قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ق.ظ

هفت سین جبهه

خیالتان راحت هفت سین با من!

به لج عراقی‌ها هم که شده بود لحظه سال تحویل، سفره هفت سین را وسط خط مقدم علم می‌کردیم. آن هم چه هفت سینی!

محشر کلاه‌های بی کله در سال 
تحویل 1364

دم دم‌های عید نوروز که می‌شد عراقی‌های هم شیطنت می‌کردند انگار تمام انرژی‌شان را ذخیره می‌کردند تا با به صدا در آمدن توپ تحویل سال، هر چی توپ و ترکش دارند روی سر ما بریزند. البته ما هم دستشان را می‌خواندیم و برای اینکه نشستن دور سفره هفت سین را از دست ندهیم همه جوره سرشان کلک می‌مالیدم. احمد استاد این کار بود.

خوب یادم هست که بدجوری حال این عراقی‌ها را می‌گرفت. باورتان نمی‌شود این احمد آقا 2 ماه قبل از سال تحویل، دست به کار می‌شد. آن سال کارش این بود که تا می‌توانست کلاه خودهای آهنی اسقاطی رو جمع کند.

می‌گفت:« این‌ها قراره لحظه سال تحویل به جای ما حال عراقی‌ها را بگیرند» و بعد با خنده‌ای که همیشه گوشه لب داشت نگاهی به کلاه‌های درب و داغانش می‌انداخت و سرش را به نشانه تایید تکان می‌داد.

کسی سر از کارهای احمد در نمی‌آورد اما هر کس او را می‌شناخت این را می‌دانست که این آدم، آدمی نیست که بی گدار به آب بزند، همیشه به یک نحوی با کارهایش همه را غافل گیر می‌کرد. جالب اینجا بود این کارهایی که همیشه چاشنی‌اش با شیطنت بود، خوب از آب در می‌آمد و جواب می‌داد.

خلاصه سرتان را درد نیاورم. گذشت و گذشت تا بالاخره لحظه‌ای که احمد انتظارش را می‌کشید فرا رسید. البته ناگفته نماند که عراقی‌ها هم خیلی انتظار این لحظه را می‌کشیدند. که به خیال خام خودشان حال ما را بگیرند. لحظه‌ای که دو سطر در موردش توضیح دادم: لحظه تحویل سال 1364 هجری شمسی، در وسط میدان جنگ منطقه فاو بود. درست چند ساعتی قبل از تحویل سال جدید، احمد هم دست به کار شد.

آن وقت بود که تازه فهمیدم که این کلاه‌های آهنی را برای چه کاری می‌خواهد. احمد کلاه‌های آهنی را یکی یکی روی خاکریز قرار داد، در یک چشم به هم زدن احمد، یک عالم کلاه‌های آهنی درب و داغان پشت خاکریز انبار می‌کرد. آنقدر تعداد این کلاه‌ها زیاد بود که دشمن تصور کرد می‌خواهیم به آن‌ها پاتک بزنیم. خلاصه جانم برایتان بگوید؛ آقا احمد با آن کلاه‌های آهنی زوار دررفته‌اش محشری به پا کرد که تا آن روز نمونه‌اش را ندیده بودیم.

لحظه تحویل سال 1364 هجری شمسی، در وسط میدان جنگ منطقه فاو بود. درست چند ساعتی قبل از تحویل سال جدید، احمد هم دست به کار شد

محشر 

کلاه‌های بی کله در سال تحویل 1364
 به دنبال هفت؛ سین

دشمن به هوای اینکه پاتک نخورد تا می‌توانست آتش ریخت بر سر کلاه‌هایی که کله داخلش نبود. احمد هم با چند تا از بچه‌ها در گوشه‌ای از خط مقدم، مشغول چیدن سفره هفت سین بود. مانده بودیم که در این آتش جنگ این پسر چطور می‌خواهد هفت سین جور کند. مدام می‌گفت: «خیالتان راحت هفت سین با من.» شالش را از دور گردن برداشت و پهن کرد و گفت: «این از سفره‌اش، باقی‌اش هم خدا کریم است.» احمد این را گفت و رفت به دنبال هفت سین!

هشت سین ما جور شد

در این میان هم دشمن خودش را هلاک کرد و یک سره آتش ریخت بر سر کلاه‌های بی سر. بعد از دقایقی که تیر و ترکششان ته کشید تازه فهمیدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته. با خاموش شدن آتش دشمن خط مقدم آرام شد. بعد احمد بچه‌ها را صدا کرد که بیایید سفره هفت سین مان جور است، بیایید. آن روز را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم به خصوص سفره هفت سینی ای که احمد برایمان تدارک دیده بود. مطمئنم اگر سین‌هایش را برای شما هم بشمارم این سفره را هیچ وقت فراموش نخواهید کرد. هفت سین که نه هشت سین!

«خیالتان راحت هفت سین با من.» شالش را از دور گردن برداشت و پهن کرد و گفت: «این از سفره‌اش، باقی‌اش هم خدا کریم است.» احمد این را گفت و رفت به دنبال هفت سین!

سرنیزه، سیم خاردار، مین سوسکی، مین سبدی، سمبه، سیمینوف، سرب و ساچمه.



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

هفت سین جبهه

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ق.ظ
خیالتان راحت هفت سین با من!

به لج عراقی‌ها هم که شده بود لحظه سال تحویل، سفره هفت سین را وسط خط مقدم علم می‌کردیم. آن هم چه هفت سینی!

محشر کلاه‌های بی کله در سال 
تحویل 1364

دم دم‌های عید نوروز که می‌شد عراقی‌های هم شیطنت می‌کردند انگار تمام انرژی‌شان را ذخیره می‌کردند تا با به صدا در آمدن توپ تحویل سال، هر چی توپ و ترکش دارند روی سر ما بریزند. البته ما هم دستشان را می‌خواندیم و برای اینکه نشستن دور سفره هفت سین را از دست ندهیم همه جوره سرشان کلک می‌مالیدم. احمد استاد این کار بود.

خوب یادم هست که بدجوری حال این عراقی‌ها را می‌گرفت. باورتان نمی‌شود این احمد آقا 2 ماه قبل از سال تحویل، دست به کار می‌شد. آن سال کارش این بود که تا می‌توانست کلاه خودهای آهنی اسقاطی رو جمع کند.

می‌گفت:« این‌ها قراره لحظه سال تحویل به جای ما حال عراقی‌ها را بگیرند» و بعد با خنده‌ای که همیشه گوشه لب داشت نگاهی به کلاه‌های درب و داغانش می‌انداخت و سرش را به نشانه تایید تکان می‌داد.

کسی سر از کارهای احمد در نمی‌آورد اما هر کس او را می‌شناخت این را می‌دانست که این آدم، آدمی نیست که بی گدار به آب بزند، همیشه به یک نحوی با کارهایش همه را غافل گیر می‌کرد. جالب اینجا بود این کارهایی که همیشه چاشنی‌اش با شیطنت بود، خوب از آب در می‌آمد و جواب می‌داد.

خلاصه سرتان را درد نیاورم. گذشت و گذشت تا بالاخره لحظه‌ای که احمد انتظارش را می‌کشید فرا رسید. البته ناگفته نماند که عراقی‌ها هم خیلی انتظار این لحظه را می‌کشیدند. که به خیال خام خودشان حال ما را بگیرند. لحظه‌ای که دو سطر در موردش توضیح دادم: لحظه تحویل سال 1364 هجری شمسی، در وسط میدان جنگ منطقه فاو بود. درست چند ساعتی قبل از تحویل سال جدید، احمد هم دست به کار شد.

آن وقت بود که تازه فهمیدم که این کلاه‌های آهنی را برای چه کاری می‌خواهد. احمد کلاه‌های آهنی را یکی یکی روی خاکریز قرار داد، در یک چشم به هم زدن احمد، یک عالم کلاه‌های آهنی درب و داغان پشت خاکریز انبار می‌کرد. آنقدر تعداد این کلاه‌ها زیاد بود که دشمن تصور کرد می‌خواهیم به آن‌ها پاتک بزنیم. خلاصه جانم برایتان بگوید؛ آقا احمد با آن کلاه‌های آهنی زوار دررفته‌اش محشری به پا کرد که تا آن روز نمونه‌اش را ندیده بودیم.

لحظه تحویل سال 1364 هجری شمسی، در وسط میدان جنگ منطقه فاو بود. درست چند ساعتی قبل از تحویل سال جدید، احمد هم دست به کار شد

محشر 

کلاه‌های بی کله در سال تحویل 1364
 به دنبال هفت؛ سین

دشمن به هوای اینکه پاتک نخورد تا می‌توانست آتش ریخت بر سر کلاه‌هایی که کله داخلش نبود. احمد هم با چند تا از بچه‌ها در گوشه‌ای از خط مقدم، مشغول چیدن سفره هفت سین بود. مانده بودیم که در این آتش جنگ این پسر چطور می‌خواهد هفت سین جور کند. مدام می‌گفت: «خیالتان راحت هفت سین با من.» شالش را از دور گردن برداشت و پهن کرد و گفت: «این از سفره‌اش، باقی‌اش هم خدا کریم است.» احمد این را گفت و رفت به دنبال هفت سین!

هشت سین ما جور شد

در این میان هم دشمن خودش را هلاک کرد و یک سره آتش ریخت بر سر کلاه‌های بی سر. بعد از دقایقی که تیر و ترکششان ته کشید تازه فهمیدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته. با خاموش شدن آتش دشمن خط مقدم آرام شد. بعد احمد بچه‌ها را صدا کرد که بیایید سفره هفت سین مان جور است، بیایید. آن روز را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم به خصوص سفره هفت سینی ای که احمد برایمان تدارک دیده بود. مطمئنم اگر سین‌هایش را برای شما هم بشمارم این سفره را هیچ وقت فراموش نخواهید کرد. هفت سین که نه هشت سین!

«خیالتان راحت هفت سین با من.» شالش را از دور گردن برداشت و پهن کرد و گفت: «این از سفره‌اش، باقی‌اش هم خدا کریم است.» احمد این را گفت و رفت به دنبال هفت سین!

سرنیزه، سیم خاردار، مین سوسکی، مین سبدی، سمبه، سیمینوف، سرب و ساچمه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۰۷
سعید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی