قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۶:۳۶ ب.ظ

راوی و سربند یا زهرا(س)

خاطرات راوی از سربند یا زهرا(س)

گفت: بچه ها! کدام عملیات به اسم حضرت زهرا داشتیم که کتف و پهلوی تیر خورده درونش کم بود اگر می خواهید چشم و دلتان درست بشود این شب ها را از دست ندهید.
اینها را گفتم برای اینکه بدانید این افراد به حضرت زهرا وصل بودند....

حاج حسین یکتا

+ صدای هلهله و خوش حالی عراقی ها در میدان جنگ در میان صدای شنی تانک ها، دنیای غریبی را ساخته بود. صورتم هنوز به خاک چسبیده بود و می دانستم صحنه های هولناک تری در پیش دارم. سایه شوم یک عراقی، برای لحظاتی، روی رمل ها مقابل دیدگانم نقش بست.

+ سی ساعت تمام روی پای زخمی و گلوله خورده ایستاده بودیم. هر یک از بچه ها، زخمی از جنگ داشت. برای هرکدام، یک دقیقه وقت گذاشته بودیم که بیاید جلوی آن پنجره کوچک و نفسی تازه کند و ریه های خسته را از اکسیژن پر کند.

صدای هلهله و خوش حالی عراقی ها در میدان جنگ در میان صدای شنی تانک ها، دنیای غریبی را ساخته بود. صورتم هنوز به خاک چسبیده بود و می دانستم صحنه های هولناک تری در پیش دارم. سایه شوم یک عراقی، برای لحظاتی،
روی رمل ها مقابل دیدگانم نقش بست

نوبت به نوبت نفس تازه می کردیم که نمیریم. عصر بود. همه بی رمق و بی حس شده بودیم. وقت نماز بود و نیایش به درگاه سبحان. عجب غربتی داشت اسیری.نماز مغرب را با حضور قلب، بدون رکوع و سجده و وضو، بدون سجاده و مهر خواندیم. نماز که ادا شد،مشغول ذکر و نیاز بودیم که یک مرتبه مثل این که یک لشکر نیروی بسیجی، روی شانه خاک ریز فریاد یا فاطمه الزهرا(س)، کشیده باشند، اردوگاه لرزید و شب را شکست.  به حدی بلند و با صلابت بود که تن ما هم به لرزه افتاد، چه برسد به عراقی ها که غافل گیر شدند. دشمن به شدت از عملیات معنوی بچه ها هراس داشت.

سربازان عراقی به داخل قلعه حمله کردند و نعره کشان با قنداق تفنگ به نرده ها می کوبیدند.

اما مگر بسیجی ها ساکت می شدند؟

صداها در هم آمیخت و بچه ها دو، سه ساعت یک صدا فریاد یا زهرا(س) سر دادند.

هول و هراس افتاده بود توی دل عراقی ها. فرمانده عراقی نعره می کشید و سرباز ها وحشت زده و هراسان از این سو به آن سو می دویدند.

نیمه های شب بود که عراقی ها تسلیم شدند. بچه ها گفتند تا زندانی ها را آزاد نکنید،
ما آرام نمی شویم.

فریاد غریبانه یا زهرا(س) کار خودش را کرد و صبح خیلی زود، آزاد شدیم.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

راوی و سربند یا زهرا(س)

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۶:۳۶ ب.ظ

خاطرات راوی از سربند یا زهرا(س)

گفت: بچه ها! کدام عملیات به اسم حضرت زهرا داشتیم که کتف و پهلوی تیر خورده درونش کم بود اگر می خواهید چشم و دلتان درست بشود این شب ها را از دست ندهید.
اینها را گفتم برای اینکه بدانید این افراد به حضرت زهرا وصل بودند....

حاج حسین یکتا

+ صدای هلهله و خوش حالی عراقی ها در میدان جنگ در میان صدای شنی تانک ها، دنیای غریبی را ساخته بود. صورتم هنوز به خاک چسبیده بود و می دانستم صحنه های هولناک تری در پیش دارم. سایه شوم یک عراقی، برای لحظاتی، روی رمل ها مقابل دیدگانم نقش بست.

+ سی ساعت تمام روی پای زخمی و گلوله خورده ایستاده بودیم. هر یک از بچه ها، زخمی از جنگ داشت. برای هرکدام، یک دقیقه وقت گذاشته بودیم که بیاید جلوی آن پنجره کوچک و نفسی تازه کند و ریه های خسته را از اکسیژن پر کند.

صدای هلهله و خوش حالی عراقی ها در میدان جنگ در میان صدای شنی تانک ها، دنیای غریبی را ساخته بود. صورتم هنوز به خاک چسبیده بود و می دانستم صحنه های هولناک تری در پیش دارم. سایه شوم یک عراقی، برای لحظاتی،
روی رمل ها مقابل دیدگانم نقش بست

نوبت به نوبت نفس تازه می کردیم که نمیریم. عصر بود. همه بی رمق و بی حس شده بودیم. وقت نماز بود و نیایش به درگاه سبحان. عجب غربتی داشت اسیری.نماز مغرب را با حضور قلب، بدون رکوع و سجده و وضو، بدون سجاده و مهر خواندیم. نماز که ادا شد،مشغول ذکر و نیاز بودیم که یک مرتبه مثل این که یک لشکر نیروی بسیجی، روی شانه خاک ریز فریاد یا فاطمه الزهرا(س)، کشیده باشند، اردوگاه لرزید و شب را شکست.  به حدی بلند و با صلابت بود که تن ما هم به لرزه افتاد، چه برسد به عراقی ها که غافل گیر شدند. دشمن به شدت از عملیات معنوی بچه ها هراس داشت.

سربازان عراقی به داخل قلعه حمله کردند و نعره کشان با قنداق تفنگ به نرده ها می کوبیدند.

اما مگر بسیجی ها ساکت می شدند؟

صداها در هم آمیخت و بچه ها دو، سه ساعت یک صدا فریاد یا زهرا(س) سر دادند.

هول و هراس افتاده بود توی دل عراقی ها. فرمانده عراقی نعره می کشید و سرباز ها وحشت زده و هراسان از این سو به آن سو می دویدند.

نیمه های شب بود که عراقی ها تسلیم شدند. بچه ها گفتند تا زندانی ها را آزاد نکنید،
ما آرام نمی شویم.

فریاد غریبانه یا زهرا(س) کار خودش را کرد و صبح خیلی زود، آزاد شدیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۸
سعید

نظرات  (۱)

بسم رب الشهدا..

یازهرا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی