ما هر چه داریم از شهدا داریم
گفتگو با سردار سر جدای طلائیه
همزمان با هفته دفاع مقدس ضمن گرامیداشت یاد و خاطره ابرمردان روزگار، شیران روز و زاهدان شب و مردان مرد جبهه جهاد اصغر و پیش قراولان جهاد اکبر ، متنی که ذیل این مکتوبه می اید برگرفته از قطعه 26 مصاحبه برادر گرانقدرم حسین قدیانی است
اگر چه سرداران شهید، جملگی برای این نسل رشید، نسل جنگ ندیده و دل به جبهه بسته، این
نسل وارسته، فرماندهانی عزیز و دوست داشتنی اند، اما هر یک از این سرداران برای نسل دل سوخته ما تداعی گر صفتی ویژه هستند.نسل ما چمران را عارف ترین سردار می شناسد؛دکتر مصطفی چمران همچنان که ساعت ها نمی خوابید و می جنگید و می رزمید، گاه می شد دقایقی با گل شقایقی همنشین می شد و راز خود را گاه به آفتاب می گفت و با گل آفتابگردان پایه یک دوستی می ریخت.
نسل ما متوسلیان را دلاورترین سردار می خواند؛ترس در قاموس حاج احمد راه نداشت و او جز خدا و روح خدا از کس دیگری حساب نمی برد.حتی آن زمان که هنوز خیانت بنی صدر بر همگان آشکار نشده بود، حاج احمد با بصیرت و البته با غیرت بی نظیرش اجازه نداد هلی کوپتر حامل آن نامرد در منطقه نبرد فرود آید و به دوستان و دشمنان گفته بود که اگر بنی صدر این طرفها آفتابی شود، خودم هلی کوپترش را می زنم.
سردار غلامحسین افشردی یا همان “برادر حسن” را نسل من به عنوان یک استراتژیست نظامی می شناسد؛حسن باقری مغز متفکر جبهه بود و بسیجیان، “بهشتی جبهه ها” خطابش می کردند.
اما از این همه که بگذریم سخن گفتن از همت خوش تر است.برای ما سردار خیبر، محبوب ترین فرمانده دوران جنگ است؛آنقدر محبوب که حاج همت، دو مزار دارد؛یکی نمادین، در تهران و دیگری واقعی، در شهرضای اصفهان.سردار سر جدای طلائیه مزاری در شهری دارد که فرمانده لشکرش بود و مزاری در دیاری دارد که زادگاهش بود.
اما مزار اصلی حاج همت نه در زمین که در ضمیر قلب ماست. نمی شود بسیجی بود و دل در گرو همت نداشت. کاش همت بود و می دید که به موازات بزرگراهی که شرق و غرب پایتخت را به هم وصل کرده، مرامش نیز عامل اتصال دلهای ما به یکدیگر شده است.
این روزها اما عده ای که بر اصل ولایت فقیه شعار مرگ می دهند، همت را از آن خود می دانند و قصد مصادره او را کرده اند.به راستی همت ار آن کدامین ماست؟ و اگر بود در کدام قبیله، با کدام عقیده و رو به کدام قبله زندگی می کرد؟این البته پرسش درستی نیست چرا که همت زنده است و ما باید ببینیم کدام مان با راه سردار محبوب سال های عاشقی همراه تریم.به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.به شعور است، نه به شعار.همت، میزان است و با این ترازو معلوم می شود کدام ایده هم وزن همت و کدام عقیده بر خلاف راه او قدم می گذارد.
گفت و گوی من با سردار سر جدای طلائیه با این سئوال شروع شد؛
- دوست دارم حرفهای امام همیشه توی ذهنم باشد.حالا من آن را برای شما می خوانم؛این دیگر یک شعار باید برای ما باشد.امام صراحتا اعلام می کند: هر کس بیشتر برای خدا کار کند، بیشتر باید فحش بشنود و شما پاسدارها و بسیجی ها چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می شنوید.
*شما دوست دارید در برابر حرف ولی فقیه دو پهلو موضع گیری کنید یا شفاف؟
*شما بسیجی ها را قبول داری؟
- من خاک پای بسیجی ها هم نمی شوم.ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنها جدا نمی شدم.(همسفران)
*بعد از اینکه فرماندهی جنگ از دست بنی صدر خارج شد و مسئولیتها به دوش بچه های سپاه افتاد، ورق جنگ برگشت.از نظر شما در شیوه فرماندهی جنگ چه تغییراتی به وجود آمد که به این پیروزی ها منجر شد؟
- ما فرمانده گردانی که بنشیند عقب و بخواهد هدایت کند نداریم.باید جلو برویم اما در جای مناسب.باید رعایت اصول بشود.از تجربیات باید استفاده کرد.
*چه آفاتی بسیج را تهدید می کند؟
- وای برما، وای بر پاسدار ما. وای بر بسیج ما، اگر روزی برسد که فقط پاسدار نظامی باشد.
*چه باید کرد؟
- اگر اول پاسدار و بسیج عقیده باشید، در راهتان تزلزلی ایجاد نمی شود.
*آیا غرق شدن شما در این عقیده باعث دلسردی تان از زندگی نشده؟
- من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم.من حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.
*قصه نامه های بسیجی ها چه بود؟
- یک روز بچه های بسیج، نامه ای نوشتند و از راننده ها شکایت کردند.نوشته بودند؛وقتی می خواهیم به شهر برویم یا برگردیم، ماشین گیرمان نمی آید.راننده های لشکر هم ما را سوار نمی کنند، در صورتی که همیشه ماشین شان خالی است و عقب وانت جا دارد.روز بعد در صبحگاه این قضیه را مطرح کردم و حسابی به تدارکات و راننده ها توپ و تشر زدم.
*و بعد؟
- بعد رو به بسیجی ها کردم و گفتم؛از این به بعد با ماشین های لشکر تردد کنید، اگر یک وقت دیدید یک ماشین، خالی به دوکوهه می رود و شما را سوار نمی کند با آجر بزنید، شیشه ماشین را خرد کنید؛همه مسئولیتش پای خودم.
*به نظر می رسد عاشقانه بسیجی ها را دوست دارید؟
- من حاضرم در پوتین این بسیجی ها آب بخورم.
*ماجرای شبی که در سرما، بیرون از سنگر خوابیدید، چه بود؟
- وقتی شنیدم بچه ها برای رزم شبانه فقط یک پتو همراه برده اند، ناراحت شدم.به همین دلیل شب موقع خواب، یک پتو برداشتم و از سنگر آمدم بیرون.وقتی بچه ها پرسیدند؛ چرا داخل سنگر نمی خوابی، گفتم؛ امشب نیروها می خواهند در این سرما با یک پتو بخوابند. من چطور داخل سنگر به این نرمی بمانم؟
*راز این همه علاقه شما به بسیجی ها چیست؟
- در مسائل مربوط به جنگ و جبهه، همیشه بسیجی ها مهمترین عامل هستند و ما در مقابل آنها هیچ هستیم به حساب نمی آییم.این بسیجی ها هستند که جنگ را ادامه می دهند و بار اصلی جنگ روی دوش آنهاست.ما که این وسط کاره ای نیستیم.
*چرا بعد از بیت المقدس در “عملیات رمضان” موفق نبودیم؟
- بعضی مواقع آدم در عملیات، به جای احساس جهاد فی سبیل الله دچار عمل زدگی می شود.در این چند روزه به حدی دچار اختلال شدیم که دیگر الان روح بچه ها خسته شده است؛ به طوری که دیگر قادر نیستیم میزان توقع و انتظار یک ملت ۳۵ میلیون نفر حزب اللهی پشت جبهه را درک کنیم.این ملت الان مدام دارد از خودش می پرسد:چرا این عملیات این جوری شد؟چرا اینها عملیات نمی کنند؟چرا همه اش به سمت دشمن می روند و عقب برمی گردند؟ما مدام به فکر علت اختلال هستیم و همین ما را خسته کرده.خستگی هم باعث شده تا عمل زده شویم.
*راه مقابله با این عمل زدگی چیست؟
- جا دارد که ما هر از چند بار، یک نوبت به خودمان نهیب بزنیم تا دفعتا دچار رکود روحی و فکری نشویم.من الان اینطور استنباط می کنم که الان بچه های ما با یک یا دو عملیات، یکباره احساس خستگی می کنند.نگرانی من این است که در این صورت، نیروها برش خودشان را از دست بدهند و دیگر اجرا یا لغو عملیات، برای شان علی السویه شود و بی تفاوت بشوند. ما حتی اگر یک دقیقه وقت تلف کنیم، این اتلاف وقت به ضرر ما تمام می شود؛چون دشمن در همان فاصله میادین مین جدید در مقابل خودش احداث می کند و کارمان دشوار می شود.
*شبیه همین مشکلات، امروز هم دست به گریبان ما شده است. چه توصیه ای به بسیجیان نسل امروز دارید؟ ما این روزها با فتنه بزرگی دست و پنجه نرم می کنیم.
- شما یک مقدار صبر داشته باشید.به خاطر اینکه خدا آدم را در راحتی آزمایش نمی کند. اگر شما یک دوره روی زندگی پیامبران و ائمه مروری داشته باشید، می بینید سرتاسر زندگی آنها آمیخته با مشقت بوده است.به خدا قسم الان ما داریم ناشکری می کنیم.ما الان قوی ترین نیروی عملیاتی را که در اوایل جنگ، آرزوی در اختیار داشتن آنها را داشتیم، در اختیار داریم؛ نیروی بسیجی ای که چهار بار جبهه رفته و جنگیده، دارای دید و فکر ذهنی خوب و بسیار پر قدرت.
*یعنی شما به فتنه ها از دریچه آزمایش الهی نگاه می کنید؟
- اگر همین سختی ها وجود نداشته باشد، ما آزمایش نمی شویم.راحت طلبی، با تن دادن به آزمایش در درگاه خدا، جور در نمی آید.اتفاقا خدا هم در شرایط سختی است که بنده اش را می شناسد که آیا مومن است، استقامت دارد، صبر و تحمل دارد، شکیبایی، وقار و بردباری دارد یه نه.
*اگر مایلید بحث را عوض کنیم؛شما خودتان فرمانده محبوبی هستید، اما مایلیم بدانیم نزد شما چه فرمانده ای محبوب بوده؟
- به خدا قسم،خدا شاهد است حاج احمد را من دوستش دارم.قلبا دوستش دارم.احدی را هم اینقدر دوستش نداشته ام.
*در عصر اصلاحات برخی جنگ را “برادر کشی” خواندند و نوشتند که می شد با عراق میانجیگری می کرد و ما هم در جاهایی از جنگ مقصر بودیم.نظر شما چیست؟
-عراق وحشتناک آمده بود؛خدا شاهد است خبرنگاری به این صدام بی وجدان که در خرمشهر در حین سوار شدن به هلی کوپتر بوده، گفته یک سئوال دیگر هم دارم و او گفته است:مصاحبه بعدی در اهواز.بعد هم سوار هلی کوپتر شده و رفته.در گیلان غرب، راننده تانک عراقی گفت:صدام از خود من پرسید که از فلکه تانکی تا تهران چند کیلومتر است؟! در اهواز، پادگان حمید سقوط می کند.بسیاری از قطعات فانتوم ها در پادگان حمید بودند، اما خیانت کاران طوری هماهنگ کرده بودند که یکی از یکی از قطعات فانتوم ها را برندارند. دشمن به نورد اهواز می رسد؛پانزده تا هجده کیلومتر تا اهواز فاصله داشته.به راحتی آبادان را دور می زند و محاصره می کند اما کارش را پایان نمی دهد.
عراقی ها تا پل نو می آیند و از آن رد می شوند به خونین شهر می آیند.عراقی ها ۲۱ میلیارد دلار از راه ارتباط گمرک می ربایند.پس از خرمشهر و در غرب و سوسنگرد،جنایت هایی را که بیشتر از همه در زمینه فحشا و مسائل ناموسی است، انجام می دهند که همه شما از آنها آگاه هستید.
*راستی، ماجرای این انگشت شست شما چیست که معمولا باند پیچی شده است؟
- یک بار در وسط جمعیت گیر کرده بودم و کاری از دستم بر نمی آمد.فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که نمی توانستم عبور کنم.بالاخره دوستان راه را باز کردند و از میان رزمندگان عبور کردیم.بعد عباس کریمی دید که انگشت شستم را گرفته ام فشار می دهم. پرسید؛ چی شده؟ گفتم؛ خوش انصاف ها انگشت شستم را شکستند.عباس باور نکرد. بعد که دید دستم را گچ گرفتم، باورش شد.
*مایلم یکی از خاطرات خود را از جنگ تعریف کنید؟
- یکی از خاطرات خوبی که من دارم مربوط است به برادر طباطبایی. او دانشجوی سال چهارم پزشکی و از بچه های انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان بود. اینها سه نفر بودند که به پیشنهاد من از دانشگاه اصفهان به منطقه آمدند و در بیمارستان پاوه مشغول به کار شدند. آنها شبانه روز رنج می بردند و زحمت می کشیدند. هر موقع احساس می کردند که آن روز کمتر کار کرده اند، شب می رفتند داخل سنگرها و نگهبانی می دادند. در موقع عملیات هم اسلحه بر می داشتند و کوله پشتی، به دوش می گرفتند و با خود کمک های اولیه می آوردند.برادر طباطبایی در جنگ با عومل دموکرات به شهادت رسید.
*امروز هم دست این عومل مثلا دموکرات به خون بسیاری از بسیجیان آغشته است.
- جسد این برادر ۴۸ ساعت زیر آفتاب تیر ماه مانده بود.روز دوم با بدبختی و زحمت موفق شدیم جنازه ها را از دست دموکراتها بیرون بیاوریم.پس از اینکه پتو را از روی جنازه کنار زدم، شاید از عجایب باشد؛ جنازه بوی عطر می داد.جنازه این شهید روی بچه ها تاثیر زیادی گذاشت.حتی وقتی آن را به اصفهان بردیم، آنجا هم بوی عطر می داد. زمانی هم که مادرش به غسالخانه آمد و بوسه ای بر پیشانی فرزندش زد و زیارت عاشورا خواند، باز جنازه بوی عطر می داد و این موضوع، بچه ها را تکان داد و به همه یادآوری کرد که شهید هرگز نمی میرد.
*آموخته شما به عنوان سردار خیبر از شهادت چیست؟
- انسان آنچه که از شهیدان می آموزد این است که شهادت، شعار نیست، بلکه واقعیت است.انسانیت انسان، دعای مسلمان بودن، مومن بودن و مبارز بودن انسان در این شعار است که شهید هرگز فراموش نشود و راهش ادامه پیدا کند.
*و آخرین کلام؟
- ما هر چه داریم از شهدا داریم و انقلاب خونبار ما حاصل خون این عزیزان است.در تمام طول تاریخ این بشریت، چه در لیست استکبار و چه در جنگهای اسلام و صدر اسلام و تمامی غزواتی که پیامبر شخصا در آنها حضور داشت، همیشه این مشخص بود که جنگ حالت سکه چند رو دارد؛ در هیچ کجای تاریخ و مقررات جنگ، استراتژی جنگ و تاکتیک جنگ، هیچ کس یا هیچ گروهی نتوانسته بگوید این عملیات، پیروز است یا پیروز نیست.
پیامبر در جنگ نگفته است پیروز است یا نه! تنها حرکت در راه خدا مهم است. خداوند شکست می دهد، پیروزی هم می دهد.همه باید اتکا به خدا داشته باشیم. اعضای بدن ما ضعیف است. پیروزی با خداست. عملیات به دست کس دیگری است. دست ما نیست که سخت باشد یا آسان. دیدگاههای ما مادی است. تا حد توان کار می شود و بقیه اش با خداست. ما زیربنای جنگ مان معنویت است. ما این جنگ را با خون پیش می بریم.