قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

کوتاه و خواندنی

به تعاون جبهه رفته می‌رویم


اکرم اسماعیلی» از زنان فعال دوران دفاع مقدس بود که در زمان عملیات به مناطق جنوب می‌رفت و در معراج شهدا فعالیت می‌کرد؛ زمانی هم که در تهران حضور داشت، در دبیرستان «تهذیب» منطقه 12 تهران هدایت ستاد پشتیبانی جنگ را به همراه سایر فرهنگیان و دانش‌آموزان بر عهده داشت.


به تعاون جبهه رفته می‌رویموی خاطره خواندنی از اعزام دو دانش‌آموز به پشت جبهه دارد که آن را می‌خوانیم.

                                                               ***

در دوران دفاع مقدس وقتی که عملیاتی قرار بود انجام شود، به پشت خط می‌رفتم و در بخش تعاون و گلخانه شهدا یا همان معراج شهدا فعالیت می‌کردم؛ یک روز دو دانش‌آموز که نسبتاً قد بلند بودند به تعاون آمدند و گفتند که قرار است بعد از این ما در بخش تعاون کار کنیم.

عصر روزی که آن‌ها آمدند، این دو دانش‌آموز را به گلخانه شهدا بردیم؛ وقتی در گلخانه باز شد، آن‌ها با پیکرهای شهدا مواجه شدند و انگار شوکی به آن‌ها وارد شده باشد، غش کردند.

بعد از دقایقی با تلاش دوستان این دو دانش‌آموز به هوش آمده و می‌گفتند: «پس کمپوت و خوراکی... کو؟ مگر اینجا تعاون نیست؟» در ابتدا متوجه حرف‌های آن‌ها نمی‌شدیم.


عصر روزی که آن‌ها آمدند، این دو دانش‌آموز را به گلخانه شهدا بردیم؛ وقتی در گلخانه باز شد، آن‌ها با پیکرهای شهدا مواجه شدند و انگار شوکی به آن‌ها وارد شده باشد، غش کردند


آن زمان به بوفه یا فروشگاه‌های مدرسه، «تعاونی» می‌گفتند؛ در زمان تقسیم نیروها در دوکوهه وقتی می‌بینند که این دو دانش‌آموز کم سن و سال هستند، به آن‌ها می‌گویند: «شما را به خط مقدم نمی‌توانیم بفرستیم، حالا شما آشپزخانه می‌روید یا تعاون؟» این دو دانش‌آموز هم به خیال اینکه تعاون جبهه، همان تعاونی مدرسه است، از خدا خواسته می‌گویند «به قسمت تعاون می‌رویم» . وقتی هم که با گلخانه آمدند، فکرش را نمی‌کردند با پیکرهای شهدا مواجه شوند.

بعد هم این دو دانش‌آموز تهرانی قبول کردند که در گلخانه بمانند؛ اوایل به یاد دارم، زمانی که می‌خواستند پیکر قطعه قطعه شهدا را در کنار هم قرار دهند، چشم بسته این کار را انجام می‌دادند؛ ما هم بالای سر کار بودیم؛ می‌دیدیم به جای اینکه پای راست قطع شده یک شهید را در کنار پای چپ بگذارند، پای چپ شهید دیگری را می‌گذاشتند؛ بعد هم به عشق این شهدا در گلخانه ماندند؛ این دو دانش‌آموز بعد از 3 4 ماه فعالیت در گلخانه به بخش دیگری اعزام شدند.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

کوتاه و خواندنی

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

به تعاون جبهه رفته می‌رویم


اکرم اسماعیلی» از زنان فعال دوران دفاع مقدس بود که در زمان عملیات به مناطق جنوب می‌رفت و در معراج شهدا فعالیت می‌کرد؛ زمانی هم که در تهران حضور داشت، در دبیرستان «تهذیب» منطقه 12 تهران هدایت ستاد پشتیبانی جنگ را به همراه سایر فرهنگیان و دانش‌آموزان بر عهده داشت.


به تعاون جبهه رفته می‌رویموی خاطره خواندنی از اعزام دو دانش‌آموز به پشت جبهه دارد که آن را می‌خوانیم.

                                                               ***

در دوران دفاع مقدس وقتی که عملیاتی قرار بود انجام شود، به پشت خط می‌رفتم و در بخش تعاون و گلخانه شهدا یا همان معراج شهدا فعالیت می‌کردم؛ یک روز دو دانش‌آموز که نسبتاً قد بلند بودند به تعاون آمدند و گفتند که قرار است بعد از این ما در بخش تعاون کار کنیم.

عصر روزی که آن‌ها آمدند، این دو دانش‌آموز را به گلخانه شهدا بردیم؛ وقتی در گلخانه باز شد، آن‌ها با پیکرهای شهدا مواجه شدند و انگار شوکی به آن‌ها وارد شده باشد، غش کردند.

بعد از دقایقی با تلاش دوستان این دو دانش‌آموز به هوش آمده و می‌گفتند: «پس کمپوت و خوراکی... کو؟ مگر اینجا تعاون نیست؟» در ابتدا متوجه حرف‌های آن‌ها نمی‌شدیم.


عصر روزی که آن‌ها آمدند، این دو دانش‌آموز را به گلخانه شهدا بردیم؛ وقتی در گلخانه باز شد، آن‌ها با پیکرهای شهدا مواجه شدند و انگار شوکی به آن‌ها وارد شده باشد، غش کردند


آن زمان به بوفه یا فروشگاه‌های مدرسه، «تعاونی» می‌گفتند؛ در زمان تقسیم نیروها در دوکوهه وقتی می‌بینند که این دو دانش‌آموز کم سن و سال هستند، به آن‌ها می‌گویند: «شما را به خط مقدم نمی‌توانیم بفرستیم، حالا شما آشپزخانه می‌روید یا تعاون؟» این دو دانش‌آموز هم به خیال اینکه تعاون جبهه، همان تعاونی مدرسه است، از خدا خواسته می‌گویند «به قسمت تعاون می‌رویم» . وقتی هم که با گلخانه آمدند، فکرش را نمی‌کردند با پیکرهای شهدا مواجه شوند.

بعد هم این دو دانش‌آموز تهرانی قبول کردند که در گلخانه بمانند؛ اوایل به یاد دارم، زمانی که می‌خواستند پیکر قطعه قطعه شهدا را در کنار هم قرار دهند، چشم بسته این کار را انجام می‌دادند؛ ما هم بالای سر کار بودیم؛ می‌دیدیم به جای اینکه پای راست قطع شده یک شهید را در کنار پای چپ بگذارند، پای چپ شهید دیگری را می‌گذاشتند؛ بعد هم به عشق این شهدا در گلخانه ماندند؛ این دو دانش‌آموز بعد از 3 4 ماه فعالیت در گلخانه به بخش دیگری اعزام شدند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۳
سعید

نظرات  (۱)

این شهدا به کل دنیا گفتند
ماییم ونوای بی نوایی / بسم الله اگر حریف مایی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی