قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ق.ظ

کوتاه و مفید از علمدار لشکر 17علی بن ابیطالب ع

سیگار نکشید

دخترش که به دنیا اومد ، گفت « خدارو شکر . در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»

شهید زین الدین

* شاید هیچ چیز به اندازه ی سیگار کشیدن بچه ها ناراحتش نمی کرد. اگر می دید کسی دارد سیگار می کشد، حالش عوض می شد. رگ های گردنش بیرون می زد. جرات می کردی توی لشکر فکر سیگار کشیدن بکنی؟

* *ندیدم کسی چیزی بپرسد و او بگوید « بعدا» یا بگوید « از معاونم بپرسید .» جواب سر بالا تو کارش نبود.

**اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمی است. لابد می گفتند « خنده روست.» وقت کار اما ، برعکس ؛ جدی بود. نه لبخندی ، نه خنده ای انگار نه انگار که این ، همان آدم است. توی بحث ، نه که فکر کنی حرفش را نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید.هیچ وقت . من که ندیدم . می دانستم پایش تازه مجروح شده و درد می کند. اما تمام جلسه را دو زانو نشست. تکان نخورد.

** اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت، نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد. می گفت « آقا مهدی! بی زحمت اون قرآن جیبیت را بده .»

** اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتین کهنه و رنگ و رورفته بود ، می فهمیدیم هست، والا می رفتیم جای دیگر دنبالش می گشتیم.

* *شب های جمعه ، دعای کمیل به راه بود. زین الدین می آمد می نشست یکی از بچه های خوش صدا هم می خواند . آخرین شب جمعه ، یادم هست ، توی سنگر بچه های اطلاعات سردشت بودیم.همه جمع شده بودند برای دعا. این بار خود زین الدین خواند . پرسوز هم خواند .

در نهایت دژبان که اصرار آقا مهدی را می بیند، قاطعانه می گوید: «به هیچ وجه نمی شود. اگر خود زین الدین هم بیاید، بدون کارت راهش نمی دهم!»

**وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم .زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم « دستت درد نکنه . این آفتابه رو آب می کنی؟ » رفت و آمد . آبش کثیف بود.

گفتم « برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی ، تمیز تر بود.» دوباره آفتابه را برداشت و رفت. بعد ها شناختمش . طفلکی زین الدین بود.

 **اهل ریا و تعارف واین حرف ها نبود. گاهی که بچه ها می گفتند « حاج آقا ! التماس دعا»

می گفت« باشه ، تو زیارت عاشورا ، جای نفر دهم میارمت.» حالا طرف ، یا به فکرش می رسید که زیارت عاشورا تا شمر ، نه تا لعنت دارد یا نه.

شهید زین الدین

**عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. 

خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد ، یک نفس راحت کشیدم . مهدی که شنید بچه دختر است، گفت « خدارو شکر . در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»

 

**یک روز آقا مهدی می خواست وارد مقرّ لشگر شود. دژبان که یکی از بچه های بسیجی بود، جلویش را گرفت: «کارت شناسایی!»

«ندارم»

«برگه تردّد!»

«ندارم»

آن بسیجی هم راهش نداده بود. آقا مهدی خودش را معرفی نمی کرد. برای آنکه سر به سر بسیجی بگذارد و امتحانش کند، اصرار کرد که من متعلّق به این لشگرم و باید داخل شوم. آن بسیجی هم گفت الا و بلا یا کارت یا برگه تردد ...! 12 خاطره از شهید زین الدین

«کارت و برگه ندارم اما مال این لشگرم. شما بروید بپرسید!»

«نه، حتماً باید کارت یا برگه ارائه کنی! ...»

 

در نهایت دژبان که اصرار آقا مهدی را می بیند، قاطعانه می گوید: «به هیچ وجه نمی شود. اگر خود زین الدین هم بیاید، بدون کارت راهش نمی دهم!»

آقا مهدی بر می گردد، می خندد و می گوید: «حالا اگر خودم زین الدین باشم چه ؟!»

آن وقت کارتش را به او نشان می دهد. قبل از آنکه دژبان وظیفه شناس اظهار پشیمانی کند، آقا مهدی درآغوش می گیردش، صورتش را می بوسد و به خاطر وظیفه شناسی تشویقش می کند.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

کوتاه و مفید از علمدار لشکر 17علی بن ابیطالب ع

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ق.ظ

سیگار نکشید

دخترش که به دنیا اومد ، گفت « خدارو شکر . در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»

شهید زین الدین

* شاید هیچ چیز به اندازه ی سیگار کشیدن بچه ها ناراحتش نمی کرد. اگر می دید کسی دارد سیگار می کشد، حالش عوض می شد. رگ های گردنش بیرون می زد. جرات می کردی توی لشکر فکر سیگار کشیدن بکنی؟

* *ندیدم کسی چیزی بپرسد و او بگوید « بعدا» یا بگوید « از معاونم بپرسید .» جواب سر بالا تو کارش نبود.

**اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمی است. لابد می گفتند « خنده روست.» وقت کار اما ، برعکس ؛ جدی بود. نه لبخندی ، نه خنده ای انگار نه انگار که این ، همان آدم است. توی بحث ، نه که فکر کنی حرفش را نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید.هیچ وقت . من که ندیدم . می دانستم پایش تازه مجروح شده و درد می کند. اما تمام جلسه را دو زانو نشست. تکان نخورد.

** اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت، نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد. می گفت « آقا مهدی! بی زحمت اون قرآن جیبیت را بده .»

** اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتین کهنه و رنگ و رورفته بود ، می فهمیدیم هست، والا می رفتیم جای دیگر دنبالش می گشتیم.

* *شب های جمعه ، دعای کمیل به راه بود. زین الدین می آمد می نشست یکی از بچه های خوش صدا هم می خواند . آخرین شب جمعه ، یادم هست ، توی سنگر بچه های اطلاعات سردشت بودیم.همه جمع شده بودند برای دعا. این بار خود زین الدین خواند . پرسوز هم خواند .

در نهایت دژبان که اصرار آقا مهدی را می بیند، قاطعانه می گوید: «به هیچ وجه نمی شود. اگر خود زین الدین هم بیاید، بدون کارت راهش نمی دهم!»

**وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم .زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم « دستت درد نکنه . این آفتابه رو آب می کنی؟ » رفت و آمد . آبش کثیف بود.

گفتم « برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی ، تمیز تر بود.» دوباره آفتابه را برداشت و رفت. بعد ها شناختمش . طفلکی زین الدین بود.

 **اهل ریا و تعارف واین حرف ها نبود. گاهی که بچه ها می گفتند « حاج آقا ! التماس دعا»

می گفت« باشه ، تو زیارت عاشورا ، جای نفر دهم میارمت.» حالا طرف ، یا به فکرش می رسید که زیارت عاشورا تا شمر ، نه تا لعنت دارد یا نه.

شهید زین الدین

**عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. 

خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد ، یک نفس راحت کشیدم . مهدی که شنید بچه دختر است، گفت « خدارو شکر . در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»

 

**یک روز آقا مهدی می خواست وارد مقرّ لشگر شود. دژبان که یکی از بچه های بسیجی بود، جلویش را گرفت: «کارت شناسایی!»

«ندارم»

«برگه تردّد!»

«ندارم»

آن بسیجی هم راهش نداده بود. آقا مهدی خودش را معرفی نمی کرد. برای آنکه سر به سر بسیجی بگذارد و امتحانش کند، اصرار کرد که من متعلّق به این لشگرم و باید داخل شوم. آن بسیجی هم گفت الا و بلا یا کارت یا برگه تردد ...! 12 خاطره از شهید زین الدین

«کارت و برگه ندارم اما مال این لشگرم. شما بروید بپرسید!»

«نه، حتماً باید کارت یا برگه ارائه کنی! ...»

 

در نهایت دژبان که اصرار آقا مهدی را می بیند، قاطعانه می گوید: «به هیچ وجه نمی شود. اگر خود زین الدین هم بیاید، بدون کارت راهش نمی دهم!»

آقا مهدی بر می گردد، می خندد و می گوید: «حالا اگر خودم زین الدین باشم چه ؟!»

آن وقت کارتش را به او نشان می دهد. قبل از آنکه دژبان وظیفه شناس اظهار پشیمانی کند، آقا مهدی درآغوش می گیردش، صورتش را می بوسد و به خاطر وظیفه شناسی تشویقش می کند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۰۵
سعید

نظرات  (۱)

بنام خدا.وبا سلام ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) کریمه اهل بیت را به شما تبریک عرض می نمایم.یا علی مدد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی