قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۱۸ ق.ظ

فلفل نبین چه ریزه

فلفل نبین چه ریزه

افسر عراقی پایش را روی زخم بلال گذاشت و به شدت روی زخم او فشار داد نوجوان اصلا حرفی نمی زد و فقط زیر لب دعا می خواند و اشک از چشمانش سرازیر بود. 

افسر عراقی با نیشخند گفت: فقط بلدی گریه کنی و حرف نمی زنی؟ 

نوجوان زمزمه کرد: الحمدالله الذی جعل احبائنا من العلماء و اعدائنا من الخبثاء 

 نوجوانان در جنگ

بین بچه ها یک نوجوان سیه چرده بود که به شوخی بهش می گفتیم بلال حبشی. بلال به خاطر منفجر شدن مین پایش از مچ قطع شده بود و موقعی که به اردوگاه آوردنش گوشت های اطراف زخمش هنوز آویزان بود و وضعیت خیلی ناجوری داشت. 

یکی از افسران عراقی که چهارشنبه بود و قد بسیار بلندی داشت روبروی او ایستاد و گفت ببینم تو ایران مرد نبود که تو را فرستادند به جنگ، نوجوان جوابی نداد.

 افسر با فریاد از مترجم خواست که سوالش را دوباره تکرار کند بلال با آرامش جواب داد که:

 تو، پشت جبهه بوده ای و نمی توانی قدرت امثال مرا درک کنی.بهتر است از سربازانت که در خط مقدمند بپرسی که امثال من چه کسانی هستند. تازه از قدیم گفته اند که فلفل نبین چه ریزه!! دست های مرا باز کن تا در مبارزه معلوم شود که چه کسی قدرتمند است البته به شرطی که که کسی مداخله نکند!! 

افسر عراقی پایش را روی زخم بلال گذاشت و به شدت روی زخم او فشار داد نوجوان اصلا حرفی نمی زد و فقط زیر لب دعا می خواند و اشک از چشمانش سرازیر بود. 

نوجوانان مقاومت

افسر عراقی با نیشخند گفت: فقط بلدی گریه کنی و حرف نمی زنی؟ 

نوجوان زمزمه کرد: الحمدالله الذی جعل احبائنا من العلماء و اعدائنا من الخبثاء 

افسر عراقی از این حرف بلال حسابی از کوره در رفت و می خواست او را بزند ولی فرمانده عراقی پادرمیانی کرد که ولش کن بچه است.

افسر عراقی با عصبانیت داد می زد که : بازبان خودم به من فحش می دهد! این ها همه خبیث و گستاخند اگر بچه این ها این است پس دیگر نمی شود با بزرگترهایشان حرف زد



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

فلفل نبین چه ریزه

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۱۸ ق.ظ

فلفل نبین چه ریزه

افسر عراقی پایش را روی زخم بلال گذاشت و به شدت روی زخم او فشار داد نوجوان اصلا حرفی نمی زد و فقط زیر لب دعا می خواند و اشک از چشمانش سرازیر بود. 

افسر عراقی با نیشخند گفت: فقط بلدی گریه کنی و حرف نمی زنی؟ 

نوجوان زمزمه کرد: الحمدالله الذی جعل احبائنا من العلماء و اعدائنا من الخبثاء 

 نوجوانان در جنگ

بین بچه ها یک نوجوان سیه چرده بود که به شوخی بهش می گفتیم بلال حبشی. بلال به خاطر منفجر شدن مین پایش از مچ قطع شده بود و موقعی که به اردوگاه آوردنش گوشت های اطراف زخمش هنوز آویزان بود و وضعیت خیلی ناجوری داشت. 

یکی از افسران عراقی که چهارشنبه بود و قد بسیار بلندی داشت روبروی او ایستاد و گفت ببینم تو ایران مرد نبود که تو را فرستادند به جنگ، نوجوان جوابی نداد.

 افسر با فریاد از مترجم خواست که سوالش را دوباره تکرار کند بلال با آرامش جواب داد که:

 تو، پشت جبهه بوده ای و نمی توانی قدرت امثال مرا درک کنی.بهتر است از سربازانت که در خط مقدمند بپرسی که امثال من چه کسانی هستند. تازه از قدیم گفته اند که فلفل نبین چه ریزه!! دست های مرا باز کن تا در مبارزه معلوم شود که چه کسی قدرتمند است البته به شرطی که که کسی مداخله نکند!! 

افسر عراقی پایش را روی زخم بلال گذاشت و به شدت روی زخم او فشار داد نوجوان اصلا حرفی نمی زد و فقط زیر لب دعا می خواند و اشک از چشمانش سرازیر بود. 

نوجوانان مقاومت

افسر عراقی با نیشخند گفت: فقط بلدی گریه کنی و حرف نمی زنی؟ 

نوجوان زمزمه کرد: الحمدالله الذی جعل احبائنا من العلماء و اعدائنا من الخبثاء 

افسر عراقی از این حرف بلال حسابی از کوره در رفت و می خواست او را بزند ولی فرمانده عراقی پادرمیانی کرد که ولش کن بچه است.

افسر عراقی با عصبانیت داد می زد که : بازبان خودم به من فحش می دهد! این ها همه خبیث و گستاخند اگر بچه این ها این است پس دیگر نمی شود با بزرگترهایشان حرف زد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۰۱
سعید

نظرات  (۱)

سلام..
ببخشید شما که اینقدر دم از وبلاگ می زنید و یکسره دوست دارید وبلاگهای بچه ها رو بشناسید و تو کار خانوما سرک بکشید چرا فقط 2 -3تا از وبلاگ ها رو لینک کردید ؟لابد بقیه بچه ها..-
برعکس اقاسید بزگوار که با اینکه اصلا کاری به خانومها نداره ولی از وبلاگ هیات بچه ها رو لینک کرده و تا جایی هم که بتونن بچه ها رو راهنمایی و حمایت می کنند.کاش یک کم اهل عمل بودیم
کاش یه کم به اقا سید بیشتر نزدیک می شدید و ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی