قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
دوشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۰، ۰۷:۲۵ ب.ظ

نامه یک دختر جانباز

نامه دختر یک جانباز به مادرش


مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟

نامه دختر یک جانباز به مادرش

مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟

سلام مامان قهرمانم :

میدونی ....!

حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.

دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم.

می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه...

می گفت :زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره

می گفت:شاگردهاش می فهمند شوهرش...

میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری

آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...

بابا هم که تو رو کتک میزنه...

فحش می ده...

حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم

فقط می بینیم و گریـــــه می کنیم.

من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...

بعد می ری تا بابا کتکت بزنه

و موهای قشنگتو بکشه...

من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .

آخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه


فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...

دست خودش نیست...

تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...

به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی

از ترکش های توی بدنش

از موجی شدنش

از...

ما می فهمیم که وقتی بابا آروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه

وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه

دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...

من و آبجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.

مامان جون!

مامان خوب و قهرمانم!

پس سهم ما چی می شه؟

ما هم می خوایم مثل تو و بابا قهرمان باشیم

می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری

فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...

مامان جون، تولدتـــــــــ مبارکـــــــــــــــــ



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

نامه یک دختر جانباز

دوشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۰، ۰۷:۲۵ ب.ظ

نامه دختر یک جانباز به مادرش


مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟

نامه دختر یک جانباز به مادرش

مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟

سلام مامان قهرمانم :

میدونی ....!

حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.

دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم.

می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه...

می گفت :زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره

می گفت:شاگردهاش می فهمند شوهرش...

میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری

آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...

بابا هم که تو رو کتک میزنه...

فحش می ده...

حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم

فقط می بینیم و گریـــــه می کنیم.

من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...

بعد می ری تا بابا کتکت بزنه

و موهای قشنگتو بکشه...

من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .

آخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه


فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...

دست خودش نیست...

تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...

به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی

از ترکش های توی بدنش

از موجی شدنش

از...

ما می فهمیم که وقتی بابا آروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه

وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه

دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...

من و آبجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.

مامان جون!

مامان خوب و قهرمانم!

پس سهم ما چی می شه؟

ما هم می خوایم مثل تو و بابا قهرمان باشیم

می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری

فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...

مامان جون، تولدتـــــــــ مبارکـــــــــــــــــ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۰/۱۹
سعید

نظرات  (۲)

۲۰ دی ۹۰ ، ۲۱:۰۳ خون شقایق
بهترین سلامها تقدیم شما که بهترین تلاشهارودارید
حدیثی داریم از پیامبر‏(‏ص‏)‏که فرمودند جهادزن خوب شوهرداری کردن اوست واین همسرجانباز به حق مصداق این حدیثه .جهاداواگرسخت تر نباشه مسلما اسونترازجهادشوهرش نبوده
خدایارتون
بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدانم برای چند مدت ؟ چند روز ؟ چند ساعت ؟ چند دقیقه ... ولی
با این پست ، اشتهای سیری ناپذیر ادعاهایم را کور کردید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی