خاطره ای از کربلای 5
جنازه ات رابرای مادرت می فرستم
به واقع ،عملیات کربلای پنج ، غیر از موفقیت ها و پیروزی های استراتژیکی و نظامی که در پی داشت ،نقطه عطفی بود در تاریخ دفاع مقدس ... به این جهت که در فاصله دی ماه 1365 تعداد زیادی از بهترین ها نخبه شدند و در وادی عاشقی سرود وصل را سر دادند . شاید در هیچ یک از معیارها و نظام های این دنیایی نتوان گنجاند این بزرگی و عظمت را در وجود نوجوانانی که صد ساله می نمودند، در فلسفه ارتباط ووصل در فلسفه عشق ، عشقی که عمدتا به یک امر احساسی و خالی از عقل یاد می شود ...آنجا برای نوجوانانی که شانزده ، هفده و ... داشتند یک فلسفه و یک منطق عقلی بود...
افراد زیادی از دوستان که ذکر نام همه آنها نه برای حافظه الکن حقیر ممکن است و نه در این مختصر می گنجد... اما ، به یاد رفقای شهیدی که کمتر از آنها یادی و ذکری شده : حمید رضا شریفی منش (عارف نوجوان وواصل به دوست)... مهدی انتخابی (مرد همیشه خندان ...)...بهنام سماوات( معصوم و بی ریا)...ناصر سلیمی(بزرگی که در کودکی قد کشید) ...علی لعل خانی ( مصمم و متفکر) ... محمد نظر نژاد(هنوز باورم نمی شود)...محمد علی نصیری(بزرگ مرد بلند بالا)...خادم الحسین شفاهی(ساده و صمیمی ) ...و در آخر رضا نیکپور نزهتی ( چشمانی نافذ و سیمایی بسیم)که همگی در همین حوالی کربلای چهار و پنج پرواز ابدی خود را برگزیدند.
بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود که به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به کنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت کن
و اینک خاطره ای از کربلای5 و شهید رضا نیکپور نزهتی :
رضا نیکپور نزهتی، چشمانی نافذ و چهره ای بشاش داشت ، از اهالی کوچه ی مهتاب بود و از بچه های ناز مسجد مالک... دوست داشتنی و خوش مشرب بود... روزی خاطره ای تعریف می کرد :
عملیات کربلای 5 بود . بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماکه غواصی کرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،کمی به عقب برگشتیم ... لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیکرغواصی افتاد که روی آب شناور است. به داخل آب رفتم و پیکرآن غواص را به خشکی آوردم.
بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود که به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به کنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت کن .