قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۰، ۰۳:۴۵ ب.ظ

شوخ طبعی ها

بچه‌های خوشمزه !


برادر کتک خورده ناخودآگاه و با لحنی تند به سرباز عراقی گفت: «مگر گاوی؟!» سرباز عراقی که معنی لغت «گاوی» را نفهمیده بود، پرسید: گاوی یعنی چه؟ برادر اسیرمان نیز در جواب این پرسش غیر منتظره سرباز عراقی گفت

شوخ طبعی  رزمندگان سطل واژگون شد!

در گزارشی از وضعیت نابهنجار بهداشت در زندان‌ها و اسارتگاه‌های عراق، آمده است: توالت‌های غیر بهداشتی نیز مشکل عمده‌ای را به وجود می‌آورد.
در ابتدای اسارت بدون هیچ پیش‌بینی درب آسایشگاه‌ها را به روی اسرا می‌بستند و ساعات بسیاری از روز و تمام شب کسی به توالت دسترسی نداشت! وقتی این مطلب را به عراقی‌ها گوشزد می‌کردیم، در کمال بی‌شرمی به پنجره‌ها اشاره می‌کردند و می‌گفتند: از پنجره‌های پشت استفاده کنید! به ناچار در چند روز اول عدّه‌ای از بین میله‌های پنجره‌های پشت آسایشگاه به بیرون ادرار می‌کردند و در نتیجه فضای پشت آسایشگاه‌ها متعفن شده بود.

بعد از مدتی سطلی جهت این امر اختصاص دادند و اسرا با آویزان کردن پتویی در پشت درب بسته آسایشگاه، آن محل را مخصوص این (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالی می‌کردند.

یک روز دو نفر از بچه‌ها سطل را در حالی که پر بود، در دست گرفته و از پله‌ها آرام آرام پایین می‌بردند. ناگهان یکی از سربازان عراقی، در تعقیب یکی از اسرا که در حال گریز بود، از پله‌ها به سرعت بالا آمد، و چون این دو را مقابل خود دید، فریاد زد کنار برو و کابل دستش را از پایین به طرف آنان پرتاب کرد.

آن دو عمداً یا سهواً، ناگهان سطل را رها کرده و فرار کردند! سطل واژگون شد و تمام محتویات آن به روی سرباز بعثی پاشیده شد! بیچاره از فرط ناراحتی نزدیک بود سکته کند. در حالی که دشنام می‌داد و سربازان دیگر بر وی می‌خندیدند،
از تعقیب دست برداشت و به طرف حمام دوید.

شوخ طبعی  رزمندگان

ای عراقی قاتل!

در خاطره‌ای از سردار عراقی، فرمانده سابق لشکر پیاده 17 علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) آمده است: شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه‌های هور فکر می‌کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می‌کرد. و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش رگبار تیربار سنگر قرار گرفت. دو تن از همراهانم شهید و یکی هم مجروح شد. دو گلوله به سمت راست سینه‌ام اصابت کرد و ریه‌هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد. همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم. عراقی‌ها آمدند، جیب‌های ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند. بعد از آن دوباره عراقی‌ها به طرف قایق آمدند و یکی از آنها متوجّه شد که من زنده‌ام و به صورتم آب ریخت. چشمهایم باز شد. مرا به سنگر خود بردند. دست‌های مرا بستند و شکنجه‌ام کردند و اطلاعات می‌خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند.

وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه‌هایم خارج می‌شد. آنها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا نماز بخوانم اما اعتنا نکردند. با اشاره نماز خواندم تا اینکه متوجه شدم عراقی‌ها دارند وسایلشان را جمع می‌کنند تا عقب نشینی کنند. آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند.

تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه‌ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم، آب به داخل ریه‌هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم. با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی‌حال روی زمین افتادم.

ناگهان متوجه صدای قایق‌های خودی شدم. بچه‌های یکی از گردان‌های لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی‌هوش شدم.

در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشم‌هایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی».

خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید و گفت: «ای قاتل عراقی!» اما من که بی‌رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.


با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی‌حال روی زمین افتادم. ناگهان متوجه صدای قایق‌های خودی شدم. بچه‌های یکی از گردان‌های لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی‌هوش شدم. در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشم‌هایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی».خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید و گفت: «ای قاتل عراقی!» اما من که بی‌رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.

ممد گاوی!

روزی یکی از برادران اسیر در اردوگاه موصل 4 مورد هجوم وحشیانه سرباز عراقی به نام محمد قرار گرفت.

برادر کتک خورده ناخودآگاه و با لحنی تند به سرباز عراقی گفت: «مگر گاوی؟!»

سرباز عراقی که معنی لغت «گاوی» را نفهمیده بود، پرسید: گاوی یعنی چه؟

برادر اسیرمان نیز در جواب این پرسش غیر منتظره سرباز عراقی گفت: سیدی (یعنی آقای من) در ایران به انسان با شخصیت و قدرتمند این لقب را می‌دهند.

سرباز عراقی بدون اینکه از این توضیح، مشکوک شود، با خوشحالی و تکبّر، بادی به غبغب انداخت و او را رها کرد!

فردای آن روز وقتی یکی دیگر از برادران او را به نام سید محمد صدا زد، سرباز عصبانی شد و با خشونت گفت: «سید ممد گاوی، فهمیدی؟»

آن بنده خدا هم که از کل ماجرا بی خبر بود، با تعجب گفته او را تأیید و تکرار کرد. و از آن به بعد لقب «ممد گاوی» رسماً بین برادران (در مورد آن شخص) رواج یافت.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

شوخ طبعی ها

شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۰، ۰۳:۴۵ ب.ظ

بچه‌های خوشمزه !


برادر کتک خورده ناخودآگاه و با لحنی تند به سرباز عراقی گفت: «مگر گاوی؟!» سرباز عراقی که معنی لغت «گاوی» را نفهمیده بود، پرسید: گاوی یعنی چه؟ برادر اسیرمان نیز در جواب این پرسش غیر منتظره سرباز عراقی گفت

شوخ طبعی  رزمندگان سطل واژگون شد!

در گزارشی از وضعیت نابهنجار بهداشت در زندان‌ها و اسارتگاه‌های عراق، آمده است: توالت‌های غیر بهداشتی نیز مشکل عمده‌ای را به وجود می‌آورد.
در ابتدای اسارت بدون هیچ پیش‌بینی درب آسایشگاه‌ها را به روی اسرا می‌بستند و ساعات بسیاری از روز و تمام شب کسی به توالت دسترسی نداشت! وقتی این مطلب را به عراقی‌ها گوشزد می‌کردیم، در کمال بی‌شرمی به پنجره‌ها اشاره می‌کردند و می‌گفتند: از پنجره‌های پشت استفاده کنید! به ناچار در چند روز اول عدّه‌ای از بین میله‌های پنجره‌های پشت آسایشگاه به بیرون ادرار می‌کردند و در نتیجه فضای پشت آسایشگاه‌ها متعفن شده بود.

بعد از مدتی سطلی جهت این امر اختصاص دادند و اسرا با آویزان کردن پتویی در پشت درب بسته آسایشگاه، آن محل را مخصوص این (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالی می‌کردند.

یک روز دو نفر از بچه‌ها سطل را در حالی که پر بود، در دست گرفته و از پله‌ها آرام آرام پایین می‌بردند. ناگهان یکی از سربازان عراقی، در تعقیب یکی از اسرا که در حال گریز بود، از پله‌ها به سرعت بالا آمد، و چون این دو را مقابل خود دید، فریاد زد کنار برو و کابل دستش را از پایین به طرف آنان پرتاب کرد.

آن دو عمداً یا سهواً، ناگهان سطل را رها کرده و فرار کردند! سطل واژگون شد و تمام محتویات آن به روی سرباز بعثی پاشیده شد! بیچاره از فرط ناراحتی نزدیک بود سکته کند. در حالی که دشنام می‌داد و سربازان دیگر بر وی می‌خندیدند،
از تعقیب دست برداشت و به طرف حمام دوید.

شوخ طبعی  رزمندگان

ای عراقی قاتل!

در خاطره‌ای از سردار عراقی، فرمانده سابق لشکر پیاده 17 علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) آمده است: شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه‌های هور فکر می‌کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می‌کرد. و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش رگبار تیربار سنگر قرار گرفت. دو تن از همراهانم شهید و یکی هم مجروح شد. دو گلوله به سمت راست سینه‌ام اصابت کرد و ریه‌هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد. همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم. عراقی‌ها آمدند، جیب‌های ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند. بعد از آن دوباره عراقی‌ها به طرف قایق آمدند و یکی از آنها متوجّه شد که من زنده‌ام و به صورتم آب ریخت. چشمهایم باز شد. مرا به سنگر خود بردند. دست‌های مرا بستند و شکنجه‌ام کردند و اطلاعات می‌خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند.

وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه‌هایم خارج می‌شد. آنها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا نماز بخوانم اما اعتنا نکردند. با اشاره نماز خواندم تا اینکه متوجه شدم عراقی‌ها دارند وسایلشان را جمع می‌کنند تا عقب نشینی کنند. آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند.

تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه‌ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم، آب به داخل ریه‌هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم. با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی‌حال روی زمین افتادم.

ناگهان متوجه صدای قایق‌های خودی شدم. بچه‌های یکی از گردان‌های لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی‌هوش شدم.

در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشم‌هایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی».

خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید و گفت: «ای قاتل عراقی!» اما من که بی‌رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.


با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی‌حال روی زمین افتادم. ناگهان متوجه صدای قایق‌های خودی شدم. بچه‌های یکی از گردان‌های لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی‌هوش شدم. در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشم‌هایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی».خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید و گفت: «ای قاتل عراقی!» اما من که بی‌رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.

ممد گاوی!

روزی یکی از برادران اسیر در اردوگاه موصل 4 مورد هجوم وحشیانه سرباز عراقی به نام محمد قرار گرفت.

برادر کتک خورده ناخودآگاه و با لحنی تند به سرباز عراقی گفت: «مگر گاوی؟!»

سرباز عراقی که معنی لغت «گاوی» را نفهمیده بود، پرسید: گاوی یعنی چه؟

برادر اسیرمان نیز در جواب این پرسش غیر منتظره سرباز عراقی گفت: سیدی (یعنی آقای من) در ایران به انسان با شخصیت و قدرتمند این لقب را می‌دهند.

سرباز عراقی بدون اینکه از این توضیح، مشکوک شود، با خوشحالی و تکبّر، بادی به غبغب انداخت و او را رها کرد!

فردای آن روز وقتی یکی دیگر از برادران او را به نام سید محمد صدا زد، سرباز عصبانی شد و با خشونت گفت: «سید ممد گاوی، فهمیدی؟»

آن بنده خدا هم که از کل ماجرا بی خبر بود، با تعجب گفته او را تأیید و تکرار کرد. و از آن به بعد لقب «ممد گاوی» رسماً بین برادران (در مورد آن شخص) رواج یافت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۱۵
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی