برای مادر مجید دعا کنید...
برای مادر مجید دعا کنید...
در این مقاله صحبت از شیر زن، زن مبارزی است که زودتر از فرزندش به جبهه رفت و لحظه شهادت فرزندش در کنار او بود |
قبل از عملیات بیت المقدس 2 بود، فکر کنم سردشت بودیم که مجید هم که تازه 14 سال بیشتر سن نداشت و پا تو جبهه گذاشت. ازش سوال کردم: مجید تو هم که اومدی جبهه، مادرت تنها مونده؟
خندید و گفت:مادرم قبل از اینکه من بیام با بقیه خانوم ها راهی جبهه شد.
صحبت از شیر زنی است که متاسفانه سرفه های پی درپی امانش را بریده. هفته گذشته که داشتم می رفتم حج زنگ زدم که باهاش خداحافظی کنم، یکی از نوه هاش گوشی رو برداشت و من خودم رو معرفی کردم و مامان بزرگش رو صدا کرد. تا اومد گوشی رو بگیره، از پشت گوشی صدای سرفه های پی درپی میآمد.
به مادر سلام کردم، جواب سلام را با دهها سرفه داد. تند تند حرفهام رو زدم و حلالیت طلبیدم و گفتم کنار رکن یمانی در روز ولادت مولا علی دعا گو هستم. آن عزیز به من اظهار لطف میکرد و من شرمنده سرفه های پی درپی.
شاید تماس تلفنی ما به دقیقه نکشید اما دریغ از یک کلام بی سرفه. گوشی رو که قطع کردم بی اختیار بر زبانم جاری شد: «صلی الله علیک یا فاطمه الزهراء(س)»
یادمه چندسال قبل با دوستان بیت الشهداء به لواسان رفتیم تا سری به شهید علی سنبله کار بزنیم. روزهایی بود که علی بدون اکسیژن توان انجام کار را نداشت. یک جمله که میگفت ده بار نفس میکشید و رنگ صورتش عوض میشد. رو دربایستی رو کنار گذاشتم و از علی آقا سوال کردم: وقتی سرفه های پی درپی میکنی و نفس کم میاری چه حال داری؟
علی عزیز گفت یاد حضرت زهراء(س) میکنم و ادامه داد ریه های من از اثر گاز شیمیایی دشمن سوخته و آسیب دیده و ریه های مادر امام حسین براثر حرارت آتش درب خانه و من با یاد مصایب بی بی دو عالم خوشم.
برگردیم خونه مادر مجید. این مادر تا سرپا بود غمخوار همه بود. نمیتونم بگم چقدر مهربونه. دیروز که زنگ زدم از مجید حالش روبپرسم،گفت: مادر چند روزی است که در بخش آی سی یوی بیمارستان ساسان بستر شده است. واقعا تاسف میخورم از اینکه کاری نمیتونم براش انجام بدم. به خودش هم گفتم، این مادر عزیز و مهربان گفت: آقا جعفر، فقط برام دعا کن.
خبر به مادرش رسید و آمد بالای سر مجید نشست و خیلی خونسرد گفت: اذیتش نکنید بگذارید راحت جان بده!من تو دلم گفتم چه مادر سنگدلیه اما زود به خودم اومدم و به خودم نهیب زدم که این مادر همه چیزش رو با خدا معامله کرده و یاد مادر وهب افتادم که دشمن سر فرزند عزیزش رو ازتن جدا کرد و به سوی مادر پرت کرد و این شیرزن سر رو برداشت و بوسید و به طرف دشمن پرت کرد |
بگذارید یک خاطره از دلاوری این مادر بگم. این را به پای این نگذارید که این مادر عاطفه نداره، نه! این مادر جان میده برای چهار تا پسرش.
بعد از جنگ، سال 69 بود و هنوز کاروانهای راهیان نور راه نیفتاده بود که با جمعی از بچههای تخریب لشکر سیدالشهدا(ع) لحظات تحویل سال رفتیم مقر الوارثین(محل استقرار گردان تخریب ل10 در جاده فکه).
مجید و مادرش هم همراه ما بودند. روزهایی بود که مجید تازه17 سالش بود و بدون کپسول اکسیژن نمی تونست نفس بکشه. مجید موقع تحویل سال به یاد رفقای شهیدش خیلی گریه کرد به طوری که حالش خراب شد و ما هم دستپاچه شدیم و ماسک اکسیژن رو روی دهانش گذاشتیم و فلکه رو تا ته باز کردیم. انگار جوابگو نبود و نفس مجید برنمیگشت.
خبر به مادرش رسید و آمد بالای سر مجید نشست و خیلی خونسرد گفت: اذیتش نکنید بگذارید راحت جان بده!
من تو دلم گفتم چه مادر سنگدلیه اما زود به خودم اومدم و به خودم نهیب زدم که این مادر همه چیزش رو با خدا معامله کرده و یاد مادر وهب افتادم که دشمن سر فرزند عزیزش رو ازتن جدا کرد و به سوی مادر پرت کرد و این شیرزن سر رو برداشت و بوسید و به طرف دشمن پرت کرد و با جسارت تمام فریاد زد:
ماچیزی رو که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم.
خلاصه الان مادر دلاور ما رو تخت بیمارستان است و به سختی نفس میکشه. بیاییم همه برای شفای این مادر و همه مصدومین شیمیایی(نگفتم جانباز چون فردا بنیاد صداش بلند میشه که شیمیایی او احراز نشده. ما مصدومین شیمیایی درک میکنیم که صدمه این مادر از نوع صدمه شیمیایی ماست) بیاییم یک سوره حمد به نیت شفا بخوانیم. امروز مجید جانباز 70 درصد شیمیایی است و به حمدالله حالش خوبه و یک پسر نازنین به نام مهزیار داره. درسته همه موهاش سفید شده اما مهم اینه که یادگار روزهای سر افرازی ماست.
راوی: جعفرطهماسبی