قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
جمعه, ۲۷ آبان ۱۳۹۰، ۰۴:۵۳ ب.ظ

خاطره ای از کربلای 5

جنازه ات رابرای مادرت می فرستم


بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماکه غواصی کرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،کمی به عقب برگشتیم ... لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیکرغواصی افتاد...


جنازه ات رابرای مادرت می فرستم

به واقع ،عملیات کربلای پنج ، غیر از موفقیت ها و پیروزی های استراتژیکی و نظامی که در پی داشت ،نقطه عطفی بود در تاریخ دفاع مقدس ... به این جهت که در فاصله دی ماه 1365 تعداد زیادی از بهترین ها نخبه شدند و در وادی عاشقی سرود وصل را سر دادند . شاید در هیچ یک از معیارها و نظام های این دنیایی نتوان گنجاند این بزرگی و عظمت را در وجود نوجوانانی که صد ساله می نمودند، در فلسفه ارتباط ووصل در فلسفه عشق ، عشقی که عمدتا به یک امر احساسی و خالی از عقل یاد می شود ...آنجا برای نوجوانانی که شانزده ، هفده و ... داشتند یک فلسفه و یک منطق عقلی بود...

افراد زیادی از دوستان که ذکر نام همه آنها نه برای حافظه الکن حقیر ممکن است و نه در این مختصر می گنجد... اما ، به یاد رفقای شهیدی که کمتر از آنها یادی و ذکری شده : حمید رضا شریفی منش (عارف نوجوان وواصل به دوست)... مهدی انتخابی (مرد همیشه خندان ...)...بهنام سماوات( معصوم و بی ریا)...ناصر سلیمی(بزرگی که در کودکی قد کشید) ...علی لعل خانی ( مصمم و متفکر) ... محمد نظر نژاد(هنوز باورم نمی شود)...محمد علی نصیری(بزرگ مرد بلند بالا)...خادم الحسین شفاهی(ساده و صمیمی ) ...و در آخر رضا نیکپور نزهتی ( چشمانی نافذ و سیمایی بسیم)که همگی در همین حوالی کربلای چهار و پنج پرواز ابدی خود را برگزیدند.


بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود که به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به کنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت کن


و اینک خاطره ای از کربلای5 و شهید رضا نیکپور نزهتی :

رضا نیکپور نزهتی، چشمانی نافذ و چهره ای بشاش داشت ، از اهالی کوچه ی مهتاب بود و از بچه های ناز مسجد مالک... دوست داشتنی و خوش مشرب بود... روزی خاطره ای تعریف می کرد :

عملیات کربلای 5 بود . بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماکه غواصی کرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،کمی به عقب برگشتیم ... لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیکرغواصی افتاد که  روی آب شناور است. به داخل آب رفتم و پیکرآن غواص را  به خشکی آوردم.

بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود که به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به کنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت کن . 



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

خاطره ای از کربلای 5

جمعه, ۲۷ آبان ۱۳۹۰، ۰۴:۵۳ ب.ظ

جنازه ات رابرای مادرت می فرستم


بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماکه غواصی کرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،کمی به عقب برگشتیم ... لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیکرغواصی افتاد...


جنازه ات رابرای مادرت می فرستم

به واقع ،عملیات کربلای پنج ، غیر از موفقیت ها و پیروزی های استراتژیکی و نظامی که در پی داشت ،نقطه عطفی بود در تاریخ دفاع مقدس ... به این جهت که در فاصله دی ماه 1365 تعداد زیادی از بهترین ها نخبه شدند و در وادی عاشقی سرود وصل را سر دادند . شاید در هیچ یک از معیارها و نظام های این دنیایی نتوان گنجاند این بزرگی و عظمت را در وجود نوجوانانی که صد ساله می نمودند، در فلسفه ارتباط ووصل در فلسفه عشق ، عشقی که عمدتا به یک امر احساسی و خالی از عقل یاد می شود ...آنجا برای نوجوانانی که شانزده ، هفده و ... داشتند یک فلسفه و یک منطق عقلی بود...

افراد زیادی از دوستان که ذکر نام همه آنها نه برای حافظه الکن حقیر ممکن است و نه در این مختصر می گنجد... اما ، به یاد رفقای شهیدی که کمتر از آنها یادی و ذکری شده : حمید رضا شریفی منش (عارف نوجوان وواصل به دوست)... مهدی انتخابی (مرد همیشه خندان ...)...بهنام سماوات( معصوم و بی ریا)...ناصر سلیمی(بزرگی که در کودکی قد کشید) ...علی لعل خانی ( مصمم و متفکر) ... محمد نظر نژاد(هنوز باورم نمی شود)...محمد علی نصیری(بزرگ مرد بلند بالا)...خادم الحسین شفاهی(ساده و صمیمی ) ...و در آخر رضا نیکپور نزهتی ( چشمانی نافذ و سیمایی بسیم)که همگی در همین حوالی کربلای چهار و پنج پرواز ابدی خود را برگزیدند.


بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود که به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به کنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت کن


و اینک خاطره ای از کربلای5 و شهید رضا نیکپور نزهتی :

رضا نیکپور نزهتی، چشمانی نافذ و چهره ای بشاش داشت ، از اهالی کوچه ی مهتاب بود و از بچه های ناز مسجد مالک... دوست داشتنی و خوش مشرب بود... روزی خاطره ای تعریف می کرد :

عملیات کربلای 5 بود . بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماکه غواصی کرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،کمی به عقب برگشتیم ... لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیکرغواصی افتاد که  روی آب شناور است. به داخل آب رفتم و پیکرآن غواص را  به خشکی آوردم.

بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود که به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به کنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت کن . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۸/۲۷
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی