قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۴۱ ق.ظ

خداحافظ رفیق

خداحافظ رفیق

وقتی به تهران بازگشت تا در آخرین وداع با غلامعلی شرکت کند، در بهشت زهرا، پیش از شستن بدن غلامعلی، صورت بر صورت رفیق گذاشت و ... شاید نجوایی کرد که کسی نشنید.

شهید موحددانش پیچک

آذر ماه سال 1360، وقتی غلامعلی پیچک به ضرب گلوله ی بعثیان، روی ارتفاعات «برآفتاب» افتاد، علی رضا انگشت به دهان ماند که این چه رفاقت نیمه راهی بود.

 غلامعلی پیچک و علی رضا موحد دانش در جبهه های غرب با هم آشنا شدند و این آشنایی به صمیمیتی عمیق و محکم تبدیل شد. 20 آذر ماه سال 1360، وقتی غلامعلی پیچک به ضرب گلوله ی بعثیان، روی ارتفاعات «برآفتاب» افتاد، علی رضا انگشت به دهان ماند که این چه رفاقت نیمه راهی بود. وقتی به تهران بازگشت تا در آخرین وداع با غلامعلی شرکت کند، در بهشت زهرا، پیش از شستن بدن غلامعلی، صورت بر صورت رفیق گذاشت و ... شاید نجوایی کرد که کسی نشنید. اما دوربینی، بی سر و صدا از این حالات دو رفیق و بوسه آخر حاج علی رضا بر گونه غلامعلی تصویری به یادگار ثبت کرد.

شهید موحددانش پیچک

امروز این دو تصویر را هدیه می کنیم به تمام دل هایی که در گرو رفاقت با شهیدانند.

روحمان با یادشان شاد



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

خداحافظ رفیق

يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۴۱ ق.ظ

خداحافظ رفیق

وقتی به تهران بازگشت تا در آخرین وداع با غلامعلی شرکت کند، در بهشت زهرا، پیش از شستن بدن غلامعلی، صورت بر صورت رفیق گذاشت و ... شاید نجوایی کرد که کسی نشنید.

شهید موحددانش پیچک

آذر ماه سال 1360، وقتی غلامعلی پیچک به ضرب گلوله ی بعثیان، روی ارتفاعات «برآفتاب» افتاد، علی رضا انگشت به دهان ماند که این چه رفاقت نیمه راهی بود.

 غلامعلی پیچک و علی رضا موحد دانش در جبهه های غرب با هم آشنا شدند و این آشنایی به صمیمیتی عمیق و محکم تبدیل شد. 20 آذر ماه سال 1360، وقتی غلامعلی پیچک به ضرب گلوله ی بعثیان، روی ارتفاعات «برآفتاب» افتاد، علی رضا انگشت به دهان ماند که این چه رفاقت نیمه راهی بود. وقتی به تهران بازگشت تا در آخرین وداع با غلامعلی شرکت کند، در بهشت زهرا، پیش از شستن بدن غلامعلی، صورت بر صورت رفیق گذاشت و ... شاید نجوایی کرد که کسی نشنید. اما دوربینی، بی سر و صدا از این حالات دو رفیق و بوسه آخر حاج علی رضا بر گونه غلامعلی تصویری به یادگار ثبت کرد.

شهید موحددانش پیچک

امروز این دو تصویر را هدیه می کنیم به تمام دل هایی که در گرو رفاقت با شهیدانند.

روحمان با یادشان شاد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۱۶
سعید

نظرات  (۱)

سلام
امروز 90/7/1 مصادف با روز جمعه ، در مصلای نماز جمعه شهرستان گنبد سرهنگ کوهی فرماندهی تیپ مستقل 60 زرهی عمار یاسر طی سخنانی یاد و خاطره همرزمان 8 سال دفاع مقدس را در خلال بین الصلاتین ایراد نمودند:
این بزرگوار با ذکر نام شهید پیچک و اینکه به خوابشان آمدند بیان کردند، شب قبل از عملیات حضرت ابالفضل العباس (ع)به خوابم آمد فرمود و از من خواستند این عملیات را بنامشان شروع کنیم و به شما قول میدهم که یک قطره خون از شما ریخته نشود...
شهید پیچک صبحش که برای امورات توجیهی به قرارگاه میروند میخواهند که اسم رمز عملیات بنام یا ابالفضل العباس باشد و ماجرای خواب را هم تعریف میکنند.
پس از پایان عملیات و به اسارت گرفتن فرمانده عراقی ایشان سراغ فرمانده عملیات ما را میگرفت . وقتی جناب پیچک را معرفی میکردند وی می گفت ، نه فرماندهی که ما دیدیم و مقابل ما می جنگید، ایشان نبود یک آقای بلند قامت اسب سوار بود که ما هرچه به مقابل تیر اندازی می کردیم او با شمشیر آنها را مهار میکرد و سلاح مارا از کار می انداخت و ما را خلع سلاح میکرد...
بعد چشمان همه آن جمعی از فرماندهان که در آن بازجویی حضور داشتند پر از اشک می شد...

همچنین تمامی مستمعین نیز بعد از ایراد سخنرانی و صحبت پیرامون خاطرات جنگ ، اشک حسرت برای این شهیدان و عظمت و کرامت ائمه علیهماسلام و امدادهای غیبی آن بزرگواران ریختند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی