قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....
پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۹ ق.ظ

شوخی جنگی

نماز شب با طعم طالبی

شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امکان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه ی شب ، یکدیگر را بیدار کردیم

نماز شب با طعم طالبی

آن چه می خوانید ، خاطره ای است از یکی از رزمندگان غواص در سال های دفاع مقدس :

اوایل سال 65 در پایگاهی بنام شهید شاکری که در حاشیه ی رود کارون نزدیک خرمشهر، قرار داشت،آموزش های ویژه ی غواصی ما شروع شد که به اقرار همه ی همرزمان ، روزهای آموزش غواصی شهید شاکری ، از بهترین و پرخاطره ترین روزهای جبهه بود.

شوخی ظریفی متداول بود که بچه ها، وقتی به هم می رسیدند، عنوان می کردند که بابا این نماز شب هم عجب عطشی میاره...و اونوقت شنونده هم طبعا جملاتی شبیه به این را تکرار می کرد: پیف پپف ،بوی ریا بلند شد... و متعاقب آن خنده و...

شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امکان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه ی شب ، یکدیگر را بیدار کرده ،به نرمی از نردبانی که قبلا قطعه ی کامیونی شاید بوده ، پایین آمدیم ، وضو گرفتیم و ذکر گویان به داخل سالن اجتماعات یا همان حسینیه ، وارد شدیم ...سالنی بزرگ بود که شاید به منظور انبار،ساخته شده بود ، ابتدای درب ورودی حسینیه، چادری برزنتی نصب شده بود که حکم کفشکن را داشت . یخدانی که معمولا برای نگهداری یخ از آن استفاده می شد هم در همان چادر قرار داشت...

وقتی وارد شدیم ، رایحه ی مسحور کننده ی میوه ای به نام طالبی ، نظرمان را به سمت یخدان معطوف کرد. به حمید گفتم : عجب بویی میده لامصب ... درب یخدان را باز کردیم و متوجه وجود تعداد زیادی طالبی سرد شده ، شدیم... وقتی به خود آمدیم که تعداد زیادی از طالبی ها، با دست پاره شده بودند و به شیوه ای کاملا مرگبار، خورده شده بودند.حمید گفت:بریم دیگه جا ندارم .

صبح ، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند که به یخدان طالبی پاتک زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور که شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پاشدیم، اصلنم عطش نداریم

گفتم : نماز شب؟ گفت: من با این دل پر توان خم و راست شدن اونم یازده رکعت رو ندارم...یادمان رفت آثار جرم را محو کنیم.

برگشتیم ، به آرامی بر پشت بام ... و ادامه ی خواب را اجرا کردیم.

صبح ، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند که به یخدان طالبی پاتک زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور که شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پاشدیم، اصلنم عطش نداریم...

گفتیم و انگار بلا گفتیم . همه به سمت ما هجوم آوردند و بعد از یک دادگاه فرمایشی (به طنز) ما دونفر محکوم به نخوردن طالبی و حضور در هنگام صرف سایر رفقا در مجلس طالبی خوردن شدیم.

وقتی هواگرم شده بود و خورشید وسط آسمون ، خود نمایی می کرد، طالبی های سرد، تقسیم شد و ما دونفر، فقط شاهد خوردن دیگران بودیم و تقریبا همه با ولع می خوردند و از اینکه خیلی می چسبه ، تعریف می کردند...(به قول ما مشهدی ها جیزک می دادن)



نوشته شده توسط سعید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

رفتم که خار از پا کشم. محمل ز چشمم دور شد. یک لحظه من غافل شدم. صد سال راهم دور شد ....

قــــــاصــــــــــدکـــــــــ

قال الله تبارک وتعالی:
من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
قال مولانا امیر المومنین علی (ع): نسال الله منازل الشهدا
مقام معظم رهبری:امروز کار برای شهدا باید در راس امور قرار گیرد.
تمام این دو حدیث گرانبها و فرموده مقام معظم رهبری
حضرت امام خامنه ای روحی فداه کافی است برای اینکه این وبلاگ تشکیل بشه.
عبد من عبید فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)،حقیر الشهدا ،موردانه کش آستان بی کران شهدا ، قبرستان نشین عادات سخیف
سعید
******************
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت نمازی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی

**************
تلگرام من : https://t.me/Ghasedak1318
اینستاگرام : https://www.instagram.com/daei.saeid1318
https://www.instagram.com/ghasedak__135

بایگانی
نویسندگان

شوخی جنگی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۹ ق.ظ

نماز شب با طعم طالبی

شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امکان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه ی شب ، یکدیگر را بیدار کردیم

نماز شب با طعم طالبی

آن چه می خوانید ، خاطره ای است از یکی از رزمندگان غواص در سال های دفاع مقدس :

اوایل سال 65 در پایگاهی بنام شهید شاکری که در حاشیه ی رود کارون نزدیک خرمشهر، قرار داشت،آموزش های ویژه ی غواصی ما شروع شد که به اقرار همه ی همرزمان ، روزهای آموزش غواصی شهید شاکری ، از بهترین و پرخاطره ترین روزهای جبهه بود.

شوخی ظریفی متداول بود که بچه ها، وقتی به هم می رسیدند، عنوان می کردند که بابا این نماز شب هم عجب عطشی میاره...و اونوقت شنونده هم طبعا جملاتی شبیه به این را تکرار می کرد: پیف پپف ،بوی ریا بلند شد... و متعاقب آن خنده و...

شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امکان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه ی شب ، یکدیگر را بیدار کرده ،به نرمی از نردبانی که قبلا قطعه ی کامیونی شاید بوده ، پایین آمدیم ، وضو گرفتیم و ذکر گویان به داخل سالن اجتماعات یا همان حسینیه ، وارد شدیم ...سالنی بزرگ بود که شاید به منظور انبار،ساخته شده بود ، ابتدای درب ورودی حسینیه، چادری برزنتی نصب شده بود که حکم کفشکن را داشت . یخدانی که معمولا برای نگهداری یخ از آن استفاده می شد هم در همان چادر قرار داشت...

وقتی وارد شدیم ، رایحه ی مسحور کننده ی میوه ای به نام طالبی ، نظرمان را به سمت یخدان معطوف کرد. به حمید گفتم : عجب بویی میده لامصب ... درب یخدان را باز کردیم و متوجه وجود تعداد زیادی طالبی سرد شده ، شدیم... وقتی به خود آمدیم که تعداد زیادی از طالبی ها، با دست پاره شده بودند و به شیوه ای کاملا مرگبار، خورده شده بودند.حمید گفت:بریم دیگه جا ندارم .

صبح ، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند که به یخدان طالبی پاتک زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور که شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پاشدیم، اصلنم عطش نداریم

گفتم : نماز شب؟ گفت: من با این دل پر توان خم و راست شدن اونم یازده رکعت رو ندارم...یادمان رفت آثار جرم را محو کنیم.

برگشتیم ، به آرامی بر پشت بام ... و ادامه ی خواب را اجرا کردیم.

صبح ، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند که به یخدان طالبی پاتک زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور که شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پاشدیم، اصلنم عطش نداریم...

گفتیم و انگار بلا گفتیم . همه به سمت ما هجوم آوردند و بعد از یک دادگاه فرمایشی (به طنز) ما دونفر محکوم به نخوردن طالبی و حضور در هنگام صرف سایر رفقا در مجلس طالبی خوردن شدیم.

وقتی هواگرم شده بود و خورشید وسط آسمون ، خود نمایی می کرد، طالبی های سرد، تقسیم شد و ما دونفر، فقط شاهد خوردن دیگران بودیم و تقریبا همه با ولع می خوردند و از اینکه خیلی می چسبه ، تعریف می کردند...(به قول ما مشهدی ها جیزک می دادن)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۱۸
سعید

نظرات  (۱)

زیبا بود

اجرتون باخدا

برامون دعاکنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی