قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۹ ق.ظ

مادر شهید حاج امینی هم پرکشید+ داستان عکس شهید

مادر شهید حاج امینی هم پرکشید

وقتی می‌خواهند تصویری از شهید را به نمایش بگذارند، تصویر زیبای امیر حاج امینی با آن عروج ملکوتی و آرامش در چهره و لبخند ملایم و زیبا بیش از هر چیز جلوه گر می‌شود.

مادر شهید حاج امینی هم پرکشیدسردار خضرایی به مناسبت درگذشت مادر شهید والامقام امیر حاج امینی پیام تسلیت داد.

وی در این پیام آورده است: رسیدن به جایگاه شهادت به عنوان عالی‌ترین مرتبه‌ای که انسان در عالم خاکی برای وصال معشوق می‌تواند به آن دستی‌اید با پرورش روحانی انسان در دامان مادرانی که به حق بهشت زیر پای آنان می‌باشد دست یافتنی است. مادرانی که فرزندانشان ذره ذره خاک میهن شدند تا آسیبی به دین و میهن نرسد.

خبر ناگوار درگذشت مادر شهید والامقام امیر حاج امینی، شهیدی از گردان انصار الرسول لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که دلاورمردی او در صفحات تاریخ هشت ساله دفاع مقدس ثبت و ضبط شده است موجب تأثر و تألم خاطر شد.

اینجانب به سهم خود درگذشت این بانوی وارسته و صالحه را به خانواده محترم شهید تسلیت عرض کرده و از خداوند برای آن مرحومه طلب آمرزش و برای بازماندگان طلب صبر کرده و از خداوند متعال می‌خواهم روح آن مرحومه مغفوره با فرزند شهیدش محشور شود؛ ان شاء الله.

گلستان آتش

وقتی می‌خواهند تصویری از شهید را به نمایش بگذارند، تصویر زیبای امیر حاج امینی با آن عروج ملکوتی و آرامش در چهره و لبخند ملایم و زیبا بیش از هر چیز جلوه گر می‌شود.

یک دسته از بچه‌های گردان انصار از لشگر 27 حضرت رسول الله در شلمچه عملیات کربلای 5 یکی از سنگرهای هلالی (نونی) را تصرف کرده و نگه داشته بودند. 

 حفظ این نونی خیلی اهمیت داشت، هم برای ما، هم برای عراقی‌ها، آن‌ها دوازده 12 نفر بودند. این تعداد رزمندگان تا پای جان در حال جنگیدن بودند. تا این سنگر نونی دست عراقی‌ها نیفتد. اگر هم می‌افتاد راه دشمن به منطقه عملیاتی هموار می‌شد. حدود ساعت 10 صبح تعداد 5 نفر از فیلم‌برداران و عکاسان به جمع این 12 نفر پیوستند تا از رشادت‌های بچه‌ها تصویر برداری کنند. این 5 نفر برادران سعید جان بزرگی، مهدی فلاحت پور، فاضل عزیز محمدی، مسعود اسدی، احسان رجبی بودند.

حدود ساعت 10 صبح تعداد 5 نفر از فیلم‌برداران و عکاسان به جمع این 12 نفر پیوستند تا از رشادت‌های بچه‌ها تصویر برداری کنند. این 5 نفر برادران سعید جان بزرگی، مهدی فلاحت پور، فاضل عزیز محمدی، مسعود اسدی، احسان رجبی بودند.

 وقتی بچه‌های تبلیغات به جمع بچه‌های رزمنده رسیده بودند. نگاه آن دوازده نفر به گرو فیلم برادری یک نگاه دیگر بود. خیلی معنا دار بود. طوری نگاهشان می‌کردند که انگار هیبتشان خیلی خنده دار است!

 آن 12 نفر خیلی تنها و غریب بودند. در این بین شهید فلاحت پور به بقیه همکارانش گفت: یکی فیلم‌برداری کند بقیه کمک بچه‌های رزمنده کنند. آتش عراقی‌ها خیلی وحشتناک بود، آن افراد خیلی دست تنها بودند وقتی گروه فیلم‌برداری رفتند کمکشان خیلی خوشحال شدند. اول از همه شهید سعید جان بزرگی آستین بالا زد و نوار تیربارشان را پر فشنگ کرد. شهید فلاحت پور رفت سراغ گونی‌های گلوله آر.پی.چی را برای رزمندگان می‌آورد. در این بین دوربین فیلم برداری دست به دست گروه فیلم‌برداری می‌چرخید تا از صحنه‌های مقاومت بچه‌های رزمنده فیلم بگیرند. بعدها شهید آوینی آن فیلم را مونتاژ کرد و به اسم گلستان آتش در روایت فتح پخش شد.

 

 واقعاً هم گلستان آتش بود چون بچه‌های رزمنده در آن موقعیت با خونسردی تمام و آرامش خاصی می‌جنگیدند، بچه‌ها میان آن همه خمپاره و تیر و ترکش گویی در گلستانی در حال سیر و سیاحت و عشق و حال بودند. حتی یک جا دوربین می‌افتد زمین، جایی است که خمپاره‌ای آمده و بچه‌ها مجروح شده بودند و فیلم‌بردار دوربین را رها می‌کند می‌رود یاری مجروحان، خلاصه آن وضع تا غروب ادامه داشت. چون نزدیک غروب آتش دشمن سبک شده بود. در این بین شهید جان بزرگی به برادر رجبی می‌گوید بیا برای خود مان سنگر درست کنیم چون این آرامش، آرامش قبل از توفان است و دشمن دارد نفس تازه می‌کند. در این بین سه تا از بچه‌های فیلم‌بردار را راضی کردند تا فیلم را با خود به عقب ببرند. زمانی که آن سه نفر آماده حرکت شدند، دیدند 5 نفر از دور دارند به طرف رزمنده‌ها می‌آیند.

حاج امینی هیبت قشنگی داشت. به کمرش یک چفیه بسته بود و یک عکس امام را بر سینه خود و سربند یا حسین قرمز رنگی به پیشانی بسته بود. آن‌ها آمده بودند تا این نقطه را از نزدیک ببینند و برای این بچه‌ها کاری کنند.

مادر شهید حاج امینی هم پرکشیددر نزدیکی سنگر نونی برادر پوراحمد جانشین گردان انصار و بی سیمچی گردان و امیر حاج امینی هم در میان آن 5 نفر بودند. با رسیدن آن‌ها بچه‌های رزمنده حسابی روحیه گرفتند، به خصوص پور احمد را خیلی دوست داشتند، حاج امینی هیبت قشنگی داشت. به کمرش یک چفیه بسته بود و یک عکس امام را بر سینه خود و سربند یا حسین قرمز رنگی به پیشانی بسته بود. آن‌ها آمده بودند تا این نقطه را از نزدیک ببینند و برای این بچه‌ها کاری کنند. با آمدن آن‌ها دل‌ها قرص شد. از بچه‌های فیلم‌بردار احسان رجبی و سعید جان بزرگی مانده بودند.

 پور احمد و حاج امینی و یکی دو نفر دیگر هم آمده بودند بالای سر آن دو فیلم‌بردار نشسته بودند و در حال بررسی منطقه بودند و شروع کردند به حرف زدن؛ و از طرفی یکی می‌گفت: «دمتان گرم بچه‌ها، خیلی خوب این جا را حفظ کردید.» و از این حرف‌ها، از همان جا بالای خاکریز مشغول بررسی و نگاه کردن مواضع دشمن بودند. آن دو فیلم‌بردار هم مشغول کندن سنگر بودند. هنوز سنگر تا به زانوی آن‌ها نرسیده بود که به آن‌ها هم گفتند: «دم شما هم گرم خدا قوت» گفتند: «شما بچه‌های تبلیغات هم اینجا بودید و ...» بعد کمی خندیدند، در همان لحظه ناگهان زمین و زمان سیاه شده بود. بچه‌ها به خودشان که آمده بودند شهید جان بزرگی برادر رجبی را تکان داد و گفت: «احسان زنده هستی و ...»

همه جا را دود و گرد و غبار گرفته بود، بعد از مدت کمی گرد و غبار و دود خوابید؛ و بعد آن دو فیلم‌بردار متوجه شدند که بین آن دو و پوراحمد و حاج امینی خمپاره‌ای اصابت کرده و سعید جان بزرگی سرش را گرفته چون موج انفجار سرش را مجروح کرده بود.

 رفت سراغ امیر حاج امینی او هم راحت آرمیده بود گویی مدت‌هاست که در خواب است، یک عکس از چهره خندان او گرفت، یک عکس تمام قد از او گرفت

   در همان حال شهید جان بزرگی به رجبی گفت: آنجا را نگاه کن؛ و بعد گفت: سبحان الله، سبحان الله، و دیدند آن‌ها افتادن روی زمین. هر پنج نفرشان.
 سعید جان بزرگی به همکارش برادر رجبی گفت: احسان روی این‌ها را گونی بکش تا بچه‌ها نبینند. چون بچه‌ها سخت در حال جنگیدن بودند. چون با دیدن صحنه شهادت معاون گردان روحیه‌شان ضعیف می‌شد.

 برادر رجبی رفت گونی سنگری را آورد تا روی آن‌ها بکشد. در حال کشیدن گونی روی شهدا بود که یک دفعه رفت سراغ دوربین عکاسی‌اش تا از صحنه شهادتشان عکس بگیرد. برادر رجبی گفت: با گرفتن این عکس‌ها می‌توان تسلای بخش خاطر بازماندگانشان شود. دوربین زیر خاک رفته بود، دوربین را از زیر خاک بیرون کشید و بعد آن را با چفیه‌اش تمیز کرد. از ساعت 10 که به بچه‌ها رزمنده مادر شهید حاج امینی هم پرکشیدپیوست عکسی نگرفته بود. می‌گفت: به ما گفتند شما کاری به جنگ نداشته باشید وظیفه شما گرفتن عکس و ثبت وقایع است. 

شروع کرد به عکس گرفتن. از برادر اسفندیاری که ترکش خورده بود به چشمش عکس گرفت. پوراحمد راحت خوابیده بود و اسفندیاری داشت از بالای سرش بلند می‌شد عکس گرفت.

رفت سراغ امیر حاج امینی او هم راحت آرمیده بود گویی مدت‌هاست که در خواب است، یک عکس از چهره خندان او گرفت، یک عکس تمام قد از او گرفت. هیچ وقت فکر نمی‌کرد عکسی که می‌گیرد به این اندازه مشهور شود. لااقل خوشحال است که، این عکس آرامش خاطری است برای همه خانواده‌ای شهدا.

آن‌هایی که عکس یا تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی‌دانند چه حالی داشته‌اند وقتی به شهادت رسیده‌اند. وقتی خانواده‌های شهدا آرامش و زیبایی شهید امیر حاج امینی را می‌بینند قطعاً تسلی پیدا می‌کنند



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

مادر شهید حاج امینی هم پرکشید

وقتی می‌خواهند تصویری از شهید را به نمایش بگذارند، تصویر زیبای امیر حاج امینی با آن عروج ملکوتی و آرامش در چهره و لبخند ملایم و زیبا بیش از هر چیز جلوه گر می‌شود.

مادر شهید حاج امینی هم پرکشیدسردار خضرایی به مناسبت درگذشت مادر شهید والامقام امیر حاج امینی پیام تسلیت داد.

وی در این پیام آورده است: رسیدن به جایگاه شهادت به عنوان عالی‌ترین مرتبه‌ای که انسان در عالم خاکی برای وصال معشوق می‌تواند به آن دستی‌اید با پرورش روحانی انسان در دامان مادرانی که به حق بهشت زیر پای آنان می‌باشد دست یافتنی است. مادرانی که فرزندانشان ذره ذره خاک میهن شدند تا آسیبی به دین و میهن نرسد.

خبر ناگوار درگذشت مادر شهید والامقام امیر حاج امینی، شهیدی از گردان انصار الرسول لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که دلاورمردی او در صفحات تاریخ هشت ساله دفاع مقدس ثبت و ضبط شده است موجب تأثر و تألم خاطر شد.

اینجانب به سهم خود درگذشت این بانوی وارسته و صالحه را به خانواده محترم شهید تسلیت عرض کرده و از خداوند برای آن مرحومه طلب آمرزش و برای بازماندگان طلب صبر کرده و از خداوند متعال می‌خواهم روح آن مرحومه مغفوره با فرزند شهیدش محشور شود؛ ان شاء الله.

گلستان آتش

وقتی می‌خواهند تصویری از شهید را به نمایش بگذارند، تصویر زیبای امیر حاج امینی با آن عروج ملکوتی و آرامش در چهره و لبخند ملایم و زیبا بیش از هر چیز جلوه گر می‌شود.

یک دسته از بچه‌های گردان انصار از لشگر 27 حضرت رسول الله در شلمچه عملیات کربلای 5 یکی از سنگرهای هلالی (نونی) را تصرف کرده و نگه داشته بودند. 

 حفظ این نونی خیلی اهمیت داشت، هم برای ما، هم برای عراقی‌ها، آن‌ها دوازده 12 نفر بودند. این تعداد رزمندگان تا پای جان در حال جنگیدن بودند. تا این سنگر نونی دست عراقی‌ها نیفتد. اگر هم می‌افتاد راه دشمن به منطقه عملیاتی هموار می‌شد. حدود ساعت 10 صبح تعداد 5 نفر از فیلم‌برداران و عکاسان به جمع این 12 نفر پیوستند تا از رشادت‌های بچه‌ها تصویر برداری کنند. این 5 نفر برادران سعید جان بزرگی، مهدی فلاحت پور، فاضل عزیز محمدی، مسعود اسدی، احسان رجبی بودند.

حدود ساعت 10 صبح تعداد 5 نفر از فیلم‌برداران و عکاسان به جمع این 12 نفر پیوستند تا از رشادت‌های بچه‌ها تصویر برداری کنند. این 5 نفر برادران سعید جان بزرگی، مهدی فلاحت پور، فاضل عزیز محمدی، مسعود اسدی، احسان رجبی بودند.

 وقتی بچه‌های تبلیغات به جمع بچه‌های رزمنده رسیده بودند. نگاه آن دوازده نفر به گرو فیلم برادری یک نگاه دیگر بود. خیلی معنا دار بود. طوری نگاهشان می‌کردند که انگار هیبتشان خیلی خنده دار است!

 آن 12 نفر خیلی تنها و غریب بودند. در این بین شهید فلاحت پور به بقیه همکارانش گفت: یکی فیلم‌برداری کند بقیه کمک بچه‌های رزمنده کنند. آتش عراقی‌ها خیلی وحشتناک بود، آن افراد خیلی دست تنها بودند وقتی گروه فیلم‌برداری رفتند کمکشان خیلی خوشحال شدند. اول از همه شهید سعید جان بزرگی آستین بالا زد و نوار تیربارشان را پر فشنگ کرد. شهید فلاحت پور رفت سراغ گونی‌های گلوله آر.پی.چی را برای رزمندگان می‌آورد. در این بین دوربین فیلم برداری دست به دست گروه فیلم‌برداری می‌چرخید تا از صحنه‌های مقاومت بچه‌های رزمنده فیلم بگیرند. بعدها شهید آوینی آن فیلم را مونتاژ کرد و به اسم گلستان آتش در روایت فتح پخش شد.

 

 واقعاً هم گلستان آتش بود چون بچه‌های رزمنده در آن موقعیت با خونسردی تمام و آرامش خاصی می‌جنگیدند، بچه‌ها میان آن همه خمپاره و تیر و ترکش گویی در گلستانی در حال سیر و سیاحت و عشق و حال بودند. حتی یک جا دوربین می‌افتد زمین، جایی است که خمپاره‌ای آمده و بچه‌ها مجروح شده بودند و فیلم‌بردار دوربین را رها می‌کند می‌رود یاری مجروحان، خلاصه آن وضع تا غروب ادامه داشت. چون نزدیک غروب آتش دشمن سبک شده بود. در این بین شهید جان بزرگی به برادر رجبی می‌گوید بیا برای خود مان سنگر درست کنیم چون این آرامش، آرامش قبل از توفان است و دشمن دارد نفس تازه می‌کند. در این بین سه تا از بچه‌های فیلم‌بردار را راضی کردند تا فیلم را با خود به عقب ببرند. زمانی که آن سه نفر آماده حرکت شدند، دیدند 5 نفر از دور دارند به طرف رزمنده‌ها می‌آیند.

حاج امینی هیبت قشنگی داشت. به کمرش یک چفیه بسته بود و یک عکس امام را بر سینه خود و سربند یا حسین قرمز رنگی به پیشانی بسته بود. آن‌ها آمده بودند تا این نقطه را از نزدیک ببینند و برای این بچه‌ها کاری کنند.

مادر شهید حاج امینی هم پرکشیددر نزدیکی سنگر نونی برادر پوراحمد جانشین گردان انصار و بی سیمچی گردان و امیر حاج امینی هم در میان آن 5 نفر بودند. با رسیدن آن‌ها بچه‌های رزمنده حسابی روحیه گرفتند، به خصوص پور احمد را خیلی دوست داشتند، حاج امینی هیبت قشنگی داشت. به کمرش یک چفیه بسته بود و یک عکس امام را بر سینه خود و سربند یا حسین قرمز رنگی به پیشانی بسته بود. آن‌ها آمده بودند تا این نقطه را از نزدیک ببینند و برای این بچه‌ها کاری کنند. با آمدن آن‌ها دل‌ها قرص شد. از بچه‌های فیلم‌بردار احسان رجبی و سعید جان بزرگی مانده بودند.

 پور احمد و حاج امینی و یکی دو نفر دیگر هم آمده بودند بالای سر آن دو فیلم‌بردار نشسته بودند و در حال بررسی منطقه بودند و شروع کردند به حرف زدن؛ و از طرفی یکی می‌گفت: «دمتان گرم بچه‌ها، خیلی خوب این جا را حفظ کردید.» و از این حرف‌ها، از همان جا بالای خاکریز مشغول بررسی و نگاه کردن مواضع دشمن بودند. آن دو فیلم‌بردار هم مشغول کندن سنگر بودند. هنوز سنگر تا به زانوی آن‌ها نرسیده بود که به آن‌ها هم گفتند: «دم شما هم گرم خدا قوت» گفتند: «شما بچه‌های تبلیغات هم اینجا بودید و ...» بعد کمی خندیدند، در همان لحظه ناگهان زمین و زمان سیاه شده بود. بچه‌ها به خودشان که آمده بودند شهید جان بزرگی برادر رجبی را تکان داد و گفت: «احسان زنده هستی و ...»

همه جا را دود و گرد و غبار گرفته بود، بعد از مدت کمی گرد و غبار و دود خوابید؛ و بعد آن دو فیلم‌بردار متوجه شدند که بین آن دو و پوراحمد و حاج امینی خمپاره‌ای اصابت کرده و سعید جان بزرگی سرش را گرفته چون موج انفجار سرش را مجروح کرده بود.

 رفت سراغ امیر حاج امینی او هم راحت آرمیده بود گویی مدت‌هاست که در خواب است، یک عکس از چهره خندان او گرفت، یک عکس تمام قد از او گرفت

   در همان حال شهید جان بزرگی به رجبی گفت: آنجا را نگاه کن؛ و بعد گفت: سبحان الله، سبحان الله، و دیدند آن‌ها افتادن روی زمین. هر پنج نفرشان.
 سعید جان بزرگی به همکارش برادر رجبی گفت: احسان روی این‌ها را گونی بکش تا بچه‌ها نبینند. چون بچه‌ها سخت در حال جنگیدن بودند. چون با دیدن صحنه شهادت معاون گردان روحیه‌شان ضعیف می‌شد.

 برادر رجبی رفت گونی سنگری را آورد تا روی آن‌ها بکشد. در حال کشیدن گونی روی شهدا بود که یک دفعه رفت سراغ دوربین عکاسی‌اش تا از صحنه شهادتشان عکس بگیرد. برادر رجبی گفت: با گرفتن این عکس‌ها می‌توان تسلای بخش خاطر بازماندگانشان شود. دوربین زیر خاک رفته بود، دوربین را از زیر خاک بیرون کشید و بعد آن را با چفیه‌اش تمیز کرد. از ساعت 10 که به بچه‌ها رزمنده مادر شهید حاج امینی هم پرکشیدپیوست عکسی نگرفته بود. می‌گفت: به ما گفتند شما کاری به جنگ نداشته باشید وظیفه شما گرفتن عکس و ثبت وقایع است. 

شروع کرد به عکس گرفتن. از برادر اسفندیاری که ترکش خورده بود به چشمش عکس گرفت. پوراحمد راحت خوابیده بود و اسفندیاری داشت از بالای سرش بلند می‌شد عکس گرفت.

رفت سراغ امیر حاج امینی او هم راحت آرمیده بود گویی مدت‌هاست که در خواب است، یک عکس از چهره خندان او گرفت، یک عکس تمام قد از او گرفت. هیچ وقت فکر نمی‌کرد عکسی که می‌گیرد به این اندازه مشهور شود. لااقل خوشحال است که، این عکس آرامش خاطری است برای همه خانواده‌ای شهدا.

آن‌هایی که عکس یا تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی‌دانند چه حالی داشته‌اند وقتی به شهادت رسیده‌اند. وقتی خانواده‌های شهدا آرامش و زیبایی شهید امیر حاج امینی را می‌بینند قطعاً تسلی پیدا می‌کنند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۳۰
سعید

نظرات  (۲)

چقد به دنبال اسم این شهید بودم
ممنون از شما.
و یا علی
بنام خدا و با سلام .درود بر تمامی شهدای اسلام و رحمت خدا بر مادران شهدا .بسیار عالی بود .یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی