودسازی داریم ؟؟؟؟



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

آب هویچ بستنی

سلام بر شما برو بچه های گل ،جوونای با صفا ، سعادت و سلامتی همه ی شمارو خواستارم

 یگ خاطری دگه از زندگی قشنگ جبهه

فابریک و اصل

اوناییکه رفتن خوزستان، میدونن یکی ازآب میوه های خوشمزه همین آب هویچ بستنی ست

خصوص اوناییکه زمان جنگ اونجا بودن

کمتر رزمنده ای بود که مرخصی به اهواز بیاد و آب هویچ بستنی نخوره

توی اون هوای گرم ، آب هویچ شیرین و باطعم ،به همراه بستنی سنتی ...

بقول یکی از همرزمان : جیگر جلا میداد

لیوانهای شیشه ای بزرگ دسته دار با قاشقهای مربا خوری بلند ، یگ تانکر آب میوه بود

یکی دگه از بچه ها اسم آب هویچ بستنی رو گذاشته بود ، "قورت قورت" این رو هم از مو یاد گرفته بود

یگ روز که با هم گذرمون به توی شهر افتاد و مشغول خوردن آب هویچ بستنی خوردن بودیم ، گُفتوم :

مو  ایجور آب میوه خوردن رو دوست دارُم ، که قورت قورت بُخوری ، هم مِدَنی چی دَری مُخوری ، هم  مِفهمی

چی خوردی ،از این آبمیوه های سوسولی بسته بندی اصلا خُوشوم  نمیه ، آدم نمفهمه چی خورده ،به گلوت

نرسیده ، تموم  مشه   

 دگه از اونجه  به بعد برای اینکه بچه ها هم متوجه نشن ،  

میگفت : "قورت قورت" مثبته ؟ یعنی ، بریم آب هویچ بستنی خورون... 

از شما چه پنهون مو هم هر وقت گذُرم به داخل شهر میفتاد حالا یا اهواز یا اندیمشک یا دزفول،میزدُم توی رگ

گاهی به شوخی به آقا جلیل مُگُفتوم :

هر جای جبهه لازمه ، منو بفرست ، حرفی نیست ، به شرطی که آب هویچ بستنی هم همراه مهمات

و تجهیزات برام بفرستی

یک روز با تعدادی از بچه های واحدتخریب که اهواز آمده بودیم طبق معمول اگه سر صبح بود کله پزی ، اگه

بین روز بود، آب هویچ بستنی برقرار بود

آقاجلیل مغازه ها رو زیر نظر کردجلو یک مغازه ی با حال و تر تمیز  نگه داشت ،بچه هااز عقب وانت ریختن پایین.

ده پانزه نفری میشُدیم

آقاجلیل سفارش داد : پانزه تا آب هویچ بستنی دبش ، بیار 

باید کمی صبر مکردم چون آب هویچ تازش خوبه،ما هم مقید بودم ،چون اگه مدتی بمانه طعمش عوض مشه.

هر چندتایی که حاضرمیشد،مذاشت روی یخچال ، آقا جلیل هم برمداشت دست بچه ها مداد بچه ها هم بعد

از یگ تعارفی به هم، شروع به خوردن مکردن  

یادمه ازاو جمع خیلیها شهید شدن

آقا رضا نظافت فرمانده واحدتخریب

سیدهاشم امینی روحانی عارف واحدتخریب

محمدرضاکرابی،محمدرضاسمندری،غیاثی،حسن شاد ، علیرضا نورالهی ، امیر نظری و....

همه لیوان بدست مشغول خوردن بودن...

بعضی ها زودتر خوردن ، تموم کردن ، اطراف رو  تماشا مکردن

آقاجلیل ازشا  پرسید : یکی دگه میل دارین؟

بچه ها به هم نگاه کردن ، بدشا  نمی آمد، معلوم نبود باز تا  کی  چنین  فرصتی گیرشا بیاد

شاید هم  بعضیاشا  این آخرین آب هویچ دنیا بود که میخوردن

آقاجلیل فرصت نداد، به مغازه دار گفت: پانزه تای دیگه  

اوناییکه لیوان اولی رو خورده  بودن ، دومی رو مشغول شدن . مو  هنوز لیوان اولی بودُم

چند لحظه ای گذشت

آقا جلیل که اولی رو تموم کرد ، لیوان دوم رو برداشت

همینجور که دسته لیوان رو گرفته بود و بستنی داخلش رو با قاشق هم میزد ،طرف من آمد، نزدیکم که شد

باحالت جدی اما به شوخی گفتم : درست نیست ، قدری با نفستان مبارزه کنید...

سرش رو آورد جلو گفت : چی ؟

دوباره همون جملات رو تکرار کردم ، مکثی کرد ، سرش روبه تأیئد تکونی دادو گفت :

آره ، راست میگی ، باید با نفسم مبارزه کنم ، برگشت طرف یخچال

هنوزداشتم باخودم میگفتم:مردحسابی ، چیکار داشتی این حرفو زدی، نگاه کن ، بنده خدا آب میوه شو نخورد 

توی این فکرا بودم  ، دیدم رو کرد به صاحب مغازه و گفت :

یک بستنی دیگه بنداز  تولیوان...

در حالی که بستنی ها رو با قاشق هم میزد ، طرف من اومد و گفت :

اینجوری بهتر میشه با نفس مبارزه کرد

خندیدم ........ این کار آقا جلیل ، خیلی برام پیام و درس داشت

به خودم گقتم : برو  یره  کشکته بساب ... این روضه هار  بری  خودت بخوان ... 

وقتی خودم لیوان دوم رو برداشتم ،  رو به بچه ها گفتم :

پس باید مو  هم خودسازی کُنُم ، ساخته که شُُُدُم با نفسُم مبارزه خواهم کرد...

بچه ها کلی خندیدن ...

اهواز-واحدتخریب.شهیدجلیل محدثی.تابستان سال1363

و هر کدوم که طرف لیوان دوم میرفتن، چیزی میگفتن

یکی میگفت : از روی هوای نفس میخورم تا دیرتر شهید بشم و بتونم بیشتر خدمت کنم ...

دیگری میگفت : من که برای خدا میخورم، تا قوی بشم و توی جبهه خوب کار کنم

کرابی گفت : من چون آقا جلیل دستور داده میخورم اطاعت از فرماندهی واجبه  و الا من نفسم روسالهاست ُکشتم

یکی گفت : من که قدری نمک توش ریختم تا نفسم رو سرکوب کنم لذا الان در حال خودسازی هستم

 امیر نظری گفت : برو  یره  از این حرفایی که مزنن مو بلد نیوم ، مو چون آب هویچ دوست دروم مخوروم

 

از اون روز به بعد بچه ها هر وقت هوس آب هویچ بستنی میکردن میگفتن :

باید بریم نفس مون رو سرکوب کنیم ، کی برنامه خودسازی داریم ؟؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۱/۲۰
سعید

نظرات  (۳)

۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۰۹ عشق شهادت،ف ر
درموردشهیدبزرگوارجلیل مخدثی خاطرات زیادی ازاستاداخلاق سیدمحمدانجوی ن‍‍‍ژادشنیدم.این مطالب جدیدوجالب بود.درودخدابرشهیدان راه اسلام
چرا مطلب از خودتون نمیذارید
من مطالب اقای دلبریانو میخونم
مطالب وبلاگ هرقدر کوتاهتر باشه بهتره چون ادم با این حجم بالای اطلاعات معمولا برای خوندن یه وبلاگ وقت خیلی زیادی صرف نمیکنه
بهتر اینه که مختصر ومفید باشه
بهرحال همون عکس اقا برای بهترین وبلاگ بودن کافیست
تشکر که به ما سر زدید
سلام
وب خوب و پر محتوایی دارید.
موفق باشید. یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی